دیدگاه دو نفر از اصحاب پیامبر (ص) درباره دو تن دیگر از اصحاب ثُمَّ تَوَفَّى اللَّهُ نَبِيَّهُ - صلى الله عليه وسلم - فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - . فَقَبَضَهَا أَبُو بَكْرٍ ، فَعَمِلَ فِيهَا بِمَا عَمِلَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - ، وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُ فِيهَا لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ، ثُمَّ تَوَفَّى اللَّهُ أَبَا بَكْرٍ ، فَكُنْتُ أَنَا وَلِىَّ أَبِى بَكْرٍ ، فَقَبَضْتُهَا سَنَتَيْنِ مِنْ إِمَارَتِى ، أَعْمَلُ فِيهَا بِمَا عَمِلَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - وَمَا عَمِلَ فِيهَا أَبُو بَكْرٍ ، وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنِّى فِيهَا لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ، ثُمَّ جِئْتُمَانِى تُكَلِّمَانِى وَكَلِمَتُكُمَا وَاحِدَةٌ ، وَأَمْرُكُمَا وَاحِدٌ ، جِئْتَنِى يَا عَبَّاسُ تَسْأَلُنِى نَصِيبَكَ مِنِ ابْنِ أَخِيكَ ، وَجَاءَنِى هَذَا - يُرِيدُ عَلِيًّا - يُرِيدُ نَصِيبَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا ، فَقُلْتُ لَكُمَا إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - قَالَ « لاَ نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ »
مسلم بن حجاج نیشابوری در کتاب خود که به صحیح مسلم معروف است ، در باب حکم الفیء در ضمن روایت سوم یا چهارم این باب { بنابر چاپ های مختلف این کتاب } از قول عمر بن خطاب نقل می کند که :
قَالَ فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنَ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- « مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ ». فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- وَوَلِىُّ أَبِى بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِى كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنِّى لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ
ترجمه :
عمر به امیرالمؤمنین(ع) و عباس گفت : وقتی پیامبر(ص) از دنیا رفت ، ابوبکر گفت : من ولیّ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هستم . شما دو نفر به نزد او آمدید و یکی تان میراث عمو را برای خودش و دیگری میراث پدر را برای همسرش طلب نمودید . ابوبکر در جوابتان گفت : رسول خدا فرموده : ما از خود ارث بر جا نمی گذاریم و آنچه از ما به جا می مانَد ، صدقه است . ولی شما او را دروغگو ، گناهکار ، نیرنگ باز و خیانتکار دانستید در حالی که خدا می داند که او راستگو ، نیکوکار ، راشد و تابع حق بود . سپس ابوبکر از دنیا رفت و من بعد از او ولیّ رسول خدا ( صلی الله علیه و آله ) و ولیّ ابوبکر شدم ولی شما مرا هم دروغگو ، گناهکار ، نیرنگ باز و خیانتکار می دانید در حالی خدا می داند که من راستگو ، نیکوکار ، راشد و تابع حق هستم
طبق این روایت که در یکی از معتبرترین کتب اهل سنت وارد شده ، نظر عمر با نظر امیرالمؤمنین و عباس عموی پیامبر درباره ابوبکر متفاوت است . به اعتراف خود عمر دو نفر اول ابوبکر و به دنبال او عمر را دروغگو ، گناهکار ، نیرنگ باز و خیانتکار می دانستند ولی عمر ابوبکر و خودش را راستگو ، نیکوکار ، راشد و تابع حق می دانست
پس اینطور نبوده که همۀ صحابه ابوبکر و عمر را قبول داشته باشند و آنها را انسان های درستی بدانند
سوال اینجاست که چرا وقتی ما شیعیان بگوییم : بالای چشم ابوبکر و عمر ابروست ، به خروج از دین و رفض متهم می شویم اما وقتی دو صحابۀ مهم و بزرگ پیامبر(ص) این چهار صفت رذیله را به این دو نفر نسبت می دهند ، هیچ ایرادی ندارد ؟!؟
جالب این است که محمد بن اسماعیل بخاری در باب فرض الخمس کتاب صحیح خود هنگام نقل همین روایت ، این چهار واژه را به خاطر حفظ آبروی ابوبکر و عمر سانسور نموده است ! به متن حدیث به نقل بخاری دقت بفرمایید :
آیا اهل سنّت پاسخی برای این قضیه دارند ؟ آیا اگر ما نیز همانند این دو صحابۀ پیامبر ، دو خلیفۀ اول را دروغگو ، گناهکار ، نیرنگ باز و خیانتکار بدانیم ، کافر می شویم ؟!؟
نصيحت زاهد
گرمی هوای تابستان شدت كرده بود . آفتاب بر مدينه و باغها و مزارع اطراف مدينه به شدت میتابيد ، در اين حال مردی به نام محمد بن منكدر كه خود را از زهاد و عباد و تارك دنيا میدانست - تصادفا به نواحی بيرون مدينه آمد ، ناگهان چشمش به مرد فربه و درشت اندامی افتاد كه معلوم بود در اين وقت ، برای سركشی و رسيدگی به مزارع خود بيرون آمده ، و به واسطه فربهی و خستگی به كمك چند نفر كه اطرافش هستند و معلوم است كس و كارهای خود او هستند ، راه میرود .
با خود انديشيد : اين مرد كيست كه در اين هوای گرم خود را به دنيا مشغول ساخته است ؟ ! نزديكتر شد ، عجب ! اين مرد محمد بن علی بن الحسين ( امام باقر ( است ؟ اين مرد شريف ، ديگر چرا دنيا را پیجويی میكند ؟ ! لازم شد نصيحتی بكنم و او را از اين روش باز دارم .
نزديك آمد و سلام داد . امام باقر نفس زنان و عرق ريزان جواب سلام داد .
- " آيا سزاوار است مرد شريفی مثل شما در طلب دنيا بيرون بيايد ، آن هم در چنين وقتی و در چنين گرمايی ، خصوصا با اين اندام فربه كه حتما بايد متحمل رنج فراوان بشويد ؟ ! چه كسی از مرگ خبر دارد ؟ كی میداند كه چه وقت میميرد ؟ شايد همين الان مرگ شما رسيد . اگر خدای نخواسته در همچو حالی مرگ شما فرا رسد ، چه وضعی برای شما پديد خواهد آمد ؟ ! شايسته شما نيست كه دنبال دنيا برويد ، و با اين تن فربه در اين روزهای گرم ، اين مقدار متحمل رنج و زحمت بشويد . خير ، خير ، شايسته شما نيست " .
امام باقر دستها را از دوش كسان خود برداشت و به ديوار تكيه كرد و گفت : " اگر مرگ من در همين حال برسد و من بميرم ، در حال عبادت و انجام وظيفه از دنيا رفتهام ، زيرا اين كار ، عين طاعت و بندگی خداست . تو خيال كردهای كه عبادت منحصر به ذكر و نماز و دعاست . من زندگی و خرج دارم ، اگر كار نكنم و زحمت نكشم ، بايد دست حاجت به سوی تو و امثال تو دراز كنم . من در طلب رزق میروم كه احتياج خود را از كس و ناكس سلب كنم . وقتی بايد از فرارسيدن مرگ ترسان باشم كه در حال معصيت و خلافكاری و تخلف از فرمان الهی باشم ، نه در چنين حالی كه ، در حال اطاعت امر حق هستم ، كه مرا موظف كرده بار دوش ديگران نباشم ، و رزق خود را خودم تحصيل كنم " .
زاهد : " عجب اشتباهی كرده بودم ، من پيش خود خيال كردم كه ديگری را نصيحت كنم . اكنون متوجه شدم كه خودم در اشتباه بودهام ، و روش غلطی را میپيمودهام و احتياج كاملی به نصيحت داشتهام " ( 1 )