فلسفه قيام امام حسين (ع) | ![]() |
![]() |
![]() |
نوشته شده توسط حسين شاهد خطيبي |
یکشنبه, 23 آبان 1389 ساعت 23:30 |
3
فصل ششم : فلسفه قيام امام حسين (ع)
88 - بازتاب خبر مرگ معاويه در كوفهO بخش اول : دعوت كوفيان خبر مرگ معاويه در شهر كوفه منتشر گرديد، كوفيان به محض اطلاع از اين خبر و اين كه امام حسين عليه السلام و عبدالله بن زبير بار بيعت با يزيد نرفته اند و در مكه پناهنده شده اند، در خانه شخصى به نام سليمان بن صرد خزاعى جمع شدند، خداوند را شكر مى نمودند از اين كه سرانجام معاويه هلاك گرديد، در اين حال سليمان برخاست و سخنرانى كرد كه : اى شيعيان ! بدانيد كه معاويه ستمگر به هلاكت رسيده و يزيد شراب خوار به جاى او بر تخت سلطنت نشسته است ، امام حسين عليه السلام در چنين شرايطى از بيعت با يزيد سر باز زده و به سمت مكه شتافته است . شما شيعيان او و پيش از اين جزو شيعيان پدر بزرگوار او بوديد، اينك اگر در خود اين را مى بينيد كه مى توانيد ياور او باشيد و با دشمنان جهاد كنيد، پس نامه اى بنويسيد و او را دعوت نماييد؛ اما اگر مى ترسيد و مى دانيد كه نمى توانيد او را يارى كنيد و از او پيروى نماييد، پس فريبش ندهيد و او را در مهلكه نياندازيد. آن ها گفتند: اگر امام به سوى كوفه بيايد، ما همگى به دست ارادت و بندگى با او بيعت خواهيم كدر و در يارى او جهاد با دشمنانش جانفشانى ها خواهيم كرد.(141) 89 - اى پسر رسول خدا! به سوى ما بيا پس از اين گفتگوها، سليمان بن صرد و مسيب بن نجبه و رفاعه بن شداد بجلى و حبيب بن مظاهر و ديگر شيعيان نامه اى براى امام حسين عليه السلام فرستادند و در آن نامه پس از حمد و ثناى الهى و گفتن خبر هلاكت معاويه اين چنين بيان كردند كه : اى پسر رسول خدا! به سوى ما بيا؛ زيرا ما امام و مقتدايى نداريم و به شهر ما قدم رنجه كن ، شايد كه از بركت وجود شما خداوند حق را بر ما آشكار گرداند. نعمان بن بشير والى كوفه در قصر حكومتى خود ذليل است ، او خودش را امير ما مى داند، اما ما او را به عنوان امير و حاكم بر خود نمى شناسيم و به اميرى نمى خوانيم و در نماز جمعه او حاضر نمى گرديم و در اعياد براى برگزارى نماز همراه او خارج نمى گرديم ، اگر بدانيم كه آن حضرت به سوى شهر ما تشريف مى آورد، نعمان را از كوفه بيرون مى كنيم تا به شاميان ملحق شود. والسلام (142). 90 - دوازده هزار نامه دعوت اين نامه ها مرتب و پشت سر هم به امام مى رسيد تا آن كه در يك روز، شمار اين نامه ها به ششصد نامه رسيد، امام با دريافت اين نامه ها باز هم تاءمل و صبر مى نمود و جوابى نمى داد تا آن كه دوازده هزار نامه به سوى امام فرستاده شد.(143) 91 - امضاى هجده هزار مسلمان ((كوفه )) اصلا اردوگاه بوده است ، از اول هم به عنوان يك اردوگاه تاءسيس شد. اين شهر در زمان خليفه عمر بن الخطاب ساخته شد، قبلا حيره بود. اين شهر از سعد و قاص ساخت . همان مسلمانانى كه سرباز بودند، و در واقع همان اردو، و در آنجا براى خود خانه ساختند و لهذا از يك نظر قوى ترين شهرها عالم بود. مردم اين شهر از امام حسين دعوت مى كنند، نه يك نفر، نه دو نفر، نه هزار نفر، نه پنجاه هزار نفر و نه هزار نفر بلكه حدود هيجده هزار نامه مى رسيد كه بعضى از نامه ها را چند نفر و بعضى ديگر را شايد صد نفر امضا كرده بودند كه در مجموع شايد حدود صد هزار نفر به او نامه نوشته اند. اينجا عكس العمل امام چه بايد باشد؟ حجت بر او تمام شده است . عكس العمل ، مثبت و ماهيت عملش ، ماهيت تعاون است ، يعنى مسلمانانى قيامى كرده اند، امام بايد به كمك آنها بشتابد. اينجا ديگر عكس العمل امام ماهيت منفى و تقوى ندارد، ماهيت مثبت دارد كارى از ناحيه ديگران آغاز شده است ، امام حسين بايد به دعوت آنها پاسخ مثبت بدهد. اينجا وظيفه چيست ؟ در آنجا وظيفه نه گفتن بود. از نظر بيعت ، امام حسين فقط بايد بگويد: نه ، و خودش را پاك نگهدارد و نيالايد. و لهذا اگر امام حسين پيشنهاد ابن عباس را عمل مى كرد و مى رفت در كوهستان هاى يمن زندگى مى كرد كه لشكريان يزيد به او دست نمى يافتند، از عهده وظيفه اولش برآمده بود؛ چون بيعت مى خواستند، نمى خواست بيعت بكند؛ آنها مى گفتند: بيعت كن ، مى گفت : نه از نظر تقاضاى بيعت و از كوهستان هاى يمن كه ابن عباس و ديگران پيشنهاد مى كردند، وظيفه اش را انجام داده بود اما اينجا مساءله ، مساءله دعوت است ؛ يك وظيفه جديد است ؛ مسلمان ها حدود هجده هزار نامه با حدود صد هزار امضاء داده اند. اينجا اتمام حجت است .(144 ) 92 - آمادگى اهل كوفه عواملى كه در كار بوده و ممكن است در اين امر (نهضت حسينى ) دخالت داشته باشد و يا دخالت داشته است ، 1 - اينكه امام يگانه شخصيت لايق و منصوص و وارث خلافت و داراى مقام معنوى امامت بود. در اين جهت فرقى ميان امام و پدرش و برادرش نبود، همچنان كه فرقى ميان حكومت يزيد و معاويه و خلفاى سه گاه نبود. اين جهت به تنهايى وظيفه اى ايجاب نمى كند. اگر مردم اصلحيت را تشخيص دادند و بيعت كردند و در حقيقت با بيعت ، صلاحيت خود را و آمادگى خود را براى قبول زمامدارى اين امام اعلام كردند او هم قبل مى كند امام مادامى كه مردم آمادگى ندارند از طرفى ، و از طرف ديگر اوضاع امام مخالفت نيست بلكه همكارى و همگامى است همچنان كه اميرالمؤ منين عليه السلام چنين كرد، در مشورت هاى سياسى و قضايى شركت مى كرد و به نماز جماعت حاضر مى شد. خودش فرمود: لقد علمتم انى احق الناس بها من غيرى ؛ و الله لا سلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الا على خاصه رد قضيه كربلا اين عامل به تنهايى دخالت نداشته است . اين عامل را به ضميمه عامل سوم كه دعوت اهل كوفه است بايد در نظر بگيريم ؛ چون عامل دعوت مردم ، براى به دست گرفتن حكومت بود نه چيز ديگر. پس اين عامل جداگانه نيست و بايد در ضمن آن عامل ذكر شود. 2 - از امام بيعت مى خواستند و در اين كار رخصتى نبود، يزيد نوشت : خذ الحسين بالبيعه اخذا شديد ليس فيه رخصه . بيعت ، امضا و قبول و تاءييد بود. 3 - مردم كوفه پس از امتناع امام از بيعت او را دعوت كردند و آمادگى خود را براى كمك او و به دست گرفتن خلافت و زعامت اعلام كردند، نامه هاى پى در پى آمد، قاصد امام هم آمادگى مردم را تاييد كرد. 4 - اصلى است در اسلام به نام امر به معروف و نهى از منكر، مخصوصا در موردى كه كار از حدود مسائل جزئى تجاوز كند، تحليل حرام و تحريم حلال بشود، بدعت پيدا بشود، حقوق عمومى پايمال شود، ظلم زياد بشود. امام مكرر به اين اصل استناد كرده است . در يك جا فرمود: انى لم اخرج اشرا و لابطرا و لامفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى ، اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى جاى ديگر فرمود: سمعت جدى رسول الله : من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله و در جاى ديگر فرمود: الا ترون ان الحق الايعمل به ، و ان الباطل لا يتناهى عنه !؟ ليرغب المومن فى لقاء الله محقا اين لا ارى الموت الا سعاده والحياه مع الظالمين الا برما(145). 93 - كدام يك از دو عامل تقدم داشت ؟ از اين دو عامل كدام يك بر ديگرى تقدم داشت : آيا اول امام حسين از بيعت امتناع كرد و چون از بيعت امتناع كرد مردم كوفه از او دعوت كردند يا لااقل زمانا چنين بود يعنى بعد از آنكه بيش از يك ماه از امتناع از بيعت گذشته بود دعوت مردم كوفه رسيد؟ يا قضيه بر عكس بود؟ اول مردم كوفه از او دعوت كردند، امام حسين ديد خوب حالا كه دعوت كرده اند او هم بايد جواب مثبت بدهد. بديهى است مردى كه كانديدا مى شود براى كارى به اين بزرگى ، ديگر براى او بيعت كردن معنى ندارد. بيعت نكرد براى اينكه به تقاضاى مردم كوفه جواب مثبت داده بود! از اين دو تا كدام است ؟ به حسب تاريخ مسلما اولى . چرا؟ براى اينكه همان روز اولى كه معاويه مرد، از امام حسين تقاضاى بيعت شد؛ بلكه معاويه قبل از اينكه بميرد، آمد به مدينه و مى خواست با هر لم و كلكى هست ، در زمان حيات خودش از امام حسين و دو سه نفر ديگر بيعت بگيرد كه آنها به هيچ شكل زير اين بار نرفتند. مساءله تقاضاى بيعت و امتناع از آن ، تقدم زمانى دارد. خود يزيد هم وقتى معاويه مرد، همراه اين خبر كه به وسيله يك پيك سبك سير و تندرو فرستاد كه در ظرف چند روز با آن شترهاى جماز خودش را به مدينه رساند، نامه اى فرستاد و همان كس كه خبر مرگ معاويه را به والى مدينه داد، آن نامه را هم به او نشان داد كه : خذ الحسين بالبيعه اخذا شديدا از حسين بن على و اين دو سه نفر ديگر، به شدت ، هر طور كه هست بيعت بگير. هنوز شايد كوفه خبر نشده بود كه معاويه مرده است . به علاوه تاريخ اينطور مى گويد كه از امام حسين تقاضاى بيعت كردند، امام حسين امتناع كرد، حاضر نشد، دو سه روز به همين منوال گذشت ، هى مى آمدند، گاهى با زبان نرم و گاهى با خشونت ، تا حضرت اساسا مدينه را رها كرد در بيست و هفتم رجب امام حسين از مدينه حركت كرد و در سوم شعبان به مكه رسيد. دعوت مردم كوفه در پانزدهم رمضان به امام حسين رسيده ، يعنى بعد از آنكه يك ماه و نيم از تقاضاى بيعت و امتناع امام گذشته بود، و بعد از اينكه بيش از اينكه بيش از چهل روز بود كه امام اساسا در مكه اقامت كرد بود. بنابراين مساءله اين نيست كه اول آنها دعوت كردند، بعد امام جواب مساعد داد و چون جواب مساعد داده بود و از طرف آنها كانديد شده بود ديگر نداشت كه بيعت بكند، يعنى بيعت نكرد و چون به كوفى ها جواب مساعد داده بود! خير، بيعت نكرد قبل از آنكه اصلا اسم تقاضاى كوفى ها در ميان باشد، و فرمود: من بيعت نمى كنم ولو در همه زمين ماءوى و ملجئى براى من باقى نماند. يعنى اگر تمام اقطار روى زمين را بر من ببندند كه يك نقطه براى زندگى من وجود نداشته باشد، باز هم بيعت نمى كنم .(146) 94 - چرا سيدالشهداء به سوى كوفه رفت ؟ امام حسين عليه السلام با نهايت درايت و كياست و از هر راه مشروع و ممكن ، همه تلاش خويش را براى حفظ خويش و خاندانش به كار گرفت ؛ اما برايش ميسر نشد. چرا كه رژيم سياه كار اموى ، زمين و زمان را بر او تنگ ساخته و قرارگاه امنى برايش ننهاده بود. يزيد به فرماندارش در مدينه نوشت ، پيش از آنكه نداى حق طلبانه حسين عليه السلام طنين انداز گردد، او را در همان نقطه نابود سازد! آن حضرت با شرايطى ، بسان شرايطى خروج موسى از قلمرو فرعون ، ترسان و نگران از مدينه خارج شد و اين آيه را تلاوت كرد: فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجنى من القوم الظالمين (147) پس از حركت از مدينه : به سرزمين وحى و حرم امن الهى پناه برد(148) به نقطه اى كه خدايش آنجا را براى همه موجودات ، حتى كافر و قاتل ، پرنده و درنده ، گياه و درخت ، منطقه امن اعلان كرده بود تا همگان در پرتو آن از قصاص و كيفر و شكار و ضربه خوردن و قطع شدن در امان باشند. اما رژيم تجاوزكار اموى ، در آنجا نيز دست بردار نبود به همين جهت نقشه دستگيرى يا ترور ناجوانمردانه آن حضرت را در دستور كار خويش قرار داد و او در حالى كه احرام بسته بود، امكان تمام كردن مراسم شعائر حج خويش را نيافت . به ناچار از احرام خارج شد و در حالى كه در كشور پهناور اسلامى قرارگاه امنى نداشت ، تصميم به ترك حرم گرفت . در اين شرايط بود كه وظيفه ظاهرى او را متوجه كوفه ساخت ، چرا كه همه مردم آن ، طى نامه هاى متعددى ، مراتب فرمانبردارى خويش را نگاشته (149) و حجت را بر آن گرامى تمام ساخته و طبق معيارهاى ظاهرى ، خلافى نيز مشاهده نمى شد؛ به ويژه كه سفير آن حضرت ، جناب مسلم بن عقيل نيز طى گزارش مشروحى ، جريان بيعت و آمادگى آنان را براى پيروى از پيشواى به حق خويش گزارش داده بود(150) و ديگر راهى براى رد دعوت آنان نداشت . اما هنگامى كه آمد و شرايط نامطلوب جديد و پيمان شكنى آنان را نگريست ، ديگر راه بازگشت نداشت ، با اين وصف اگر بخواهد برگردد و اگر به سوى كوفه نرود به كجا برود؟ اصولا بايد گفت كه : اگر به سوى كوفه نمى رفت ، در حالى كه زمين با گستردگى اش با شقاوت بنى اميه بر او تنگ مى نمود، به كجا مى رفت ؟ دليل اين شرايط سخت ، سخنان خود اوست . از آن جمله به برادرش محمد، كه به آن حضرت يادآورى مى كرد تا به سوى يمن يا بيابان ها و شكاف كوه هاى دور دست برود، فرمود: وايم الله لو كنت فى حجر هامه من هوام الارض يستخرجونى حتى يقتلونى ...(151) به خداى سوگند! اگر در لانه جنبندگان زمين باشم ، مرا در خواهند آورد تا خونم را بريزند و با كشتن من به هدف پست خويش برسند... و نيز سخن آن گرامى در جواب فرزدق است ؟، پس از حركت كاروان امام حسين عليه السلام از مكه ، بدان بر خورد و ضمن احترام ، دليل ناتمام گذاشتن مراسم و شعائر حج و شتاب به سوى كوفه را جويا شد كه فرمود: ((اگر چنين نمى كردم بازداشت مى شدم و در حرم امن الهى مورد بى حرمتى قرار مى گرفتم .))(152) ((... بنى اميه ثروتم را مصادره كردند، شكيبايى ورزيدم ، با فحاشى و شرارت ، حرمت مرا در هم شكسته صبر كردم ، اينكه برآنند تا خونم را به زمين بريزند كه ناگزير از حرم خدا و پيامبر خارج شدم .))(153) و نيز سخن آن حضرت به يكى از شيوخ عرب به نام عمرو بن لوذان ، در يكى از منزلگاه هاى ميان مكه و كوفه است كه ضمن ملاقات با آن گرامى و آگاهى از هدف كاروان حسين گفت : ((تو را به خداى سوگند مى دهم كه از رفتن به كوفه منصرف و از همين جا باز گردى ؛ چرا كه در آنجا جز با شمشيرها و نيزه هاى آخته رو به رو نخواهى شد.)) آنگاه اضافه كرد كه : ((اگر دعوت كنندگان شما، به راستى اطمينان مى دهند كه جلو فتنه و آشوب را بگيرند و با آماده ساختن اوضاع ، بهاى سنگين اين دعوت را تضمين و شرايط را فراهم سازند، حركت به سوى آنان مانعى ندارد؛ اما با شرايط را فراهم سازند، حركت به سوى آنان مانعى ندارد؛اما با شرايطى كه خودت هم پيش بينى مى كنى ، رفتن به سوى كوفه ، جز گام سپردن به يك ورطه خطرناك نيست .)) امام حسين عليه السلام فرمود: ليس يخفى على الراى و لكن الله تعالى لا يغلب على امره مصلحت براى من پوشيده نيست ، اما اراده و برنامه خدا، تغيير ناپذير است . سپس اضافه فرمود: والله لا يدعوننى حتى يستخرجوا هذه العلقه من جوفى (154) اينان هرگز دست از من بر نخواهند داشت ، جز اينكه خونم را بريزيد. دقت در جملات آن حضرت ، واقعيت اوضاع و شرايط و حركت آگاهانه آن گرامى را روشن مى كند، براى نمونه : 1 - جمله ((و لكن الله لا يغلب على امره )) در آخرين سخن او، بيانگر تكليف واقعى است كه ترسيم شد. 2 - و جمله ((والله لا يرعوننى ...)) بيانگر شرايط اضطرار. 3 - و جمله ((حتى يستخر جوا هذه العلقه )) اشاره به شدت فاجعه و مصيبتى كه در همان آغاز كار، دل او را خون كرده است . نكته ديگر اين است كه : اگر امام حسين عليه السلام با آنان دست بيعت هم مى فشرد، باز هم ، خون پاكش را مى ريختند. شاهد بر اين مطلب سخن ابن زياد است كه مى گفت : ((بايد نخست به فرمان من و يزيد گردن نهد، پس از آن در مورد او تصميم خواهيم گرفت .))(155) و نيز سخن شمر اس كه مى گفت : ((بايد نخست دست بيعت بفشارد و آنگاه در مورد او خواهيم انديشيد.))(156) |
خبرگزاري فارس: در آغاز به بيان و نقد و بررسى مهم ترين و مشهورترين آرا و ديدگاه هاى انديشمندان مسلمان پيرامون فلسفه قيام امام حسين(ع) مى پردازيم و سپس در ادامه به انگيزه قيام، از زبان خود حضرت كه از ميان وصيت نامه، خطبه ها، بيانات و نامه هاى آن حضرت از آغاز نهضت در مدينه تا فرجام آن در كربلا، مى توان به دست آورد، خواهيم پرداخت.
مقدمه از زمانى كه قيام امام حسين(ع) با آن شرايط و ويژگى هاى خاص اتفاق افتاده است، سؤالهايى در ميان نخبگان و انديشمندان و حتى مردم عادى مطرح بوده است كه، انگيزه اصلى امام(ع) از اقدام به چنين كارى چه بوده است؟ آيا دعوت كوفيان فلسفه قيام آن حضرت بوده، يا قيام امام(ع) علت دعوت كوفيان؟ آيا دستيابى به حكومت، علت اصلى و غايت نهايى اين نهضت بوده است يا ايجاد اصلاحات و تغييرهاى محدود در ساختار حكومت اسلامى هم مى توانست هدف امام(عليه السلام)را تأمين كند؟ اگر هدف اصلى قيام، اصلاح وضعيت امت و جامعه اسلامى بود، آيا حضرت نمى توانست به شيوه مسالمت آميز به هدف خويش جامه عمل بپوشاند تا مردم شاهد ريختن خون فرزندان پيامبر(صلى الله عليه وآله)و به اسارت رفتن اهل بيت(عليهم السلام) آن حضرت نباشد؟ و... اين پرسش ها و مانند آنها، هر كدام حاكى از نگرش ها و ديدگاه هاى خاص افراد به اين حادثه است. البته يكى از علل فزونى پرسش ها و ديدگاه ها درباره فلسفه قيام حضرت را بايد در پيچيدگى خاص و چند بُعدى بودن اين نهضت جست و جو كرد. نهضتى كه در طول تاريخ اسلام، نظيرى نمى توان براى آن يافت. نكته ديگرى كه تحليل چنين حادثه اى را مشكل مى سازد، عكس العمل دور از انتظار و غيرقابل باور و پذيرش بسيارى از مسلمانان در برابر اين قيام بوده است! چرا كه نه تنها كوفيان كه خود طلايه دار دعوت حضرت بودند، بلكه مردم ديگر شهرهاى اسلامى بويژه مكه و مدينه هم واكنش مناسب و پاسخ مثبت در برابر اين حادثه ازخود نشان ندادند و به رغم آنكه هنوز بيش از نيم قرن از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نگذشته بود، شاهد چنين جنايت و فاجعه اى بودند و دَم برنياوردند. يك تحليل گرتاريخ عاشورا، وقتى حضور تعدادى از صحابه و گروه زيادى از تابعين را در آن روزگار به ياد مى آورد و مى بيند كه از حريم خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) هيچ گونه دفاعى نمى كنند در حالى كه هم چنان ادعاى دين دارى مى كنند، با تناقضى غير قابل توجيه رو به رو مى شود، چرا كه از يك سو، ادعاى دين دارى و دين باورى اين دسته را مى بيند و ازسوى ديگر، به راستى و درستى حركت فرزند پيامبر(صلى الله عليه وآله) ايمان دارد. شخصيتى كه در دامن رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، دُخت بزرگوارش فاطمه زهرا((عليها السلام)) و نخستين امام شيعيان و چهارمين خليفه مسلمانان بزرگ شده است. اكنون پژوهش گر تاريخ كربلا با اين مشكل دست به گريبان است كه چگونه اين دو واكنش متضاد را بپذيرد و تضاد آن دو را توجيه كند؟! با عنايت به چنين واكنش دوگانه و متضادى از زمان وقوع اين حادثه تا به امروز، هر انديشمند مسلمانى كه با تاريخ عاشورا سروكارداشته است، به فراخور فهم و برداشت خويش از اين واقعه، درباره قيام كربلا و اهداف آن، سخن گفته است. البته در اين ميان، برخى از مورخان و انديشمندان اهل سنت به دلايل گوناگونى از جمله: سلايق و انگيزه هاى سياسى و دينى، گرايش و وابستگى به دستگاه حاكم و در نتيجه تحت فشاربودن از سوى حكومت وقت به منظور تحريف و وارونه جلوه دادن حقايق تاريخ اسلام و به ويژه تاريخ عاشورا، تأثير پذيرى از اوضاع سياسى ـ مذهبى زمان خويش و سرانجام از همه مهم تر، عدم سنخيت ميان شخصيت واقعه نگار و ابعاد شخصيتى رهبر و قهرمان حادثه، دچار تحريف ها و وارونه نويسى هاى گوناگون در تاريخ عاشورا و به ويژه درباره فلسفه نهضت عاشورا شده اند. هم چنانكه برخى از نويسندگان و انديشمندان شيعه نيز به سبب نگاه يك سويه و تك بُعدى به واقعه عاشورا و عدم توجه به ابعاد گوناگون اين قيام به ويژه شخصيت و رهبر اين قيام به عنوان امام معصوم و شخصى كه اطاعتش واجب است، دچار تحليل هاى نادرست يا ناقص و گاه جنجال برانگيز پيرامون اين حادثه بزرگ تاريخ اسلام شده اند. بنابراين اگرتحليل گر نهضت عاشورا بخواهد در تحليل خويش بيراهه يا كژراهه نرود و در دام تحليل هاى عقيم و ناكارآمد دراين باره نيفتد، لازم است نخست اينكه، سنخيتى بين خود و رهبر نهضت ايجاد كند تا روح و رفتار امام حسين(عليه السلام)را با جان و دل لمس كند، و دوم آنكه، در بررسى ابعاد و زواياى قيام كربلا، به شخصيت امام حسين(عليه السلام) به عنوان امام معصوم و كسى كه اطاعتش واجب و صاحب ولايت عام است، عنايت كامل داشته باشد. در اين صورت مى توان ادعا كرد كه پژوهش گر تاريخ كربلا در تحليل خويش درباره انگيزه قيام كربلا به تحليل نسبتا صحيح و جامع دست يافته است. با عنايت به اين مقدمه، در آغاز به بيان و نقد و بررسى مهم ترين و مشهورترين آرا و ديدگاه هاى انديشمندان مسلمان پيرامون فلسفه قيام امام حسين(عليه السلام) مى پردازيم و سپس در ادامه به انگيزه قيام، از زبان خود حضرت كه از ميان وصيت نامه، خطبه ها، بيانات و نامه هاى آن حضرت از آغاز نهضت در مدينه تا فرجام آن در كربلا، مى توان به دست آورد، خواهيم پرداخت. البته از سخنان ديگر ائمه(عليهم السلام) نيز درباره فلسفه قيام كربلا كه در برخى از زيارت نامه ها وارد شده است، استفاده خواهد شد. معرفى و نقد و بررسى مهم ترين و مشهورترين ديدگاه هاى مورّخان و انديشمندان مسلمان درباره فلسفه قيام كربلا; 1. ديدگاه و برداشت دنياگرايانه يكى از ديدگاه هاى مهم اهل سنت درباره فلسفه قيام عاشورا، برداشت دنياگرايانه از نهضت اباعبدالله(عليه السلام) است. اين برداشت از همان آغاز نهضت در برخوردهايى كه امام(عليه السلام) با برخى ازبزرگان و افراد سرشناس درمدينه ومكه داشتند، به روشنى نمايان است. آنان به اين گمان كه حسين بن على(عليه السلام) براى دستيابى به رياست و حكومت دنيايى قيام كرده است; اما در ارزيابى خود براى دست يافتن به چنين هدفى، دچار اشتباه شده است، حركت حضرت را تخطئه كرده و در لباس خيرخواهى، كوشش مى كردند امام(عليه السلام) را به هر شكل ممكن، از اين سفر باز دارند; چرا كه مى دانستند اين حركت به شكست نظامى منجر خواهد شد و دستيابى به حكومت، خيالى بيش نيست. چنانكه در همان زمان عبدالله بن عمر با چنين نگاهى چندين بار كوشيد تا حضرت را از هدف خود منصرف نمايد.211 عبدالله بن مطيع نيز با چنين اعتقادى ، از امام(عليه السلام)مى خواهد كه از تصميم خويش منصرف شود; چنانكه در ديدارش با حضرت مى گويد: "شما را به خدا، اى پسر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، مگذار حرمت اسلام شكسته شود! شما را به خدا، حرمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)و حرمت عرب را حفظ كن! به خدا سوگند، اگر آنچه را كه (امروز) در دست بنى اميه است (يعنى حكومت) در پى آن باشى، تو را مى كشند و اگر شما را بكشند، بعد از شما هرگز از كسى نمى هراسند.212 چنين انديشه اى محدود به عصر امام حسين(عليه السلام) نشد، بلكه در قرون بعدى نيز، برخى از مورّخان و انديشمندان اهل سنت ضمن تأييد و پذيرش و ترويج تفكر ياد شده، به ارائه تفسيرسطحى و دنياگرايانه از انگيزه قيام اباعبدالله(عليه السلام)و در نتيجه ارائه چهره اى تحريف شده و دگرگون از نهضت كربلا پرداختند. اين گروه در اثر چنين نگاهى (كه برخاسته ازمحاسبه هاى بشرى است) براين باورند كه نهضت امام(عليه السلام) يك حركت نسنجيده در شرايط نامناسب بوده است. چون حسين(عليه السلام) آن چنانكه بايد در ارزيابى قدرت حكومت و سنجش توان وجايگاه خويش دقت لازم نكرد. از اين رو براقدام امام(عليه السلام) خرده گرفته و آن را سبب تفرقه بين مسلمانان و خلاف مصالح جامعه اسلامى پنداشته و در اين زمينه برخى ازآنان تا آنجا پيش رفته اند كه حركت امام(عليه السلام) را براى خود او و اسلام و مسلمانان تا روز قيامت زيان بار دانسته اند. نمونه اى از اين اظهار نظرها چنين است: الف. قاضى ابوبكربن عربى اندلسى مالكى (م 543 هـ) مؤلف كتاب العواصم من القواصم در اين باره مى گويد: "اگر حسين بن على كه بزرگ اين امت و پسر بزرگ اين امت وشريف ترين شخص و پسر شريف ترين شخص امت بود، در خانه خود مى نشست يا به زراعت يا دامدارى مى پرداخت، مقرون به صلاح و صرفه بود. و اگر مردم از او درخواست قيام به حق مى كردند، از آنان نمى پذيرفت و توجه به هشدار رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى كرد (كه از انگيزش فتنه بيم داده بود) و به خاطر مى آورد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)از صلح حسن بن على(عليه السلام) ستايش كرده است. اگر او تنها به اين نكته توجه مى كرد كه حسن بن على(عليه السلام) با آن همه نيروى نظامى خودحكومت و خلافت را از دست داد، چگونه او مى تواند به كمك اوباش و اراذل كوفه خلافت را چنگ آورد؟، چنين حادثه تأسف بارى هرگز رخ نمى داد!213 ب. ابن تيميه (م 728 هـ)، بنيان گذار انديشه وهابيت، نظريه جواز خروج حسين بن على(عليه السلام)بر يزيد را باطل مى داند. او بر اين باوراست كه: مفسده چنين خروجى از مصلحتش بيشتر بوده و در خروج وقيام حسين هيچ گونه مصلحت دنيايى ودينى وجود نداشته است. چرا كه حسين(عليه السلام) آنچه را كه ازكسب خير و دفع شر در نتيجه قيامش به دنبال آن بود، به دست نياورد و حتى با قيام و كشته شدنش، خوبى كاهش يافت و بدى فزونى گرفت، بلكه قتل حسين از كارهايى بودكه فتنه هاى زيادى را دامن زد.214 وى در جاى ديگر در بحث مقايسه اى بين قتل عثمان و شهادت امام حسين(عليه السلام)مى نويسد: "بى ترديد اجروثواب عثمان نزد خدا بيشتر وگناه قتلش بيشترازگناه كشتن كسى است كه حاكم وزمامدار مسلمانان نبوده; اما براى دستيابى به حكومت خروج كرده است چرا كه عثمان از خود صبر پيشه كرد و براى حفظ جان خويش با قاتلانش نجنگيد!..."215 ج. ابن كثير (م 774 هـ) دركتاب البداية والنهاية در فصلى با عنوان قصة الحسين بن على وسبب خروجه باهله من مكة الى العراق فى طلب الامارة وكيفية مقتله216 به جريان قيام كربلا پرداخته است. وى با انتخاب عنوان ياد شده هدف نهضت امام حسين(عليه السلام) را طلب حكومت ودستيابى به قدرت (طلب الامارة) بيان كرده و با اين سخن به اين قيام، ماهيتى سياسى ـ دنيايى داده است. د. ابن خلدون (م 808هـ) ديدگاه خويش را درباره قيام امام حسين(عليه السلام) چنين بيان مى كند: "... حسين ديد كه قيام بر ضد يزيد به سبب فسق وى واجب و ضرورى است. به ويژه بركسى كه توانايى چنين قيامى را داشته باشد. اوگمان كرد خود به سبب شايستگى وداشتن شوكت و نيرومندى، بر اين امر توانا ست; اما درباره شايستگى، هم چنان كه گمان كرد درست بود و بلكه بيش از آن هم لياقت داشت; اما درباره شوكت (وقدرت نظامى خويش كه خيال مى كرد بتواند با نيروى نظامى خويش بر دشمن غلبه كند) اشتباه كرد!"217 هـ . شيخ محمد طنطاوى مصرى (م 1277 هـ) درباره نهضت امام حسين(عليه السلام) مى نگارد: "حسين بن على(رضى الله عنه) از روى خوش گمانى به كسانى كه گرد او جمع شده بودند وشديداً او را براى قيام وقبضه كردن خلافت تحريك مى كردند،اطمينان پيدا كرد. از اين رو قيام كرد; اما از طرفى قدرت وشوكت بنى اميه و شدت عمل دستگاه حاكم را به حساب نياورد،وازطرف ديگر،فريب كارى مردم عراق راكه در گذشته پدر وبرادرش را فريب داده بودند، از نظر دور داشت!"218 و. عبدالوهاب نجار (م 1360 هـ)، استاد دانشگاه الازهر مصر نيز درباره قيام اباعبدالله(عليه السلام)، نظرى شبيه ديدگاه طنطاوى دارد، او مى گويد: "ظلم است كه گفته شود يزيد، حسين بن على را اجباراً به سوى عراق فرستاد زيرا حسين با اختيار خود به عراق رفت. او به دو سبب فريب خورد: يكى آنكه، خيال كرد عراقيان كه دعوتش كردند او را يارى خواهند داد وديگر آنكه، تصوركرد خويشاوندى با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنان مقام اجتماعى به او داده است كه مى تواند دراين مبارزه پيروز شود."219 ز. محب الدين خطيب مصرى (م 1389هـ) در حواشى خود بر كتاب العواصم من القواصم ابن عربى، بعد از بيان نظر و كوشش هاى برخى از كسانى كه مى خواستند امام حسين(عليه السلام) را از سفر به عراق منصرف كنند، مى نويسد: "اين همه كوششى كه افرادخيرخواه براى ممانعت ازسفرحسين بن على به كوفه كردند، بى نتيجه ماند.سفرى كه براى خود و اسلام وامت اسلامى تا امروز وتا روز قيامت ناميمون وزيان آور بوده وتمام اين زيان ها به سبب جنايتى بود كه شيعيانش مرتكب شدند، زيرا آنان بودند كه از روى نادانى وغرور وحس فتنه انگيزى وايجاد شر و اختلاف، حسين بن على را براى قيام و سفر به عراق برانگيختند!"220 بررسى اين ديدگاه اين ها نمونه هايى ازديدگاه دنياگرايانه برخى از مورّخان و انديشمندان اهل سنت درباره فلسفه قيام عاشورا بود. اين نگرش از چند جهت قابل خدشه ونقد است: نخست: اين گروه مسئله تجاوز حاكمان يزيدى و بيعت خواهى اجبارى آنان از حضرت را ازنظر دور داشته وتوجه نداشته اند كه عاملان يزيد در هر فرصتى كه پيش مى آمد در پى قتل آن بزرگوار بودند. چه زمانى كه حضرت در مدينه بودند و به سبب عدم پذيرش بيعت اجبارى، مجبور به هجرت شبانه و مخفيانه از مدينه شدند و چه در ايام اقامت در مكه كه به سبب احتمال ترورش، نتوانستند اعمال حج را به پايان برسانند و به سرعت از مكه خارج شدند و چه در هنگام خروج از مكه كه مورد تعقيب نظاميان مسلح حكومت قرار گرفتند و چه زمانى كه سپاهيان عبيدالله بن زياد تحت فرماندهى حُرّ براى محاصره و جلب امام(عليه السلام)آمدند و از حركت امام(عليه السلام)به سوى كوفه يا بازگشت حضرت به حجاز جلوگيرى به عمل آوردند و سرانجام به رغم ميل باطنى امام(عليه السلام) وى رادر بيابانى خشك وبى پناهگاه فرود آوردند، و چه در روز عاشورا كه هر چه حضرت براى جلوگيرى از برخورد نظامى كوشيدند، سودى نبخشيد و سرانجام با آن تهاجم وحشيانه به امام(عليه السلام) واهل بيت(عليهم السلام) و اصحاب حضرت، آن فاجعه دهشتناك را آفريدند. بنابراين، اين دسته از مورخان وصاحب نظران اهل سنت چون تهاجم حاكمان يزيدى را به شمار نياورده اند يا نخواسته اند به شمار بياورند، در درك و تحليلِ انگيزه و ماهيت قيام آن حضرت دچار اشتباه شده و نتوانسته يا نخواسته اند تشخيص بدهند كه عامل اصلى اين فاجعه، حكومت تجاوزكار وزياده خواه يزيد بوده است نه حسين بن على(عليه السلام). دوم: از نگاه اين نويسندگان، اساس قيام حسين بن على(عليه السلام) براى به دست گرفتن حكومت بود وشكست آن هم مستند به سه چيز بود: 1. اشتباه در ارزيابى نيروى كوفيان و ميزان مساعدت آنان. 2. عدم توجه به عمق دشمنى بنى اميه با بنى هاشم. 3. غفلت از توان نظامى وقدرت تشكيلاتى سپاه يزيد. روشن است چنين برداشتى از نهضت عاشورا، ريشه درنگاه دنياگرايانه به قيام عاشورا دارد. اين گروه با چنين نگاهى، چون به بررسى گزاره هاى تاريخى درباره اين نهضت پرداخته و به اين نتيجه رسيده اند كه اوضاع و شرايط، براى قيام حسين بن على(عليه السلام)مناسب نبوده است، زبان به اعتراض گشوده گاهى مردم كوفه را مقصر قلمداد كرده اند كه به امام(عليه السلام)وعده هاى فريبنده دادند و به آن عمل نكردند و زمانى حركت حسين(عليه السلام) را اشتباه پنداشته اند كه ازيك سو به وعده هاى توخالى كوفيان (با آن پيشينه خيانت پيشگى وبى وفايى كه داشتند) اعتماد كرد و از سوى ديگر، توان بالا وقدرت سهمگين سپاه يزيد را ناديده گرفت. روح اين منطق و چنين انديشه اى آنست كه قدرت مادى، كه تجسم آن امكانات و قواى زمينى است و با جسم انسان سروكار دارد، اصل به شمار آورده شده است; اما احساس وظيفه و تكليف و دغدغه مصلحت دين، فرع وحتى هيچ پنداشته شده است. از اين رو در مقوله نهضت كربلا چون امكانات و قواى مادى امام(عليه السلام) را اندك مى بينند و هدف حضرت را نيز دستيابى به قدرت وحكومت مى پندارند، حركت حضرت را، حركتى نسنجيده و عجولانه قلمداد كرده و بر اين باورند كه در صورتى قيام حضرت معقول بود كه وى نيروى نظامى كافى و امكانات مادى فراوان در اختيار داشت. غافل از آنكه امام(عليه السلام) (چنان كه خواهيم نوشت) ازقدرت مادى و نظامى بنى اميه كاملا آگاه بود و قساوت قلب و پيشينه دشمنى اين خاندان را با دودمان رسالت از ياد نبرده بود و سابقه بى وفايى مردم كوفه هم در ياد او باقى بود. هم چنان كه حضرت نه تنها آرا و نظريات بزرگان و ناصحان را نيز رد نمى كرد، بلكه گاهى حتى به صراحت نظرآنان را تأييد مى كرد. چون مى دانست آنان به خاطر علاقه ومحبتى كه نسبت به وى دارند او را از سفر به عراق كه زندگى و مصالح دنيايى وى را به خطر مى انداخت، باز مى دارند; اما حسين بن على(عليه السلام) مصلحت دين و جامعه اسلامى را بر مصالح دنيايى خويش ترجيح داد و مسئوليت حفظ دين نزد وى (همانند جد، پدرو برادر بزرگوارش) بسيار خطيربود، ازاين رو نمى توانست براى حفظ مصالح دنيايى خود و اهل بيت(عليهم السلام) و يارانش، از مصالح دينى و آخرتى چشم پوشى كند. به همين سبب بود كه نهضت حضرت از اين بُعد مورد تحسين همگان بود.221بنابراين، برداشت دنيايى از نهضت عاشورا، با تفكر حسينى كه اصل را انجام تكليف مى داند، اگرچه دراين راه جان به خطر بيفتد، ناسازگارى و ناهم خوانى جوهرى دارد. سوم: چگونه مى توان پذيرفت كه امام حسين(عليه السلام)براى دنيا طلبى و رياست اقدام به قيام كرد، در حالى كه آن بزرگوار بر اساس آية شريفه: اِنّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً222 مانند: جد، پدر، مادر و برادرش، مبرّا از هرگونه پليدى است. آيه ياد شده كه بنا به اعتقاد شيعه و روايات بسيار فراوان اهل سنت درباره پيامبر(صلى الله عليه وآله)، على(عليه السلام)، فاطمه((عليها السلام))، حسن(عليه السلام) و حسين(عليه السلام) نازل شده است، بهترين دليل بر عصمت اين پنج تن از هرنوع پليدى است كه از مهم ترين آنها دنيادوستى و رياست طلبى است. افزون براين، اگر انگيزه حضرت از قيام مسلحانه، دستيابى به حكومت چند روزه اين دنيا بود، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)امر به يارى او نمى كردند، درحالى كه رواياتى حتى از طرق اهل سنت وارد شده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمان به يارى حضرت داده است. از جمله انس بن حارث نقل مى كند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: اِنَّ ابْنِى هذا يَعنِى الحُسَيْنَ يُقْتَلُ بِاَرْض مِنَ الْعِراقِ فَمَنْ اَدْرَكَهُ مِنْكُمْ فَلْيَنْصُرْهُ223; اين فرزند من يعنى حسين(عليه السلام) در زمينى از عراق كشته مى شود. پس هركس از شما اورا درك كرد، بايد اورا يارى كند. هم چنانكه حضرت كشندگان امام(عليه السلام) را نيز لعن كرده224 و آنان را از شفاعت خويش در قيامت محروم ساخته است.225 چهارم: اگر حسين بن على(عليه السلام) به دنبال رياست و حكومت بود، بايد مانند رهبران سياسى ديگر كه براى مغلوب كردن دشمن، به هر وسيله اى چنگ مى زنند و حتى از هرگونه دروغ و حيله و تزوير براى پيشبرد اهداف خويش، بهره مى گيرند، عمل مى كرد، هم چنانكه مانند بسيارى ديگر كه دنبال پيروزى هستند، بايد از هيچ كوششى در جلب نيرو، فروگذارى نكرده و هرگز از شكست خود و پيروزى ظاهرى دشمن سخن نگويد، چنانكه نبايد از اينكه آينده اى دهشتناك در انتظارش است، حرفى بزند و لشكر را از دور خويش پراكنده كرده و از مكان امنى كه نزد همگان محترم است و هتك آن براى دشمن گران تمام مى شود، بيرون روند. در حالى كه (چنانكه خواهد آمد) حضرت از آغاز تا پايان قيام در بسيارى از خطبه ها و بياناتشان، سخن از شهادت، مى زد و پايان كار خويش را شهادت و اسارت اهل بيت(عليهم السلام)مى داند. از اين رو، بسيارى از افراد كه به انگيزه هاى دنيايى حضرت را همراهى مى كردند، هنگام شنيدن اين سخنان، از دور حضرت پراكنده شدند. پنجم: (چنانكه خواهيم نوشت) مطالعه و انديشه در خطبه ها، نامه ها و سخنان امام(عليه السلام)در زمان نهضت وحتى قبل از آغاز آن در اواخر عمر معاويه، درباره انگيزه قيام و فعاليت هاى حضرت، چنين ديدگاهى را به روشنى مردود دانسته است. گويا امام حسين(عليه السلام)فضاى تبليغاتى بعد از شهادتِ خويش را مى ديد كه چگونه جنايت كاران اموى وقلم به مزد گيران آنان و حتى نسل هاى بعد (كه تأمين و تضمين نان و آبشان در گرو تأييد و ترويج چنين افكار و برداشت هايى وارونه از نهضت عاشورا بوده است) اين حادثه و اهداف آن را تحريف مى كنند. از اين رو امام(عليه السلام) در سخنرانى هشدار دهنده و نصيحت آميزى كه درسال هاى آخرحكومت معاويه در مكه و در جمع نخبگان و دانشمندان ديگر شهرهاى اسلامى داشتند، انگيزه هاى رياست طلبانه و دنياخواهانه از اقدامها و فعاليت هاى خويش ضد نظام حاكم اموى را اين گونه رد مى كنند: "خدايا! تو مى دانى كه آنچه از سوى ما انجام گرفته (از اقدامها و مبارزه ها بر ضد دستگاه حاكم) به سبب سبقت جويى در فرمانروايى و افزون خواهى در دستيابى به متاع ناچيز دنيا نبوده است."226 در وصيت نامه خود به برادرش محمد بن حنفيه در مدينه (پيش از ترك اين شهر) با رد چنين اتهامى، انگيزه قيام خويش را چنين بيان مى كنند: "من از روى سرمستى و گستاخى و تبهكارى و ستمگرى از مدينه خارج نشدم. بلكه براى طلب اصلاح درامت جدم خارج شده ام. مى خواهم امر به معروف ونهى از منكر كنم وبه سيره جدم و پدرم على بن ابى طالب عمل كنم."227 بنابراين با وجود چنين تصريحها و روشن گويى هايى از جانب خودِ حضرت درباره فلسفه حركت خويش، چگونه مى توان ادعاهاى غيرمستدل و سست ديدگاه پيشين را پذيرفت و نهضت امام(عليه السلام) را تخطئه كرد و زير سؤال برد؟ 2. نگرش عارفانه و صوفيانه عارفان وصوفيان، حادثه عاشورا را در چارچوب عرفان نظرى و عملى خود تفسير مى كنند. در اين نوع نگرش، نهضت حسينى زائيده عشق است. قهرمانان عاشورا عاشقان پاك باخته اى بودند كه به پيمان الست وفا كردند وعاشقانه به سوى حق شتافتند و فانى در او شدند و حضرت حق آنان را به مقام فنا و نوشيدن باده وصل رساند و در اعلا عليين جايشان داد.228 دراين ديدگاه آنچه اصالت دارد، عشق است، پس آنچه از حادثه عاشورا از عشق تهى باشد، تحريف شده بايد پنداشت وهرچه با عشق هم خوانى دارد، همان واقعه عاشوراست. از ديدگاه عارفان وصوفيان پاسخ اين پرسش ها كه: مگر امام حسين(عليه السلام) نمى دانست در كربلا كشته خواهد شد، پس چرا رفت و چرا وقتى خود را در ميان لشكر انبوه دشمن تنها يافت، با آنان صُلح نكرد؟ مگر در اينجا عقل حكم به سازش نمى داد؟ پاسخ اين سؤالها، در يك كلمه يعنى عشق خلاصه مى شود و عقل از پاسخ گويى عاجز مى ماند. وقتى كه عشق آتش به جان عاشق زند، جز معشوق هيچ چيز ديگر در نظرش مجسم نمى شود و با تمام توان وشتاب مى خواهد به وصال معشوق برسد. محو وفانى شدن در انوار معشوق براى عاشق وصال است و بس. در بينش صوفيانه، شهادت امام حسين(عليه السلام)همانند سر دار رفتن حلاج است. بر اساس اين ديدگاه، مردان خدا با كشته شدن به هدف عالى خويش كه همان راهيابى به محضر خداست، مى رسند. پس جاى سرور وشاديست نه جاى حزن و اندوه!. با چنين ديدگاهى است كه مُلاى رومى روز عاشورا را روز فرح وشادمانى مى داند. چون معتقد است كه اباعبدالله(عليه السلام)ويارانش با شهادت، بند و قفس روحشان را شكسته به عالم ملكوت به پرواز در آوردند. از اين رو او عزادارى و برپايى مجالس سوگوارى براى آن حضرت را مورد مذمت و قدح قرار داده و براين باور است كه عزاداران به سبب غفلت وبار سنگين گناهان خويش بايد برحال خود گريه و عزادارى كنند نه بر آن بزرگوار! چنانكه مى گويد: پس عزا بر خود كنيد اى خفتگان *** زآنكه بد مرگيست اين خواب گران روح سلطانى ز زندانى بجست *** جامه در يم و چون خاييم دست چون كه ايشان خسرو دين بوده اند *** وقت شادى شد چو بگسستند بند سوى شاد روان دولت تاختند *** كُنده و زنجير را انداختند دور ملكست و گه شاهنشهى *** گر تو يك ذره از ايشان آگهى ورنـه اى آگه برو بـر خود گـرى *** زانكه در انكار و نقل و محشـرى بر دل و دين خرابـت، نوحه كـن *** چون نمى بيند جز اين خاك كهـن229 عمان سامانى (م1322هـ) از ديگر عارفان و صوفيانى است كه حادثه عاشورا را براساس نگرش عرفانى تفسير و تحليل كرده است . او عاشورا را ميدانى براى سلوك سالكان و امام حسين(عليه السلام) را قطب عارفان و مرشد سالكان واصحاب او را مريدان وره پويان وصال مى داند. او براين اعتقاد است كه شهادت امام(عليه السلام) به مشيت وخواست الهى صورت گرفته است و چون نوبت به او رسيده است، وصالش با شهادت رقم خورده است: گويد او چون باده خواران الست *** هريك اندر وقت خود گشتند مست ز انبـيا و اوليا، از خاص و عام *** عهـد هريك شد به عهد خود تمـام نوبـت ساقى سرمستان رسيـد *** آنكه بُد پـا تا بسرمست، آن رسيـد230 عمان سامانى، امام حسين(عليه السلام) را عاشقى مى داند كه بهترين پاسخ به ناز معشوق را در شهادت خود مى داند، چون عاشقان تنها چيزى كه برايشان مهم است، خشنودى معشوق است نه خواست خودشان: ناز معشوق و نياز عاشقـى *** جور عذرا و رضاى وامقـى گفت اينك آمدم من اى كيا *** گفت: از جان آرزومندم، بي چون عاشق، اين پاسخ را از سوى معشوق شنيد، بى درنگ در هستى نگنجيد و مرگ خويش را خواست تا به وصل معشوق برسد. خدا با اين كار خويش، حسين(عليه السلام)را واله و شيداى خويش ساخت: گفت بنگر، بر زدستم آستين *** گفت من هم برزدم دامان، ببيـن لاجرم زد خيمه، عشق بى قريـن *** در فضاى ملك آن عشق آفريـن بى قرينى با قرين شد هـم قـران *** لامكانى را، مكان شد لامـكان و خدا كربلا را بهترين محل ابتلاى حسين قرار داد چرا كه بهشت و وصال معشوق را به بها و امتحان مى دهند نه به بهانه: كرد بر وى باز، درهاى بلا *** تا كشانيدش به دشت كربلا231 و از آن سو قاتلان وى را هم مهيا ساخت تا با حسين درآويزند و بر او تيغ بكشند و خون او بريزند تا معشوق از عاشق خونين چهره، خشنودتر شود، چرا كه راست گفته اند: عشق ز اول سركش و خونى بود.232 داد مستان شقاوت را خبر *** كاينك آمد آن حريف دربدر233 همچنين ميرزا حسن اصفهانى ملقب به صفى على شاه (م 1316 هـ) در كتاب زبدة الاسرار خود كه درباره اسرار شهادت سيدالشهدا(عليه السلام) نوشته، عاشورا را با اصول سير و سلوك صوفيانه تطبيق كرده است، چنانكه سروده است: آفتاب عشق ميدان تاب شـد *** عقل آنجا برف بود وآب شـد عقل تنها نى دم از هيهات زد *** عشق را بهـت برد ومـات زد تا آنجا كه مى گويد: پـرده كشـف الغـطـاء بـرچيـده شـد *** وانـچه حيـدر را يقيـن بُد، ديده شد ذات مطـلق بى حجـاب اى مـرد كـار *** گشـت در ميـدان توحيـد آشكـار هيـن چه ميدان ساحت غيب الغيـوب *** نه سپهرش جـزو خاك و خـاكروب آفتـاب لايـزالـى بـر فـروخـت *** پـرده هـاى لـن تـرانى را بسـوخت بـى حجـاب اسـرار ذات مـكتـتـم *** از حـجـاب افتـاد بيـرون تـام تـم آنـه در مـعـراج وحـى از وى رسيـد *** پيش پيش ذوالجنـاحـش مـى دويـد234 نقد و بررسى اين نگرش نگاه صوفيانه و عارفانه به قيام عاشورا اگرچه نسبت به نگاه هاى ديگر، كم اشكال تر و به سبب هم سويى نسبى آن با زبان دل، ازمقبوليت و جذابيت ويژه اى برخوردار است; اما اين نگاه نيز از چند نظر، خالى از تأمل و اشكال نيست: نخست اينكه: اصولا عارفان وصوفيانى، هم چون مولوى، عمان سامانى و صفى على شاه اين حقيقت را بايد در نظربگيرند كه اگر اين منطق صحيح باشد كه "مردان الهى با كشته شدن به ديدار خدا برسند پس جاى سرور وشاديست نه جاى تأثر وگريه"; از اين منطق اين نتيجه را نيز مى توان گرفت كه كشندگان مردان الهى خدمت بزرگى به آنان كرده اند چرا كه قفس روح آنان را شكسته اند و مرغ روحشان را به عالم ملكوت به پرواز درآورده اند! چنين تفسير و قرائتى از حادثه عاشورا، سبب مى شود كه شهادت امام حسين(عليه السلام) با آن همه عظمت و بزرگى، پوچ وخالى از محتوا تصوير شود و در هر صورت كشندگان حضرت تبرئه شوند. زيرا آنان نه به اراده و انتخاب خود، بلكه به خواست الهى براى اين كار از همان روز الست انتخاب شده و آلت اجراى اراده خداوند شده اند. در حالى كه چنين برداشتى پيرامون قيام عاشورا، مردود است، چرا كه در مقابل مشيت مقام ربوبى كه زمان معينى، روحى را در كالبدى براى تكامل بيشتر جاى داده است، نبايد كسى را جرئت وجسارت شكستن آن كالبد بوده باشد، به ويژه شكستن قفس روحى كه نتيجه اش فاسد و تباه كردن ارواح بسيارى ديگر از انسان هاست.235 دوم آنكه: اگرچه بى ترديد زبان اين تفسير زبان دل است و عرفان در شناخت اين حادثه، نقش كليدى دارد و از اساسى ترين جنبه هاى حادثه عاشورا، جنبه پاك بازى حسين(عليه السلام) در راه معبود است، ولى بايد توجه داشت كه عرفانى قابل اعتنا و پذيرش است كه مبتنى بر كتاب خدا و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) باشد، نه عرفان مسيحى، بودايى، هندى و... و عرفان به اصطلاح التقاطى. بنابراين با نگاه عارفانه و صوفيانه امثال مولوى، عمان سامانى و صفى على شاه نگريستن به حادثه عاشورا و غفلت از ابعاد ديگر اين حادثه سرنوشت ساز در تاريخ اسلام و به ويژه تأثير گذار در تاريخ رشد تشيع دوازده امامى، اين حادثه را تنها قابل استفاده براى اهل عرفان مى كند، در حالى كه نهضت امام حسين(عليه السلام)براى همگان درس آموز، عبرت آميز و مايه هدايت است. 3. بينش مسيحانه يكى از اصول اعتقادى مسيحيت درباره حضرت عيسى(عليه السلام) آنست كه آن حضرت به صليب كشيده شد تا فدا شونده236 و كفاره گناهان بشر باشد. بنابر چنين باورى: عيسى(عليه السلام)رنج ها و مرگ خود را با آزادى كامل پذيرفت، تا به نمايندگى از بشر، كفاره تمام گناهانى باشد كه مردم مرتكب شده و براثر آن، به خدا بى حرمتى كرده اند.237 بسيارى از افراد قشرى و شايد مقدس، با تفسيرى شبيه اين اصل اعتقادى در مسيحيت، پنداشته اند امام حسين(عليه السلام)براى مبارزه با حكومت باطل قيام نكرد، بلكه براى كشته شدن نهضت كرد تا خود را فداى امتش كند ودوستان اهل بيت(عليهم السلام)را كه مرتكب گناهانى شده اند، درقيامت شفاعت كرده وگناهان آنان را تبديل به حسنات كند. اينان با تشبث و تمسك به رواياتى كه فضيلت گريستن بر سيد الشهدا(عليه السلام) را برشمرده و تشويق و ترغيب به عزادارى مى كند و پاداش آن را، آمرزش گناهان و ورود به بهشت مى داند،238 بر اين باورند كه دوستان امام حسين(عليه السلام) هر گناهى كه انجام مى دهند، خيالشان از اين جهت راحت است . زيرا حضرت در عالم ذر، با خدا عهد كرده است كه خون او كفارة گناهان امتش باشد; چنانكه خود فرموده: انا قتيل العَبْرَة239 من كشته اشك هستم. .........................................................................................................................
در حادثه کربلا ما به مسائل زیادی بر می خوریم در یک جا سخن از بیعت خواستن یزید از امام حسین و امتناع امام از بیعت، در یکجا دعوت مردم کوفه از امام حسین و پذیرفتن امام ولی در جایی بدون توجه به مسئله بیعت و بدون توجه به درخواست دعوت کوفیان حضرت حسین (ع) از اوضاع حکومت انتقاد می کند.
از فساد و حرام خواریها و ظلم و ستم انتقاد می کند و اینجا امر به معروف و نهی از منکررا لازم می بیند.
البته حقیقتاً باید گفت همه این سه مورد تاثیر داشته است چون پاره ای از عکس العملهای امام بر اساس امتناع از بیعت پاره ای بر اساس دعوت مردم کوفه و پاره ای بر اساس مبارزه با منکرات و فسادهای آن برهه از زمان صورت گرفته است.
حال باید دید دو عامل اصلی قیام چه بوده است. و باید دید کدام عامل تاثیری به سزایی داشته است.
توضیح عکس العمل اول را همه شنیده ایم که معاویه با چه وضعی به حکومت رسید وقتی اصحاب امام حسن مجتبی (ع)، آنقدر سستی کردند امام یک قرارداد موقت با معاویه امضاء کردند در مفاد این صلحنامه آمده بود که بعد از مرگ معاویه مقام خلیفه مسلمین به امام حسن برسد و اگر ایشان به شهادت رسیده بودند به برادرش امام حسین منتقل شود برای همین معاویه امام حسن مجتبی را مسموم نمودند تا مدعایی نماند و خود معاویه می خواست حکومت را به شکل سلطنت و موروثی در بیاورد. تا زمان معاویه ، مسئله خلافت و حکومت یک مسئله موروثی نبود و فقط دو طرز تفکر بود:
الف: یک طرز تفکر که خلافت، فقط شایسته کسی است که پیغمبر او را منصوب کرده باشد.
ب: یک طرز تفکر دیگر این بود که مردم حق دارند خلیفه ای برای خودشان انتخاب کنند و این مسئله در میان نبود که یک خلیفه برای خود جانشین معین کند اما تصمیم معاویه از همان روزهای اول این بود که نگذارد خلافت از خانه اش خارج شود ولی خود معاویه احساس می کرد این کار فعلا زمینه مساعدی ندارد و کسیکه او را به این کار تشویق و تشجیع نمود مغیره بن شعبه (لعنه ا…) بود چون مغیره خودش طمع حکومت کوفه را داشت مغیره همان شخصی بود که با غلاف شمشیر به پهلوی خانم زهرا (س) زد و همان مغیره ای که قبلا هم حاکم کوفه بوده است و از اینکه معاویه او را عزل نموده بود ناراحت بود. برای همین مغیره به شام رفت و به یزیدبن معاویه گفت نمی دانم چرا معاویه درباره تو کوتاهی می کند دیگر معطل چیست؟ چرا تو را جانشین خودش نمی کند یزید گفت پدر فکر می کند این قضیه عملی نیست مغیره گفت عملی است چون هر چه معاویه بگوید مردم شام اطاعت می کنند و مردم مدینه را مروان حکم و از همه جا مهمتر و خطرناکتر کوفه (عراق کنونی) است این هم بعهده من.
یزید به نزد معاویه رفت و مطالب مغیره را گفت وقتی معاویه ، مغیره را احضار نمود مغیره با تملق گویی و منطق قویی که داشت معاویه را قانع می سازد معاویه هم برای بار دوم به او ابلاغ حکومت کوفه را می دهد (البته این جریان بعد از شهادت امام حسن مجتبی یعنی سالهای آخر عمر معاویه بوده است) مردم کوفه و مدینه با پیشنهاد مغیره و مروان مخالفت کردند لذا معاویه مجبور شد خودش به مدینه برود . معاویه پس از تسلط کامل بر محیط داخلی و پهناور اسلام که از افریقای شمالی تا حدود چین توسعه یافته بود اولین و بزرگترین اشتباه خودش راجع به سیاست خارجی را مرتکب شد چون وقتی تصمیم گرفت پسر جوان و نالایقش را ولیعهد کند ولی مردم نپذیرفتند و او شکست خورد برای رسیدن به این قصد شومش مرتکب جنایت بزرگی شد و آن این بود که با امپراطور روم که نیرومندترین دشمن خونین اسلام و مسلمانان بود به نفع قصد شومش صلح کرد و با این عمل جلوی پیشروی اسلام را در اروپا متوقف ساخت و برای تهدید یک طرفردار نیرومند که تاج و تخت یزید را پشتیبانی کند حاضر شد باجی هم به دولت روم بدهد.
معاویه زمانیکه که خودش به مدینه رفت سه نفر که مورد احترام مردم بودند را خواست (امام حسین –(ع) عبدالله بن عمر فرزند خلیفه دوم ، عبدالله بن زییر، همان شخصی که به امام علی خیانت کرد و مسبب جنگ جمل شد) معاویه سعی کرد با چرب زبانی به آنها برساند که صلاح اسلام ایجاب می کند حکومت ظاهری در دست یزید باشد ولی کار در دست شما تا اختلافی میان مردم رخ ندهد حتی به آنها گفت شما فعلا بیعت کنید ولی آنها قبول نکردند.
معاویه هنگام مردن، سخت نگران وضع پسرش یزید بود و به او نصایحی کرد که اگر یزید جامه عمل می پوشاند یقیناً بیشتر می توانست حکومت کند نصایح این بود (ای پسر جان، من رنج بار بستن را از تو بر داشتم، کارها را برایت هموار کردم و دشمنانت را راحت نمودم و رقیبان عرب را زیر فرمانت آوردم مردم حجاز را منظور دار که اصل تو هستند هر کس از آنها به نزد تو آمد گرامیش دار و هر کدامشان را هم غایب بود احوالش را بپرس اهالی عراق را منظور دار.
و اگر خواستند حاکمی را از آنها عزل کنی دریغ نکن چون عزل یک حاکم، آسانتر از برابری با صد هزار شمشیر است اهل شام را هم منظور دار که اطرافیان نزدیک و ذخیره تو هستند و اگر از دشمنی در هراس یودی از آنها یاری بجو و چون موفق شدی آنها را به وطن خودشان برگردان زیرا اگر در سرزمین دیگر بمانند اخلاقشان بر می گردد. سپس معاویه می نویسد پسرم من نمی ترسم که کسی در حکومت با تو نزاع کند مگر 3 نفر حسین بن علی – عبدالله بن زییر- عبدالله بن عمر ]چون هر سه خلیفه زاده بودند[.
حسین بن علی شخصی است که اهل عراق او را رها نکنند و او را وادار به خروج می کنند اگر خروج کرد و برابر او پیروز شدی از او درگذر که با تو خویشی نزدیک دارد و احترام و خلق او بسیار است و او نوه پیامبر است.
اما عبدالله بن عمر اهل عبات است و اگر تنها بماند با تو بیعت می کند.
ولی عبدالله بن زبیر اگر بر تو خروج کرد و بر او پیروز شدی بند از بندش جدا کن و تا بتوانی خون دیگران قوم خود را حفظ کن.
معاویه می دانست این سه نفر یقیناً اعتراض خواهند کرد چون اعتراض آنها به نظر معاویه بدین دلیل بود که اگر خلافت به ارث برده می شود ما هم باید وارث باشیم و اگر خلافت به سابقه و لیاقت است هزاران مسلمان با سابقه و لیاقت است هزاران مسلمان سابقه دار تر از یزید هم وجود داشت و این اعتراضات واقعاً در ذهن اکثر مسلمان بود معاویه در این نصایح کاملا پیش بینی کرده بود که اگر یزید با امام حسین (ع) به خشونت رفتار کند و دست خود را به خون آغشته کند دیگر نمی تواند خلافت خود را ادامه دهد بقول بنی امیه متأسفانه یزید نتوانست سیاست مرموزانه پدرش را اعمال کند و سیاستی غلط را اعمال نمود و زحمات 50 ساله امیر را رشته کرد . معاویه فردی زیرک بود و خوب می دانست و می توانست پیش بینی کند بر عکس یزید که اولا جوان بود ثانیا مردی بود که اشراف زاده و با لهو و لعب مانوس شده بود و کاری کرد که در درجه اول به زبان خاندان بنی امیه و ابوسفیان تمام شد.
بعد از اینکه معاویه در نیمه رجب سال 60هـ.ق به درک رسید یزید به حاکم مدینه ولید بن عقبه ابوسفیان (نوه ابوسفیان) نامه ای می نویسد و مرگ معاویه را اطلاع می دهد و طی نامه ای خصوصی دستور داد از حسین بن علی (ع) و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر بیعت بیگرد و اگر بیعت نکردند سرشان را برای من بفرست وقتی ولید بن عقبه نامه یزید را دریافت کرد امام بعد از سه روز حرکت کرد. (علتش را انشاءالله در تاریخ واقعه کربلا تا شهادت خواهیم گفت) و به مکه هجرت نمود و شاید فکر شود که هجرت بدین جهت بوده است که مکه حرم امن الهی است و خون حضرت را نمی ریزند خیر بلکه اولا اعلام مخالفت خودش را اعلام کرد ثانیا اگر در مدینه می ماند صدایش آنقدر به عالم اسلام نمی رسید و اگر شهید هم می شد خونش تاثیر زیادی نداشت برای همین صدایش در اطراف پیچید که امام حاضر به بیعت نشده است ثالثاً و از همه مهمتر امام حسین سوم شعبان وارد مکه شد و ماههای شعبان ، رمضان، شوال، ذی القعده و تا هشت ذی الحجه در مکه ماند ماههایی مهم که مردم جهت حج عمره آنجا می آمدند تا اینکه 8 ذی الحجه رسید و مردم که برای حج تمتع لباس احرام می پوشیدند و می خواهند به سوی منی و عرفات بروند همان لحظه ناگهان امام حسین (ع) اعلام می کند من می خواهم به طرف عراق و به سوی کوفه بروم یعنی پشت به حج و کعبه می کند و اعتراض و عدم رضایت خودش را به این شکل اعلام می کند.
البته مسئله بیعت مسئله اصلی قیام نیست فقط تأثیرش این بود که جرقه این حادثه عظیم کربلا زده شود.