سوره نساء - آیه های 51 تا 100
(آيه 51) شأن نزول: بعد از حادثه «احد» يكى از بزرگان يهود به نام «كعب بن اشرف» به اهل مكه پيشنهاد كرد كه سى نفر از شما و سى نفر از ما به كنار خانه كعبه برويم و شكمهاى خود را بر ديوار خانه كعبه بگذاريم و با پروردگار كعبه عهد كنيم كه در نبرد با محمد كوتاهى نكنيم، اين برنامه انجام شد، و پس از پايان آن، ابو سفيان رو به «كعب» كرده، گفت: تو مرد دانشمندى هستى و ما بيسواد و درس نخوانده! به عقيده تو، «ما» و «محمد» كدام به حق نزديكتريم، كعب گفت: آيين خود را براى من كاملا تشريح كن. ابو سفيان گفت: ما براى حاجيان، شتران بزرگ قربانى مىكنيم، و به آنها آب مىدهيم، ميهمان را گرامى مىداريم، و اسيران را آزاد كرده، و صله رحم بهجا مىآوريم، خانه پروردگار خود را آباد نگه مىداريم، و بر گرد آن طواف مىكنيم، و ما اهل حرم خدا سرزمين مكّهايم! ولى محمد قطع پيوند خويشاوندى كرده، و از حرم خدا و آيين كهن ما بيرون رفته و آيين محمد آيينى است تازه و نوپا- كعب گفت: به خدا سوگند آيين شما از آيين محمد بهتر است! در اين هنگام آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت. تفسير: سازشكاران- اين آيه يكى ديگر از صفات ناپسند يهود را منعكس مىكند كه آنها براى پيشبرد اهدافشان آن چنان سازشكارى با هر جمعيتى نشان مىدادند كه حتى براى جلب نظر بتپرستان در برابر بتهاى آنها سجده مىكردند و آنچه را كه در باره عظمت اسلام و صفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ديده يا خوانده بودند زير پا برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 410 مىگذاشتند، و حتى براى خوشايند بتپرستان آيين خرافى و مملو از ننگ آنها را بر اسلام ترجيح مىدادند، با اين كه اهل كتاب بودند و قدر مشتركشان با اسلام به مراتب بيش از بتپرستان بود، لذا آيه به عنوان تعجب مىگويد: «آيا نديدى كسانى را كه سهمى از كتاب خدا داشتند، اما در برابر بت سجده كردند و به طغيانگران اظهار ايمان نمودند» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ). به اين هم قناعت نكردند «و در باره مشركان مىگويند: آنان از كسانى كه ايمان آوردهاند هدايتيافتهترند»! (وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا). (آيه 52)- در اين آيه، سرنوشت اين گونه سازشكاران را بيان كرده مىفرمايد: «آنها كسانى هستند كه خدا آنان را از رحمت خود دور ساخته و كسى كه خدا او را از رحمت خويش دور كند، هيچ ياورى براى او نخواهى يافت» (أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيراً). (آيه 53)- در تفسير دو آيه قبل گفته شد كه يهود به خاطر جلب توجه بتپرستان مكّه گواهى دادند كه بتپرستى قريش از خدا پرستى مسلمانان بهتر است! و حتى خود آنان در مقابل بتها سجده كردند! در اين آيه و آيه بعد اين نكته يادآورى شده كه قضاوت آنان به دو دليل فاقد ارزش و اعتبار است: 1- «آيا آنها (يهود) سهمى در حكومت دارند (كه بخواهند چنين داورى كنند؟) در حالى كه اگر چنين بود به مردم كمترين حق را نمىدادند» و همه چيز را در انحصار خود مىگرفتند (أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذاً لا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيراً). (آيه 54)- دوم اين كه: آنها بر اثر ظلم و ستم و كفران نعمت، مقام نبوت و حكومت را از دست دادند، و به همين جهت مايل نيستند اين موقعيت الهى به دست هيچ كس سپرده شود «يا اين كه نسبت به مردم (پيامبر و خاندانش) در برابر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده، حسد مىورزند» و با آن گونه قضاوتهاى بىاساس مىخواهند آبى بر شعلههاى آتش حسد خويش بپاشند (أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 411 سپس مىفرمايد: چرا از اعطاى چنين منصبى به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و خاندان بنى هاشم تعجب و وحشت مىكنيد و حسد مىورزيد در حالى كه «ما به آل ابراهيم (كه يهود از خاندان او هستند نيز) كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمى در اختيارشان (پيامبران بنى اسرائيل) قرار داديم» (فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً). اما متأسفانه شما مردم ناخلف آن سرمايههاى معنوى و مادى پرارزش را بر اثر شرارت و قساوت از دست داديد. در روايتى از امام صادق عليه السّلام مىخوانيم كه در باره اين آيه سؤال كردند، فرمود: نحن المحسودون: يعنى «ماييم كه مورد حسد دشمنان قرار گرفتهايم». زيانهاى معنوى و مادى، فردى و اجتماعى «حسد» فوق العاده زياد است كه در روايات پيشوايان اسلام به آن اشاره شده، از جمله در حديثى از امام صادق عليه السّلام مىخوانيم كه فرمود: «حسد و بدخواهى از تاريكى قلب و كوردلى است و از انكار نعمتهاى خدا به افراد سر چشمه مىگيرد، و اين دو (كوردلى و ايراد بر بخشش خدا) دو بال كفر هستند، به سبب حسد بود كه فرزند آدم در يك حسرت جاودانى فرو رفت و به هلاكتى افتاد كه هرگز از آن رهايى نمىيابد». (آيه 55)- در اين آيه مىگويد: «جمعى از مردم آن زمان به كتاب آسمانى كه بر آل ابراهيم نازل شده بود ايمان آوردند و بعضى ديگر (نه تنها ايمان نياوردند بلكه) در راه پيشرفت آن ايجاد مانع كردند و شعله فروزان آتش دوزخ براى آنها كافى است» (فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعِيراً). همچنين كسانى كه به اين كتاب آسمانى كه بر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله نازل گرديده كفر مىورزند به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد. (آيه 56)- در اين آيه و آيه بعد سرنوشت افراد با ايمان و بىايمان تشريح شده است، در اين آيه مىگويد: «كسانى كه به آيات ما كافر شدند به زودى آنها را در آتشى وارد مىكنيم كه هر گاه پوستهاى تنشان (در آن) بريان گردد (و بسوزد) پوستهاى ديگرى را به جاى آن قرار مىدهيم تا كيفر (الهى) را بچشند» (إِنَّ الَّذِينَ برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 412 كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ) . البته پوستهاى جديد از همان مواد پوستهاى پيشين تشكيل مىگردد، و اين نتيجه اصرار در زير پا گذاشتن حق و عدالت و انحراف از فرمان خداست. و در پايان آيه مىفرمايد: «خداوند (نسبت به انجام اين گونه مجازاتها) هم قادر و توانا و هم حكيم است» و روى حساب كيفر مىدهد (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَزِيزاً حَكِيماً). (آيه 57)- در آيات گذشته سخن از مجازات كافران بود، در اين آيه به پاداش مؤمنان اشاره كرده، مىفرمايد: «و كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند به زودى آنها را در باغهايى از بهشت وارد مىكنيم كه نهرها از زير درختانش جارى است، هميشه در آن خواهند ماند، و همسرانى پاكيزه براى آنها خواهد بود، و آنان را در سايههاى گسترده (و فرحبخش) جاى مىدهد» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِيلًا). (آيه 58) شأن نزول: اين آيه زمانى نازل گرديد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با پيروزى كامل وارد شهر مكّه گرديد، عثمان بن طلحه را كه كليددار خانه كعبه بود احضار كرد و كليد را از او گرفت، تا درون خانه كعبه را از وجود بتها پاك سازد، عباس عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پس از انجام اين مقصود تقاضا كرد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با تحويل كليد خانه خدا به او، مقام كليددارى بيت اللّه را كه در ميان عرب يك مقام برجسته و شامخ بود، به او بسپارد. ولى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر خلاف اين تقاضا پس از تطهير خانه كعبه از لوث بتها در خانه را بست و كليد را به «عثمان بن طلحه» تحويل داد، در حالى كه آيه مورد بحث را تلاوت مىنمود. تفسير: امانت و عدالت در اسلام- اين آيه كه يك حكم عمومى و همگانى از آن استفاده مىشود، صريحا مىگويد: «خداوند به شما فرمان مىدهد كه امانتها را به صاحبانش بدهيد» (إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 413 در قسمت دوم آيه، اشاره به دستور مهم ديگرى شده و آن مسأله «عدالت در حكومت» است. آيه مىگويد، خداوند نيز به شما فرمان داده كه: «به هنگامى كه ميان مردم داورى مىكنيد، از روى عدالت حكم كنيد» (وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ). سپس براى تأكيد اين دو فرمان مهم مىگويد: «خداوند پند و اندرزهاى خوبى به شما مىدهد» (إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ). باز تأكيد مىكند و مىگويد: «در هر حال خدا (مراقب اعمال شماست) هم سخنان شما را مىشنود و هم كارهاى شما را مىبيند» (إِنَّ اللَّهَ كانَ سَمِيعاً بَصِيراً). روشن است «امانت» معنى وسيعى دارد و هر گونه سرمايه مادى و معنوى را شامل مىشود و هر مسلمانى طبق صريح اين آيه وظيفه دارد كه در هيچ امانتى نسبت به هيچ كس خيانت نكند، خواه صاحب امانت، مسلمان باشد يا غير مسلمان، و اين در واقع يكى از مواد «اعلاميه حقوق بشر در اسلام» است. حتى دانشمندان در جامعه، امانتدارانى هستند كه موظفند حقايق را كتمان نكنند، فرزندان انسان نيز امانتهاى الهى هستند كه نبايد در تعليم و تربيت آنان كوتاهى شود، و از آن بالاتر وجود و هستى خود انسان و تمام نيروهايى كه خدا به او داده امانت پروردگارند كه انسان موظف است در حفظ آنها بكوشد. در روايتى از امام صادق عليه السّلام در باره اهميت «امانت» مىخوانيم كه به يكى از دوستان خود فرمود: «اگر قاتل على عليه السّلام امانتى پيش من مىگذاشت و يا از من نصيحتى مىخواست و يا با من مشورتى مىكرد و من آمادگى خود را براى اين امور اعلام مىداشتم، قطعا حق امانت را ادا مىنمودم». (آيه 59)- اين آيه و چند آيه بعد، در باره يكى از مهمترين مسائل اسلامى، يعنى مسأله رهبرى بحث مىكند و مراجع واقعى مسلمين را در مسائل مختلف دينى و اجتماعى مشخص مىسازد. نخست به مردم با ايمان دستور مىدهد، مىگويد: «اى كسانى كه ايمان برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 414 آوردهايد! اطاعت كنيد خدا را» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ). بديهى است براى يك فرد با ايمان همه اطاعتها بايد به اطاعت پروردگار منتهى شود، و هر گونه رهبرى بايد از ذات پاك او سر چشمه گيرد، و طبق فرمان او باشد، زيرا حاكم و مالك تكوينى جهان هستى اوست، و هر گونه حاكميت و مالكيت بايد به فرمان او باشد. در مرحله بعد مىفرمايد: «و اطاعت كنيد پيامبر خدا را» (وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ). پيامبرى كه معصوم است و هرگز از روى هوى و هوس، سخن نمىگويد، پيامبرى كه نماينده خدا در ميان مردم است و سخن او سخن خداست، و اين منصب و موقعيت را خداوند به او داده است. و در مرحله سوم مىفرمايد: اطاعت كنيد «اولى الامر (اوصياى پيامبر) را» (وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ). كه از متن جامعه اسلامى برخاسته و حافظ دين و دنياى مردمند. سپس مىفرمايد: «اگر در چيزى اختلاف كرديد آن را به خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ارجاع دهيد اگر ايمان به پروردگار و روز باز پسين داريد، اين براى شما بهتر و پايان و عاقبتش نيكوتر است» (فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا). «اولى الامر» چه كسانى هستند؟ همه مفسران شيعه در اين زمينه اتفاق نظر دارند كه منظور از «اولى الامر» امامان معصوم مىباشند كه رهبرى مادى و معنوى جامعه اسلامى، در تمام شؤون زندگى از طرف خداوند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها سپرده شده است، و غير آنها را شامل نمىشود. و البته كسانى كه از طرف آنها به مقامى منصوب شوند و پستى را در جامعه اسلامى به عهده بگيرند، با شروط معينى اطاعت آنها لازم است نه به خاطر اين كه اولى الامرند، بلكه به خاطر اين كه نمايندگان اولى الامر مىباشند. (آيه 60) شأن نزول: يكى از يهوديان مدينه با يكى از مسلمانان منافق اختلافى داشت، بنا گذاشتند يك نفر را به عنوان داور در ميان خود انتخاب كنند، مرد يهودى چون به عدالت و بىنظرى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله اطمينان داشت گفت: من به برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 415 داورى پيامبر شما راضيم ولى مرد منافق يكى از بزرگان يهود به نام «كعب بن اشرف» را انتخاب كرد و به اين ترتيب با داورى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مخالفت كرد. آيه شريفه نازل شد و چنين افرادى را شديدا سرزنش كرد. تفسير: حكومت طاغوت- اين آيه در واقع مكمل آيه قبل است، زيرا در آنجا، مؤمنان را به اطاعت فرمان خدا و پيامبر و اولو الأمر و به داورى طلبيدن كتاب و سنت دعوت نمود و اين آيه از اطاعت و پيروى و داورى طاغوت، نهى مىنمايد. قرآن مسلمانانى را كه براى داورى به نزد حكام جور مىرفتند ملامت مىكند، مىگويد: «آيا نديدى كسانى را كه گمان مىكنند به آنچه (از كتب آسمانى) بر تو و بر پيشينيان نازل شده ايمان آوردهاند ولى مىخواهند طاغوت و حكّام باطل را به داورى بطلبند با اين كه به آنها دستور داده شده به طاغوت كافر شوند» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ). سپس اضافه مىكند: «مراجعه به طاغوت يك دام شيطانى است و شيطان مىخواهد آنان را گمراه كند و به بيراهههاى دوردستى بيفكند» (وَ يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالًا بَعِيداً). (آيه 61)- نتيجه داورى طاغوت. به دنبال نهى شديد از مراجعه به طاغوت، و داوران جور، نتايج اين گونه داوريها و دستاويزهايى كه منافقان براى توجيه كار خود به آن متشبث مىشدند، در اين آيه و دو آيه بعد مورد بررسى قرار گرفته است. در آيه مورد بحث مىفرمايد: اين گونه مسلماننماها نه تنها براى داورى به سراغ طاغوت مىروند، بلكه هنگامى كه به آنها گفته شود به سوى آنچه خداوند نازل كرده، و به سوى پيامبر بياييد، منافقان را مىبينى كه از (قبول دعوت) تو اعراض مىكنند» و با اصرار روى اين كار مىايستند (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً). يعنى: مقاومت و اصرار آنها در اين كار نشان دهنده روح نفاق و ضعف ايمان آنهاست، و گر نه با دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بيدار مىشدند و به اشتباه خود معترف مىگشتند. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 416 (آيه 62)- باز در اين آيه روى سخن به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است، مىفرمايد: «پس چگونه موقعى كه بر اثر اعمالشان گرفتار مصيبتى مىشوند سپس به سراغ تو مىآيند»! (فَكَيْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جاؤُكَ). و در اين موقع «سوگند ياد مىكنند كه منظور و هدف ما (از بردن داورى نزد ديگران) جز نيكى كردن و ايجاد توافق در ميان (طرفين نزاع) نبوده است» (يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا إِحْساناً وَ تَوْفِيقاً). (آيه 63)- ولى خدا در اين آيه نقاب از چهره آنها كنار مىزند و اين گونه تظاهرات دروغين را ابطال مىكند، و مىفرمايد: «اينها كسانى هستند كه خداوند اسرار درون دلهاى آنها را مىداند» (أُولئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللَّهُ ما فِي قُلُوبِهِمْ). ولى در عين حال به پيامبر خود دستور مىدهد كه: «از مجازات آنها صرف نظر كن» (فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ). و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله همواره با منافقان به خاطر اظهار اسلام تا آنجا كه ممكن بود مدارا مىكرد، زيرا مأمور به ظاهر بود و جز در موارد استثنايى آنها را مجازات نمىكرد. سپس دستور مىدهد كه: «آنها را موعظه كن و اندرز ده و با بيانى رسا (كه در دل و جان آنها نفوذ كند) نتايج اعمالشان را به آنها گوشزد كن» (وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِيغاً). (آيه 64)- قرآن در آيات گذشته مراجعه به داوران جور را شديدا محكوم نمود، در اين آيه به عنوان تأكيد مىگويد. «ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر براى اين منظور كه به فرمان خدا از وى اطاعت شود» و هيچ گونه مخالفتى نسبت به آنها انجام نگردد (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ). زيرا آنها هم رسول و فرستاده خدا بودهاند و هم رئيس حكومت الهى، بنابراين، مردم موظف بودهاند هم از نظر بيان احكام خداوند و هم از نظر چگونگى اجراى آن از آنها پيروى كنند، و تنها به ادعاى ايمان قناعت نكنند. سپس در دنباله آيه راه بازگشت را به روى گناهكاران و آنها كه به طاغوت برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 417 مراجعه كردند، و يا به نحوى از انحاء مرتكب گناهى شدند، گشوده و مىفرمايد: «اگر آنها هنگامى كه به خويش ستم كردند، به سوى تو مىآمدند و از خدا طلب آمرزش مىنمودند و پيامبر هم براى آنها طلب آمرزش مىنمود، خدا را توبهپذير و مهربان مىيافتند» (وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً). اشاره به اين كه فايده اطاعت فرمان خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله متوجه خود شما مىشود و مخالفت با آن يك نوع ستم به خويشتن است زيرا زندگى مادى شما را به هم مىريزد و از نظر معنوى مايه عقبگرد شماست. از اين آيه ضمنا پاسخ كسانى كه توسل جستن به پيامبر و يا امام را يك نوع شرك مىپندارند روشن مىشود، زيرا اين آيه صريحا مىگويد كه آمدن به سراغ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و او را بر درگاه خدا شفيع قرار دادن، و وساطت و استغفار او براى گنهكاران مؤثر است، و موجب پذيرش توبه، و رحمت الهى است. (آيه 65) شأن نزول: «زبير بن عوام» كه از مهاجران بود با يكى از انصار (مسلمانان مدينه) بر سر آبيارى نخلستانهاى خود كه در كنار هم قرار داشتند، اختلافى پيدا كرده بودند، هر دو براى حل اختلاف خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند، پيامبر نيز در ميان آنها داورى كرد. اما اين مرد انصارى به ظاهر مسلمان، از داورى عادلانه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ناراحت شد و گفت: آيا اين قضاوت به خاطر آن بود كه زبير، عمه زاده توست؟! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از اين سخن بسيار ناراحت شد به حدى كه رنگ رخسار او دگرگون گرديد، در اين موقع آيه نازل شد و به مسلمانان هشدار داد. تفسير: تسليم در برابر حق- اين آيه مكمل بحث آيات قبل است و در آن خداوند سوگند ياد كرده كه: «به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود مگر اين كه تو را در اختلافات خود به داورى بطلبند» و به بيگانگان مراجعه ننمايند (فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ). سپس مىفرمايد: نه فقط داورى را به نزد تو آورند بلكه هنگامى كه تو در برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 418 ميان آنها حكمى كردى، خواه به سود آنها باشد يا به زيان آنها، علاوه بر اين كه اعتراض نكنند «در دل خود از داورى تو احساس ناراحتى ننمايند و كاملا تسليم باشند» (ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً). از آيه فوق در ضمن دو مطلب مهم استفاده مىشود: 1- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله معصوم است، زيرا در آن دستور به تسليم مطلق از نظر گفتار و كردار در برابر همه فرمانهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داده شده. 2- هر گونه اجتهاد در مقابل نصّ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و اظهار عقيده در مواردى كه حكم صريح از طرف خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در باره آن رسيده باشد ممنوع است. (آيه 66)- در اينجا براى تكميل بحث گذشته در باره كسانى كه از داوريهاى عادلانه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گاهى احساس ناراحتى مىكردند اشاره به پارهاى از تكاليف طاقت فرساى امم پيشين كرده و مىگويد: ما تكليف شاق و مشكلى بر دوش اينها نگذاشتيم، اگر همانند بعضى از امم پيشين (مانند يهود كه پس از بت پرستى و گوساله پرستى به آنها دستور داده شد كه يكديگر را به كفاره اين گناه بزرگ به قتل برسانند و يا از وطن مورد علاقه خود بيرون روند) به اينها نيز چنين دستور سنگين و سختى را مىداديم، چگونه در برابر انجام آن طاقت مىآورند، اينها كه در باره آبيارى كردن يك نخلستان و داورى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نسبت به آن، تسليم نيستند، چگونه مىتوانند از عهده آزمايشهاى ديگر در آيند «مسلما اگر به آنان دستور مىداديم كه يكديگر را بكشيد و يا از وطن و خانه خود خارج شويد، تنها عده كمى از آنها آن را انجام مىدادند» (وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ). سپس به دو فايده انجام دستورات الهى اشاره كرده، مىفرمايد: «اگر آنها اندرزهاى خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را بپذيرند هم به سودشان است، و هم باعث تقويت ايمان آنهاست» (وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِيتاً). از فرمانها و احكام الهى تعبير به موعظه و اندرز شده، اشاره به اين كه اين احكام چيزى نيست كه به سود فرماندهنده (خدا) بوده باشد، بلكه اندرزهايى برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 419 است كه به سود خود شماست. جالب اين كه مىگويد: «هر قدر انسان در مسير اطاعت فرمان خدا گام بردارد ثبات و استقامت او بيشتر مىشود» در واقع اطاعت فرمان خدا يك نوع ورزش روحى براى انسان است. (آيه 67)- در اين آيه سومين فايده تسليم و اطاعت در برابر خدا را بيان كرده، مىگويد: «در اين هنگام (علاوه بر آنچه گفته شد) پاداش عظيمى از ناحيه خود نيز به آنها خواهيم داد» (وَ إِذاً لَآتَيْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً). (آيه 68)- و در اين آيه به چهارمين نتيجه اشاره كرده، مىفرمايد: «و ما آنها را به راه راست هدايت مىكنيم» (وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً). منظور از اين هدايت، الطاف تازهاى است كه از طرف خداوند به صورت هدايت ثانوى و به عنوان پاداشى به اين گونه افراد شايسته داده مىشود. آيه 69- شأن نزول: در مورد نزول اين آيه و آيه بعد نقل شده: يكى از صحابه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به نام «ثوبان» كه نسبت به آن حضرت، محبت و علاقه شديدى داشت، روزى با حال پريشان خدمتش رسيد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از سبب ناراحتى او سؤال نمود، در جواب عرض كرد: امروز در اين فكر فرو رفته بودم كه فرداى قيامت اگر من اهل بهشت باشم، مسلما در مقام جايگاه شما نخواهم بود، و اگر اهل بهشت نباشم كه تكليفم روشن است، و بنابراين در هر حال از درك حضور شما محروم خواهم شد، با اين حال چرا افسرده نباشم؟! اين دو آيه نازل شد و به اين گونه اشخاص بشارت داد كه افراد مطيع پروردگار در بهشت نيز همنشين پيامبران و برگزيدگان خدا خواهند بود، سپس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: به خدا سوگند، ايمان مسلمانى كامل نمىشود مگر اين كه مرا از خود و پدر و مادر و همه بستگان بيشتر دوست دارد، و در برابر گفتار من تسليم باشد. تفسير: دوستان بهشتى- در آيات قبل امتيازات مطيعان فرمان خدا را مىشمرد اين آيه آن را تكميل كرده، مىفرمايد: «و كسى كه خدا و پيامبر را اطاعت كند، (در روز رستاخيز) همنشين كسانى خواهد بود كه خداوند نعمت خود را بر آنها برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 420 تمام كرده» (وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ). و همانطور كه در سوره حمد، بيان شده است كسانى كه مشمول اين نعمتند، همواره در جاده مستقيم گام برمىدارند و كوچكترين انحراف و گمراهى ندارند. سپس در توضيح اين جمله اشاره به چهار طايفه كرده، مىفرمايد: «از پيامبران و صديقان و شهداء و صالحان» (مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ). 1- «انبياء» و فرستادگان مخصوص پروردگار كه نخستين گام را براى هدايت و رهبرى مردم و دعوت به صراط مستقيم برمىدارند. 2- «راستگويان» كسانى كه هم در سخن راست مىگويند و هم با عمل و كردار صدق گفتار خود را اثبات مىكنند و نشان مىدهند كه مدعى ايمان نيستند بلكه به راستى به فرمانهاى الهى ايمان دارند. 3- «شهدا» و كشته شدگان در راه هدف و عقيده پاك الهى، و يا افراد برجستهاى كه روز قيامت شاهد و گواه اعمال انسانها هستند. 4- «صالحان» و افراد شايسته و برجستهاى كه با انجام كارهاى مثبت و سازنده و مفيد و پيروى از اوامر انبياء به مقامات برجستهاى نائل شدهاند. در پايان مىفرمايد: «آنها رفيقهاى خوبى هستند» (وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً). از آيه فوق اين حقيقت به روشنى استفاده مىشود كه موضوع معاشران خوب و همنشينهاى با ارزش به قدرى اهميت دارد كه حتى در عالم آخرت براى تكميل نعمتهاى بهشتى اين نعمت بزرگ به «مطيعان» ارزانى مىگردد. (آيه 70)- براى بيان اهميت اين امتياز بزرگ (همنشينى با برگزيدگان) مىفرمايد: «اين موهبتى از ناحيه خداست، و كافى است كه خدا از حال بندگان و نيات و شايستگيهاى آنها) آگاه است» (ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ عَلِيماً). (آيه 71)- آماده باش دائمى! در اين آيه قرآن خطاب به عموم مسلمانان كرده و دو دستور مهم، براى حفظ موجوديت اجتماعشان به آنها مىدهد. نخست مىگويد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! با كمال دقت مراقب دشمن برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 421 باشيد مبادا غافلگير شويد و از ناحيه آنها خطرى به شما برسد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ). سپس دستور مىدهد كه براى مقابله با دشمن از روشها و تاكتيكهاى مختلف استفاده كنيد و «در دستههاى متعدد يا به صورت اجتماع، براى دفع دشمن حركت كنيد» (فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِيعاً). اين آيه دستور جامع و همه جانبهاى به تمام مسلمانان، در همه قرون و اعصار، مىدهد كه براى حفظ امنيت خود و دفاع از مرزهاى خويش، دائما مراقب باشند، و يك نوع آماده باش مادى و معنوى بطور دائم بر اجتماع آنها حكومت كند. (آيه 72)- به دنبال فرمان عمومى جهاد و آماده باش در برابر دشمن كه در آيه قبل بيان شد در اين آيه اشاره به حال جمعى از منافقان كرده مىفرمايد: «اين افراد دو چهره كه در ميان شما هستند با اصرار مىكوشند از شركت در صفوف مجاهدان راه خدا خوددارى كنند» (وَ إِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ). «ولى هنگامى كه مجاهدان از ميدان جنگ باز مىگردند و يا اخبار ميدان جنگ به آنها مىرسد، در صورتى كه شكست و يا شهادتى نصيب آنها شده باشد، اينها با خوشحالى مىگويند چه نعمت بزرگى خداوند به ما داد كه همراه آنها نبوديم تا شاهد چنان صحنههاى دلخراشى بشويم» (فَإِنْ أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهِيداً). (آيه 73)- ولى اگر باخبر شوند كه مؤمنان واقعى پيروز شدهاند، و طبعا به غنائمى دست يافتهاند، اينها همانند بيگانهاى كه گويا هيچ ارتباطى در ميان آنها و مؤمنان برقرار نبوده از روى تأسف و حسرت مىگويند: «اى كاش ما هم با مجاهدان بوديم و سهم بزرگى عايد ما مىشد»! (وَ لَئِنْ أَصابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً). روشن است كسى كه شهادت در راه خدا را يك نوع بلا مىشمرد، و عدم درك شهادت را يك نعمت الهى مىپندارد، پيروزى و فوز عظيم و رستگارى بزرگ از نظر او چيزى جز پيروزى مادى و غنايم جنگى نخواهد بود. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 422 (آيه 74)- آماده ساختن مؤمنان براى جهاد. در اين آيه و چند آيه بعد از آن افراد با ايمان با منطق مؤثر و هيجانانگيزى دعوت به جهاد در راه خدا شدهاند، در آغاز آيه مىفرمايد: «آنهايى بايد در راه خدا پيكار كنند كه آمادهاند زندگى پست جهان ماده را با زندگى ابدى و جاويدان سراى ديگر مبادله نمايند» (فَلْيُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ). يعنى تنها كسانى مىتوانند جزء مجاهدان واقعى باشند كه آماده چنين معاملهاى گردند. سپس در ذيل آيه مىفرمايد: «سرنوشت چنين مجاهدانى كاملا روشن است، زيرا از دو حال خارج نيست يا شهيد مىشوند و يا دشمن را در هم مىكوبند و بر او پيروز مىگردند، در هر صورت پاداش بزرگى به آنها خواهيم داد» (وَ مَنْ يُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً). مسلما چنين سربازانى با چنين روحيهاى شكست در قاموسشان وجود ندارد و در هر دو صورت خود را پيروز مىبينند، حتى دانشمندان بيگانهاى كه در باره اسلام و پيروزيهاى سريع مسلمين، در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و بعد از آن، بحث كردهاند، اين منطق را يكى از عوامل مؤثر پيشرفت آنها دانستهاند. (آيه 75)- استمداد از عواطف انسانى. در آيه قبل از مؤمنان دعوت به جهاد شده، ولى روى ايمان به خدا و رستاخيز، و استدلال سود و زيان تكيه شده است، اما اين آيه دعوت به سوى جهاد بر اساس تحريك عواطف انسانى مىكند و مىگويد: «چرا شما در راه خدا و در راه مردان و زنان و كودكان مظلوم و بىدفاعى كه در چنگال ستمگران گرفتار شدهاند مبارزه نمىكنيد آيا عواطف انسانى شما اجازه مىدهد كه خاموش باشيد و اين صحنههاى رقتبار را تماشا كنيد»؟ (وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ). سپس براى شعلهور ساختن عواطف انسانى مؤمنان مىگويد: «اين مستضعفان همانها هستند كه مىگويند خدايا! ما را از اين شهر (مكه) كه اهلش ستمگرند بيرون ببر» (الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها). و نيز از خداى خود تقاضا مىكنند كه «ولى و سرپرستى براى حمايت ما از برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 423 طرف خود قرار بده» (وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا). «و براى ما از طرف خود يار و ياورى تعيين فرما» (وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً). در حقيقت آيه فوق اشاره به اين است كه خداوند دعاى آنها را مستجاب كرده و اين رسالت بزرگ انسانى را بر عهده شما گذاشته، شما «ولىّ» و «نصيرى» هستيد كه از طرف خداوند براى حمايت و نجات آنها تعيين شدهايد. (آيه 76)- در اين آيه براى تشجيع مجاهدان و ترغيب آنها به مبارزه با دشمن و مشخص ساختن صفوف و اهداف مجاهدان، چنين مىفرمايد: «افراد با ايمان در راه خدا و آنچه به سود بندگان خداست پيكار مىكنند، ولى افراد بىايمان در راه طاغوت يعنى قدرتهاى ويرانگر» (الَّذِينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ). يعنى در هر حال زندگى خالى از مبارزه نيست منتها جمعى در مسير حق و جمعى در مسير باطل و شيطان پيكار دارند. و به دنبال آن مىگويد: «با ياران شيطان پيكار كنيد و از آنها وحشت نداشته باشيد» (فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ). طاغوت و قدرتهاى طغيانگر و ظالم هر چند به ظاهر بزرگ و قوى جلوه كنند، اما از درون، زبون و ناتوانند، از ظاهر مجهز و آراسته آنها نهراسيد، زيرا درون آنها خالى است و «نقشههاى آنها همانند قدرتهايشان سست و ضعيف است» چون متكى به نيروى لايزال الهى نيست. بلكه متكى به نيروهاى شيطانى مىباشد (إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعِيفاً). (آيه 77) شأن نزول: از ابن عباس نقل شده كه: جمعى از مسلمانان هنگامى كه در مكه بودند، و تحت فشار و آزار شديد مشركان قرار داشتند، خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و گفتند: ما قبل از اسلام عزيز و محترم بوديم، اما آن عزت و احترام را از دست داديم، و همواره مورد آزار دشمنان قرار داريم، اگر اجازه دهيد با دشمن مىجنگيم تا عزت خود را باز يابيم آن روز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: من فعلا مأمور به مبارزه نيستم- ولى هنگامى كه دستور جهاد نازل گرديد بعضى از آن افراد داغ و آتشين برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 424 براى شركت در ميدان جهاد مسامحه مىكردند، آيه نازل شد و به عنوان تشجيع مسلمانان و ملامت از افراد مسامحه كار حقايقى را بيان نمود. تفسير: آنها كه مرد سخنند- قرآن در اينجا مىگويد: «راستى شگفت انگيز است حال جمعيتى كه در يك موقعيت نامناسب با حرارت و شور عجيبى تقاضا مىكردند كه به آنها اجازه جهاد داده شود، و به آنها دستور داده شد كه فعلا خوددارى كنيد و به خودسازى و انجام نماز و تقويت نفرات خود و اداى زكات بپردازيد، اما هنگامى كه زمينه از هر جهت آماده شد و دستور جهاد نازل گرديد، ترس و وحشت يكباره وجود آنها را فرا گرفت، و زبان به اعتراض در برابر اين دستور گشودند» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً). آنها در اعتراض خود صريحا «مىگفتند: خدايا چرا به اين زودى دستور جهاد را نازل كردى؟ چه خوب بود اين دستور مدتى به تأخير مىافتاد!» و يا اين كه اين رسالت به عهده نسلهاى آينده واگذار مىشد! (وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ). قرآن به اين گونه افراد دو جواب مىدهد: نخست جوابى است كه لابلاى عبارت: يخشون النّاس كخشية اللّه او اشدّ خشية. گذشت يعنى آنها به جاى اين كه از خداى قادر قاهر بترسند از بشر ضعيف و ناتوان وحشت دارند، بلكه وحشتشان از چنين بشرى بيش از خداست! ديگر اين كه به چنين افراد بايد گفته شود به فرض اين كه با ترك جهاد چند روزى آرام زندگى كنيد، بالاخره «اين زندگى فانى و بىارزش است، ولى جهان ابدى براى پرهيزكاران با ارزشتر است، به خصوص اين كه پاداش خود را بطور كامل خواهند يافت و كمترين ستمى به آنها نمىشود» (قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقى وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِيلًا). (آيه 78)- با توجه به آيات قبل و آيات بعد چنين استفاده مىشود كه اين آيه و آيه بعد نيز مربوط به جمعيتى از منافقان است كه در صفوف مسلمانان برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 425 جاى گرفته بودند، آنها از شركت در ميدان جهاد وحشت داشتند و هنگامى كه دستور جهاد صادر گرديد ناراحت شدند، قرآن به آنها در برابر اين طرز تفكر دو پاسخ مىگويد: قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقى. پاسخ دوم همان است كه در اين آيه مىخوانيم و آن اين كه فرار از مرگ چه سودى مىتواند براى شما داشته باشد! «در حالى كه در هر كجا باشيد مرگ به دنبال شما مىشتابد و بالاخره روزى شما را در كام خود فرو خواهد برد حتى اگر در برجهاى محكم باشيد» (أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ). درست است كه قلعههاى محكم گاهى جلو مرگهاى غير طبيعى را مىگيرند ولى بالاخره چه سود؟ مرگ را بطور كلى نمىتوانند از بين ببرند، چند روز ديگر مرگ طبيعى به سراغ آدمى خواهد آمد. پس چه بهتر كه اين مرگ حتمى و اجتناب ناپذير در يك مسير سازنده و صحيح همچون جهاد صورت گيرد، نه بيهوده و بىاثر. قرآن در ذيل همين آيه به يكى ديگر از سخنان بىاساس و پندارهاى باطل منافقان اشاره كرده مىگويد: «آنها هر گاه به پيروزى برسند و نيكيها و حسناتى به دست آورند مىگويند از طرف خداست» (وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ). يعنى ما شايسته بودهايم كه خدا چنين مواهبى را به ما داده! ولى هنگامى كه شكستى دامنگير آنها شود و يا در ميدان جنگ آسيبى ببينند مىگويند: «اينها بر اثر سوء تدبير پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و عدم كفايت نقشههاى نظامى او بوده است» (وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ). قرآن به آنها پاسخ مىگويد كه از نظر يك موحد و خداپرست تيزبين «همه اين حوادث و پيروزيها و شكستها از ناحيه خداست» كه بر طبق لياقتها و ارزشهاى وجودى مردم به آنها داده مىشود (قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ). و در پايان آيه به عنوان اعتراض به عدم تفكر و تعمق آنها در موضوعات مختلف زندگى مىگويد: «پس چرا اينها حاضر نيستند حقايق را درك كنند» (فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً). (آيه 79)- سپس در اين آيه چنين مىفرمايد: «تمام نيكيها و پيروزيها برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 426 و حسناتى كه به تو مىرسد از ناحيه خداست و آنچه از بديها و ناراحتيها و شكستها دامنگير تو مىشود از ناحيه خود توست»! (ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ). و در پايان آيه به آنها كه شكستها و ناكاميهاى خود را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نسبت مىدادند و به اصطلاح اثر قدم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مىدانستند پاسخ مىگويد كه: «ما تو را فرستاده خود به سوى مردم قرار داديم (و خداوند گواه بر اين مطلب است) و گواهى او كافى است» (وَ أَرْسَلْناكَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً). (آيه 80)- سنت پيامبر همچون وحى الهى است! در اين آيه موقعيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در برابر مردم و «حسنات» و «سيئات» آنان، بيان شده است. نخست مىفرمايد: «هر كس اطاعت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كند اطاعت خدا كرده است» (مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ). بنابراين اطاعت خدا از اطاعت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نمىتواند جدا باشد، زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هيچ گامى بر خلاف خواست خداوند برنمىدارد. سپس مىفرمايد: «اگر كسانى سرپيچى كنند و با دستورات تو به مخالفت برخيزند مسؤوليتى در برابر اعمال آنها ندارى و موظف نيستى كه به حكم اجبار آنها را از هر خلافكارى بازدارى، وظيفه تو تبليغ رسالت و امر به معروف و نهى از منكر و راهنمايى افراد گمراه و بىخبر است» (وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً). بايد توجه داشت كه اين آيه يكى از روشنترين آيات قرآن است كه دليل بر حجيت سنت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و قبول احاديث او مىباشد، و هنگامى كه مىبينيم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله طبق حديث ثقلين، صريحا احاديث اهل بيت عليهم السّلام را سند و حجت شمرده است استفاده مىكنيم كه اطاعت از فرمان اهل بيت نيز از اطاعت فرمان خدا جدا نيست. (آيه 81)- در اين آيه اشاره به وضع جمعى از منافقان و يا افراد ضعيف الايمان كرده و مىگويد: آنها به هنگامى كه در صف مسلمانان در كنار پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله قرار مىگيرند براى حفظ منافع و يا دفع ضرر از خويش با ديگران برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 427 همصدا شده و اظهار اطاعت فر
سوره نساء - آیه های 1 تا 50
سوره نساء اين سوره در «مدينه» نازل شده و 176 آيه است. سوره نساء از نظر ترتيب نزول، بعد از سوره «ممتحنه» قرار دارد. زيرا مىدانيم ترتيب كنونى سورههاى قرآن مطابق ترتيب نزول سورهها نيست. همچنين از نظر تعداد كلمات و حروف، اين سوره طولانىترين سورههاى قرآن بعد از سوره «بقره» مىباشد و نظر به اين كه بحثهاى فراوانى در مورد احكام و حقوق زنان در آن آمده، به سوره «نساء» ناميده شده است. محتواى سوره: بحثهاى مختلف اين سوره عبارتند از: 1- دعوت به ايمان و عدالت و قطع رابطه دوستانه با دشمنان سرسخت. 2- قسمتى از سرگذشت پيشينيان براى آشنايى به سرنوشت جامعههاى ناسالم. 3- حمايت از نيازمندان، مانند يتيمان. 4- قانون ارث بر اساس يك روش طبيعى و عادلانه. 5- قوانين مربوط به ازدواج و برنامههايى براى حفظ عفت عمومى. 6- قوانين كلى براى حفظ اموال عمومى. 7- معرفى دشمنان جامعه اسلامى و بيدارباش به مسلمانان در برابر آنها. 8- حكومت اسلامى و لزوم اطاعت از رهبر چنين حكومتى. 9- اهميت هجرت و موارد لزوم آن. فضيلت تلاوت اين سوره: پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله طبق روايتى فرمود: «هر كس برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 370 سوره نساء را بخواند، گويا به اندازه هر مسلمانى كه طبق مفاد اين سوره ارث مىبرد، در راه خدا انفاق كرده است و همچنين پاداش كسى را كه بردهاى را آزاد كرده به او مىدهند». بديهى است در اين روايت و در تمام روايات مشابه آن، منظور تنها خواندن آيات نيست بلكه خواندن، مقدمهاى است براى فهم و درك، و آن نيز به نوبه خود مقدمهاى است براى پياده ساختن آن در زندگى فردى و اجتماعى. بسم اللّه الرّحمن الرّحيم (آيه 1)- مبارزه با تبعيضها! روى سخن در نخستين آيه اين سوره به تمام افراد انسان است و آنها را دعوت به تقوى و پرهيزكارى مىكند و مىفرمايد: «اى مردم از پروردگارتان بپرهيزيد» (يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ). سپس براى معرفى خدايى كه نظارت بر تمام اعمال انسان دارد به يكى از صفات او اشاره مىكند كه ريشه وحدت اجتماعى بشر است «آن خدايى كه همه شما را از يك انسان پديد آورد» (الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ). «نَفْسٍ واحِدَةٍ» اشاره به نخستين انسانى است كه قرآن او را به نام آدم پدر انسانهاى امروز معرفى كرده و تعبير «بنى آدم» در آيات قرآن نيز اشاره به همين است. سپس در جمله بعد مىگويد: «همسر آدم را از او آفريد» (وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها). و معنى آن اين است كه همسر آدم را از جنس او قرار داد نه از اعضاى بدن او و طبق روايتى از امام باقر عليه السّلام، خلقت حوّا از يكى از دندههاى آدم شديدا تكذيب شده و تصريح شده كه حوّا از باقيمانده خاك آدم آفريده شده است. سپس در جمله بعد مىفرمايد: «خداوند از آدم و همسرش، مردان و زنان فراوانى به وجود آورد» (وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً). از اين تعبير استفاده مىشود كه تكثير نسل فرزندان آدم تنها از طريق آدم و همسرش صورت گرفته است و موجود ديگرى در آن دخالت نداشته است. سپس به خاطر اهميتى كه تقوا در ساختن زير بناى يك جامعه سالم دارد برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 371 مجددا در ذيل آيه مردم را به پرهيزكارى و تقوا دعوت مىكند و مىفرمايد: «از خدايى بپرهيزيد كه در نظر شما عظمت دارد و به هنگامى كه مىخواهيد چيزى از ديگرى طلب كنيد نام او را مىبريد» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ). و اضافه مىكند: «از خويشاوندان خود و (قطع پيوند آنها) بپرهيزيد» (وَ الْأَرْحامَ). ذكر اين موضوع در اينجا نشانه اهميت فوق العادهاى است كه قرآن براى صله رحم قائل است. در پايان آيه مىافزايد: «خداوند مراقب شماست» (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً). و تمام اعمال و نيات شما را مىبيند و در ضمن نگهبان شما در برابر حوادث است. (آيه 2) شأن نزول: شخصى از قبيله «بنى غطفان» برادر ثروتمندى داشت كه از دنيا رفت، و او به عنوان سرپرستى از يتيمان برادر، اموال او را به تصرف در آورد، و هنگامى كه برادرزاده به حدّ رشد رسيد، از دادن حق او امتناع ورزيد، موضوع را به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كردند، آيه نازل گرديد، و مرد غاصب بر اثر شنيدن آن توبه كرد و اموال را به صاحبش بازگرداند و گفت: اعوذ باللّه من الحوب الكبير: «به خدا پناه مىبرم از اين كه آلوده به گناه بزرگى شوم». تفسير: خيانت در اموال يتيمان ممنوع- در هر اجتماعى بر اثر حوادث گوناگون پدرانى از دنيا مىروند و فرزندان صغيرى از آنها باقى مىمانند. در اين آيه سه دستور مهم در باره اموال يتيمان داده شده است. 1- نخست دستور مىدهد كه: «اموال يتيمان را (به هنگامى كه رشد پيدا كنند) به آنها بدهيد» (وَ آتُوا الْيَتامى أَمْوالَهُمْ). يعنى، تصرف شما در اين اموال تنها به عنوان امين و ناظر است نه مالك. 2- دستور بعد براى جلوگيرى از حيف و ميلهايى است، كه گاهى سرپرستهاى يتيمان به بهانه اين كه تبديل كردن مال به نفع يتيم است يا تفاوتى با هم ندارد، و يا اگر بماند ضايع مىشود، اموال خوب و زبده يتيمان را بر مىداشتند برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 372 و اموال بد و نامرغوب خود را به جاى آن مىگذاشتند قرآن مىگويد: «و هيچ گاه اموال پاكيزه آنها را با اموال ناپاك و پست خود تبديل نكنيد» (وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ). 3- «و اموال آنها را با اموال خود نخوريد» (وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِكُمْ). يعنى، اموال يتيمان را با اموال خود مخلوط نكنيد بطورى كه نتيجهاش تملّك همه باشد، و يا اين كه اموال بد خود را با اموال خوب آنها مخلوط نسازيد كه نتيجهاش پايمال شدن حق يتيمان باشد. در پايان آيه، براى تأكيد و اثبات اهميت موضوع مىفرمايد: «اين گونه تعدى و تجاوز به اموال يتيمان، گناه بزرگى است» (إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبِيراً). (آيه 3) شأن نزول: قبل از اسلام معمول بود كه بسيارى از مردم حجاز، دختران يتيم را به عنوان تكفّل و سرپرستى به خانه خود مىبردند، و بعد با آنها ازدواج كرده و اموال آنها را هم تملك مىكردند، و چون همه كار، دست آنها بود حتى مهريّه آنها را كمتر از معمول قرار مىدادند، و هنگامى كه كمترين ناراحتى از آنها پيدا مىكردند به آسانى آنها را رها مىساختند. در اين هنگام آيه نازل شد و به سرپرستان ايتام دستور داد در صورتى با دختران يتيم ازدواج كنند كه عدالت را بطور كامل در باره آنها رعايت نمايند. تفسير: در اين آيه اشاره به يكى ديگر از حقوق يتيمان مىكند و مىفرمايد: «اگر مىترسيد به هنگام ازدواج با دختران يتيم رعايت حق و عدالت را در باره حقوق زوجيت و اموال آنان ننماييد از ازدواج با آنها چشم بپوشيد و به سراغ زنان ديگر برويد» (وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ). سپس مىفرمايد: «از آنها دو نفر يا سه نفر يا چهار نفر به همسرى خود انتخاب كنيد» (مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ). سپس بلافاصله مىگويد: اين در صورت حفظ عدالت كامل است «اما اگر مىترسيد عدالت را (در مورد همسران متعدد) رعايت ننماييد تنها به يك همسر اكتفا كنيد» تا از ظلم و ستم بر ديگران بر كنار باشيد (فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 373 «و يا (به جاى انتخاب همسر دوم) از كنيزى كه مال شما است استفاده كنيد» زيرا شرايط آنها سبكتر است، اگر چه آنها نيز بايد از حقوق حقه خود برخوردار باشند (أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ). «اين كار (انتخاب يك همسر و يا انتخاب كنيز) از ظلم و ستم و انحراف از عدالت، بهتر جلوگيرى مىكند» (ذلِكَ أَدْنى أَلَّا تَعُولُوا). در باره عدالت همسران، آنچه مرد موظف به آن است رعايت عدالت در جنبههاى عملى و خارجى است چه اين كه عدالت در محبتهاى قلبى خارج از قدرت انسان است «1». (آيه 4)- مهر زنان! به دنبال بحثى كه در آيه گذشته در باره انتخاب همسر بود، در اين آيه اشاره به يكى از حقوق مسلم زنان مىكند و تأكيد مىنمايد كه: مهر زنان را بطور كامل به عنوان يك عطيه (الهى) بپردازيد» (وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً). سپس در ذيل آيه براى احترام گذاردن به احساسات طرفين و محكم شدن پيوندهاى قلبى و جلب عواطف مىگويد: «اگر زنان با رضايت كامل خواستند مقدارى از مهر خود را ببخشند براى شما حلال و گواراست» (فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً). تا در محيط زندگى زناشويى تنها قانون و مقررات خشك حكومت نكند، بلكه به موازات آن عاطفه و محبت نيز حكمفرما باشد. «مهر» يك پشتوانه اجتماعى براى زن- در عصر جاهليت نظر به اين كه براى زنان ارزشى قائل نبودند، غالبا مهر را كه حق مسلم زن بود در اختيار اولياى او قرار مىدادند، و آن را ملك مسلم آنها مىدانستند، گاهى نيز مهر يك زن را ازدواج زن ديگرى قرار مىدادند، اسلام بر تمام اين رسوم ظالمانه خط بطلان كشيد و مهر را به عنوان يك حق مسلم به زن اختصاص داد. و اگر بعضى براى «مهر» تفسير غلطى كردهاند و آن را يك نوع «بهاى زن» پنداشتهاند ارتباط به قوانين اسلام ندارد، زيرا در اسلام «مهر» به هيچ وجه جنبه بها __________________________________________________ (1) بحث جالبى كه پيرامون «تعدّد همسر» در ذيل همين آيه در «تفسير نمونه» آمده، مطالعه فرماييد. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 374 و قيمت كالا ندارد، و بهترين دليل آن همان صيغه ازدواج است كه در آن رسما «مرد» و «زن» به عنوان دو ركن اساسى پيمان ازدواج به حساب آمدهاند و مهر يك چيز اضافى و در حاشيه قرار گرفته است به همين دليل اگر در صيغه عقد اسمى از مهر نبرند، عقد باطل نيست، در حالى كه اگر در خريد و فروش و معاملات اسمى از قيمت برده نشود مسلما باطل خواهد بود. (آيه 5)- سفيه كيست؟ به دنبال بحثى كه در آيات پيش در باره يتيمان گذشت اين آيه و آيه بعد، آن را تكميل مىكند، و مىفرمايد: «اموال و ثروتهاى خود را به دست افراد سفيه نسپاريد» (وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ). و بگذاريد در مسائل اقتصادى رشد پيدا كنند تا اموال شما در معرض مخاطره و تلف قرار نگيرد. منظور از «سفاهت» در اين جمله، عدم رشد كافى در خصوص امور مالى است بطورى كه شخص نتواند سرپرستى اموال خود را به عهده گيرد و در مبادلات، منافع خود را تأمين نمايد. در جمله بعد قرآن تعبير جالبى در باره اموال و ثروتها كرده و مىگويد: «اين سرمايههاى شما كه قوام زندگانى و اجتماع شما به آن است و بدون آن نمىتوانيد كمر راست كنيد» به دست سفيهان و اسرافكاران نسپاريد (الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً). از اين تعبير به خوبى اهميتى را كه اسلام براى مسائل مالى و اقتصادى قائل است روشن مىشود، و به عكس آنچه در انجيل كنونى «1» مىخوانيم كه «شخص پولدار هرگز وارد ملكوت آسمانها نمىشود» اسلام مىگويد ملتى كه فقير باشد هرگز نمىتواند كمر راست كند و عجب اين است كه آنها با آن تعليمات غلط به كجا رسيدهاند و ما با اين تعليمات عالى در چه مرحلهاى سير مىكنيم! در پايان آيه دو دستور مهم در باره يتيمان مىدهد نخست اين كه «خوراك و پوشاك آنها را از طريق اموالشان تأمين كنيد» (وَ ارْزُقُوهُمْ فِيها وَ اكْسُوهُمْ). تا با آبرومندى بزرگ شوند و به حد بلوغ برسند. ديگر اين كه: «با يتيمان بطور شايسته سخن گوييد» (وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً). __________________________________________________ (1) انجيل متى باب 19 شماره 23. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 375 يعنى، با عبارات و سخنان دلنشين و شايسته هم كمبود روانى آنها را برطرف سازيد و هم به «رشد عقلى» آنها كمك كنيد تا به موقع بلوغ از رشد عقلى كافى برخوردار باشند، و به اين ترتيب برنامه سازندگى شخصيت آنها نيز جزء وظايف سرپرستان خواهد بود. (آيه 6)- در اين آيه دستور ديگرى در باره يتيمان و سرنوشت اموال آنها داده و مىفرمايد: «يتيمان را بيازماييد تا هنگامى كه به حد بلوغ برسند» (وَ ابْتَلُوا الْيَتامى حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ). «و اگر در اين موقع در آنها رشد (كافى) براى اداره اموال خود يافتيد، اموالشان را به آنها بازگردانيد» (فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ). سپس بار ديگر به سرپرستان تأكيد مىكند، مىگويد: «و پيش از آن كه بزرگ شوند اموالشان را از روى اسراف نخوريد» (وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ يَكْبَرُوا). و ديگر اين كه: «سرپرستان ايتام اگر متمكّن و ثروتمندند نبايد به هيچ عنوانى از اموال ايتام استفاده كنند و اگر فقير و نادار باشند تنها مىتوانند (در برابر زحماتى كه به خاطر حفظ اموال يتيم متحمل مىشوند) با رعايت عدالت و انصاف، حق الزحمه خود را از اموال آنها بردارند» (وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ). سپس به آخرين حكم در باره اولياء ايتام اشاره كرده، مىفرمايد: «هنگامى كه مىخواهيد اموال آنها را به دست آنها بسپاريد گواه بگيريد» تا جاى اتهام و نزاع و گفتگو باقى نماند» (فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ). در پايان آيه مىفرمايد: اما بدانيد كه حساب كننده واقعى خداست و مهمتر از هر چيز اين است كه حساب شما نزد او روشن باشد، اوست كه اگر خيانتى از شما سر زند و بر گواهان مخفى بماند به حساب آن رسيدگى خواهد كرد «و خداوند براى محاسبه كافى است» (وَ كَفى بِاللَّهِ حَسِيباً). (آيه 7) شأن نزول: در عصر جاهليت عرب، رسم چنين بود كه تنها مردان را وارث مىشناختند، و زنان و كودكان را از ارث محروم مىساختند و ثروت ميت را برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 376 (در صورتى كه مرد نزديكى نبود) در ميان مردان دورتر قسمت مىكردند، تا اين كه يكى از انصار به نام «اوس بن ثابت» از دنيا رفت، عموزادههاى وى اموال او را ميان خود تقسيم كردند، و به همسر و فرزندان خردسال او چيزى ندادند، همسر او به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شكايت كرد. در اين موقع آيه نازل شد و پيامبر آنها را خواست و دستور داد در اموال مزبور، هيچ گونه دخالت نكنند و آن را براى بازماندگان درجه اول او بگذارند. تفسير: گام ديگرى براى حفظ حقوق زن- اعراب با رسم غلط و ظالمانهاى كه داشتند زنان و فرزندان خردسال را از حق ارث محروم مىساختند، آيه مورد بحث روى اين قانون غلط خط بطلان كشيده، مىفرمايد: «مردان از اموالى كه پدر و مادر و نزديكان به جاى مىگذارند سهمى دارند و زنان نيز از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان مىگذارند سهمى، خواه آن مال كم باشد يا زياد» (لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ). بنابراين، هيچ يك حق ندارد سهم ديگرى را غصب كند. سپس در پايان آيه براى تأكيد مطلب مىفرمايد: «اين سهمى است تعيين شده و لازم الاداء» تا هيچ گونه ترديد در اين بحث باقى نماند (نَصِيباً مَفْرُوضاً). (آيه 8)- يك حكم اخلاقى! اين آيه مسلما بعد از قانون تقسيم ارث، نازل شده، زيرا مىگويد: «هرگاه در مجلس تقسيم ارث، خويشاوندان و يتيمان و مستمندان حاضر شدند چيزى از آن به آنها بدهيد» (وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ). كلمه «يتامى» و «مساكين» اگر چه بطور مطلق ذكر شده ولى منظور از آن ايتام و نيازمندان فاميل است. در پايان آيه دستور مىدهد كه «به اين دسته از محرومان، با زبان خوب و طرز شايسته صحبت كنيد» (وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً). (آيه 9)- جلب عواطف به سوى يتيمان! قرآن براى برانگيختن عواطف مردم در برابر وضع يتيمان اشاره به حقيقتى مىكند كه گاهى مردم از آن غافل برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 377 مىشوند، مىفرمايد: «كسانى كه اگر فرزندان ناتوانى از خود به يادگار بگذارند از آينده آنان مىترسند بايد (از ستم در باره يتيمان مردم) بترسند» (وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ). اصولا مسائل اجتماعى همواره به شكل يك سنت از امروز به فردا، و از فردا به آينده دوردست سرايت مىكند. بنابراين، آنها كه اساس ظلم و ستم بر ايتام را در اجتماع مىگذارند بالاخره روزى اين بدعت غلط، دامان فرزندان خود آنها را خواهد گرفت. در پايان آيه مىفرمايد: «اكنون كه چنين است بايد سرپرستان ايتام، از مخالفت با احكام خدا بپرهيزند و با يتيمان، با زبان ملايم و عباراتى سرشار از عواطف انسانى سخن بگويند» (فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْيَقُولُوا قَوْلًا سَدِيداً). تا ناراحتى درونى و زخمهاى قلب آنها به اين وسيله التيام يابد. اين دستور عالى اسلامى اشاره به يك نكته روانى در مورد پرورش يتيمان مىكند و آن اين كه: نيازمندى كودك يتيم، منحصر به خوراك و پوشاك نيست، بلكه بايد علاوه بر مراقبتهاى جسمى از نظر تمايلات روانى نيز اشباع شود و گر نه كودكى سنگدل، شكست خورده، فاقد شخصيت و خطرناك به عمل خواهد آمد. (آيه 10)- چهره باطنى اعمال ما! در آغاز اين سوره تعبير شديدى پيرامون تصرفهاى ناروا در اموال يتيمان ديده مىشود كه صريحترين آنها آيه مورد بحث است. مىگويد: «كسانى كه اموال يتيمان را به ناحق تصرف مىكنند (در حقيقت) در شكمشان تنها آتش مىخورند» (إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً). سپس در پايان آيه مىگويد: علاوه بر اين كه آنها در همين جهان در واقع آتش مىخورند «به زودى در جهان ديگر داخل در آتش برافروختهاى مىشوند» كه آنها را به شدت مىسوزاند (وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً). از اين آيه استفاده مىشود كه اعمال ما علاوه بر چهره ظاهرى خود، يك چهره واقعى نيز دارد كه در اين جهان از نظر ما پنهان است اما اين چهرههاى درونى در جهان ديگر ظاهر مىشوند و مسأله «تجسّم اعمال» را تشكيل مىدهند. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 378 آيه 11) شأن نزول: در مورد نزول اين آيه و آيه بعد، از «جابر بن عبد اللّه» نقل شده كه مىگويد: بيمار شده بودم، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از من عيادت كرد، من بىهوش بودم، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آبى خواست و با مقدارى از آن وضو گرفت، و بقيه را بر من پاشيد، من به هوش آمدم، عرض كردم اى رسولخدا! تكليف اموال من بعد از من چه خواهد شد؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خاموش گشت، چيزى نگذشت كه آيه نازل گرديد و سهم ورّاث در آن تعيين شد. تفسير: سهام ارث- در اين آيه حكم طبقه اول وارثان (فرزندان و پدران و مادران) بيان شده است. در جمله نخست مىگويد: «خداوند به شما در باره فرزندانتان سفارش مىكند كه براى پسران دو برابر سهم دختران قائل شويد» (يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ). و اين يك نوع تأكيد روى ارث بردن دختران و مبارزه با سنتهاى جاهلى است كه آنها را بكلى محروم مىكردند. سپس مىفرمايد: «اگر فرزندان ميت، منحصرا دو دختر يا بيشتر باشند دو ثلث مال از آن آنهاست» (فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ). «ولى اگر تنها يك دختر بوده باشد نصف مجموع مال از آن اوست» (وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ). اما ميراث پدران و مادران كه آنها نيز جزء طبقه اول و هم رديف فرزندان مىباشند، سه حالت دارد. حالت اول: «شخص متوفى، فرزند يا فرزندانى داشته باشد كه در اين صورت براى پدر و مادر او هر كدام يك ششم ميراث است» (وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كانَ لَهُ وَلَدٌ). حالت دوم: «فرزندى در ميان نباشد و وارث، تنها پدر و مادر او باشند در اين صورت سهم مادر يك سوم مجموع مال و بقيه از آن پدر است» (فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 379 حالت سوم: اين است كه وارث تنها پدر و مادر باشند و فرزندى در كار نباشد، «ولى شخص متوفى برادرانى (از طرف پدر و مادر، يا تنها از طرف پدر) داشته باشد، در اين صورت سهم مادر از يك سوم به يك ششم تنزل مىيابد و پنج ششم باقيمانده براى پدر است» (فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ). در واقع برادران با اين كه ارث نمىبرند، مانع مقدار اضافى ارث مادر مىشوند و به همين جهت آنها را «حاجب» مىنامند. سپس قرآن مىگويد: «همه اينها بعد از انجام وصيتى است كه او (ميت) كرده است و بعد از اداى دين است» بنابراين، اگر وصيتى كرده يا ديونى دارد بايد نخست به آنها عمل كرد (مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِها أَوْ دَيْنٍ). البته انسان فقط مىتواند در باره يك سوم از مال خود وصيت كند و اگر بيش از آن وصيت كند صحيح نيست مگر اين كه ورثه اجازه دهند. و در جمله بعد مىفرمايد: «شما نمىدانيد پدران و فرزندانتان كداميك بيشتر به نفع شما هستند» (آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً). و در پايان آيه مىفرمايد: «اين قانونى است كه از طرف خدا فرض و واجب شده و او دانا و حكيم است» (فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً). اين جمله براى تأكيد مطالب گذشته است، تا جاى هيچ گونه چانه زدن براى مردم در باره قوانين مربوط به سهام ارث باقى نماند. چرا ارث مرد دو برابر زن مىباشد؟ با مراجعه به آثار اسلامى به اين نكته پى مىبريم كه اين سؤال از همان آغاز اسلام در اذهان مردم بوده و گاهبيگاه از پيشوايان اسلام در اين زمينه پرسشهايى مىكردند از جمله از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام نقل شده كه در پاسخ اين سؤال فرمود: «اين كه سهم زنان از ميراث نصف سهم مردان است به خاطر آن است كه زن هنگامى كه ازدواج مىكند چيزى (مهر) مىگيرد و مرد ناچار است چيزى بدهد، به علاوه هزينه زندگى زنان بر دوش مردان است، در حالى كه زن در برابر هزينه زندگى مرد و خودش مسؤوليتى ندارد». (آيه 12)- سهم ارث همسران از يكديگر! در اين آيه چگونگى ارث زن برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 380 و شوهر از يكديگر توضيح داده شده، آيه مىگويد: «و براى شما نصف ميراث زنانتان است اگر فرزندى نداشته باشند» (وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ). «ولى اگر فرزند و يا فرزندانى براى آنها باشد (حتى اگر از شوهر ديگرى باشد) تنها يك چهارم از آن شماست» (فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ). البته اين تقسيم نيز «بعد از پرداخت بدهيهاى همسر و انجام وصيتهاى مالى اوست» (مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِها أَوْ دَيْنٍ). «و براى زنان شما يك چهارم ميراث شماست اگر فرزندى نداشته باشيد» (وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ). «و اگر براى شما فرزندى باشد (اگر چه اين فرزند از همسر ديگرى باشد) سهم زنان به يك هشتم مىرسد» (فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ). اين تقسيم نيز همانند تقسيم سابق «بعد از انجام وصيتى كه كردهايد و اداى دين» است (مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ). سپس حكم ارث خواهران و برادران را بيان مىكند و مىگويد: «اگر مردى از دنيا برود و برادران و خواهران از او ارث ببرند، يا زنى از دنيا برود و برادر و يا خواهرى داشته باشد هر يك از آنها يك ششم مال را به ارث مىبرند» (وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ). «كلالة» به خواهران و برادران مادرى كه از شخص متوفى ارث مىبرند گفته مىشود. اين در صورتى است كه از شخص متوفى يك برادر و يك خواهر (مادرى) باقى بماند «اما اگر بيش از يكى باشند مجموعا يك سوم مىبرند» يعنى بايد ثلث مال را در ميان خودشان تقسيم كنند (فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ). سپس اضافه مىكند: «اين در صورتى است كه وصيت قبلا انجام گيرد و ديون از آن خارج شود» (مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِها أَوْ دَيْنٍ). «به شرط آن كه (از طريق وصيت و اقرار به دين) به آنها (ورثه) ضرر نزند» (غَيْرَ مُضَارٍّ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 381 و در پايان آيه براى تأكيد مىفرمايد: «اين سفارش خداست، و خدا دانا و بردبار است» (وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ). يعنى، اين توصيهاى است الهى كه بايد آن را محترم بشمريد، زيرا خداوند به منافع و مصالح شما آگاه است كه اين احكام را مقرر داشته و نيز از نيات وصيتكنندگان آگاه مىباشد، در عين حال حليم است و كسانى را كه بر خلاف فرمان او رفتار مىكنند فورا مجازات نمىنمايد! (آيه 13)- به دنبال بحثى كه در آيات گذشته در باره قوانين ارث گذشت در اين آيه از اين قوانين به عنوان حدود الهى ياد كرده مىفرمايد: «اينها حدود و مرزهاى الهى است» (تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ). كه عبور و تجاوز از آنها ممنوع است، و آنها كه از حريم آن بگذرند و تجاوز كنند، گناهكار و مجرم شناخته مىشوند. سپس مىفرمايد: «كسانى كه خداوند و پيامبر را اطاعت كنند (و اين مرزها را محترم شمارند) بطور جاودان در باغهايى از بهشت خواهند بود، كه آب از پاى درختان آنها قطع نمىگردد» (وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها). در پايان آيه مىفرمايد: «اين رستگارى و پيروزى بزرگى است» (وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ). (آيه 14)- در اين آيه به نقطه مقابل كسانى كه در آيه قبل بيان شد اشاره كرده، مىفرمايد: «آنها كه نافرمانى خدا و پيامبر كنند و از مرزها تجاوز نمايند جاودانه در آتش خواهند بود» (وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِيها). و در پايان آيه به سر انجام آنها اشاره كرده، مىفرمايد: «آنها عذاب خواركننده و آميخته با توهينى دارند» (وَ لَهُ عَذابٌ مُهِينٌ). در جمله قبل جنبه جسمانى مجازات الهى منعكس شده بود، و در اين جمله كه مسأله اهانت به ميان آمده به جنبه روحانى آن اشاره مىكند. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 382 (آيه 15)- اين آيه اشاره به مجازات زنان شوهردارى است كه آلوده «فحشاء» مىشوند، نخست مىفرمايد: «و كسانى از زنان (همسران) شما كه مرتكب زنا شوند چهار نفر از مسلمانان را به عنوان شاهد بر آنها بطلبيد» (وَ اللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ). سپس مىفرمايد: «اگر اين چهار نفر به موضوع (زنا) گواهى دادند، آنها را در خانههاى (خود) محبوس سازيد، تا مرگ آنها فرا رسد» (فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ). بنابراين، مجازات عمل منافى عفت براى زنان شوهردار در اين آيه «حبس ابد» تعيين شده است. ولى بلافاصله مىگويد: «و يا اين كه خداوند راهى براى آنها قرار بدهد» (أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا). از تعبير فوق استفاده مىشود كه اين حكم، يك حكم موقت بوده است. (آيه 16)- در اين آيه حكم زنا و عمل منافى عفت «غير محصنه» را بيان مىكند، و مىفرمايد: «مرد و زنى كه (همسر ندارند و) اقدام به ارتكاب اين عمل زشت مىكنند، آنها را آزار (و مجازات) كنيد» (وَ الَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما). مجازات مذكور در اين آيه يك مجازات كلى است، و آيه 2 سوره نور كه حدّ زنا را يكصد تازيانه براى هر يك از طرفين بيان كرده مىتواند، تفسير و توضيحى براى اين آيه بوده باشد. در پايان آيه اشاره به مسأله توبه و عفو و بخشش از اين گونه گناهكاران كرده، و مىفرمايد: «اگر آنها به راستى توبه كنند و خود را اصلاح نمايند و به جبران گذشته بپردازند، از مجازات آنها صرف نظر كنيد، زيرا خداوند توبه پذير و مهربان است» (فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ تَوَّاباً رَحِيماً). از اين حكم ضمنا استفاده مىشود كه هرگز نبايد افرادى را كه توبه كردهاند در برابر گناهان سابق مورد ملامت قرار داد. (آيه 17)- در آيه قبل مسأله سقوط حد و مجازات مرتكبين اعمال منافى برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 383 عفت در پرتو توبه صريحا بيان شد، در اين آيه پارهاى از شرايط آن را بيان مىكند و مىفرمايد: «پذيرش توبه از سوى خدا تنها براى كسانى است كه كار بدى (گناهى) را از روى جهالت انجام مىدهند» (إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ). منظور از «جهالت» در آيه فوق طغيان غرايز و تسلط هوسهاى سركش و چيره شدن آنها بر نيروى عقل و ايمان است، و در اين حالت، علم و دانش انسان به گناه گر چه از بين نمىرود اما تحت تأثير آن غرايز سركش قرار گرفته و عملا بىاثر مىگردد، و هنگامى كه علم اثر خود را از دست داد، عملا با جهل و نادانى برابر خواهد بود. در جمله بعد قرآن به يكى ديگر از شرايط توبه اشاره كرده، مىفرمايد: «سپس به زودى توبه مىكنند» (ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ). يعنى، به زودى از كار خود پشيمان شوند و به سوى خدا باز گردند، زيرا توبه كامل آن است كه آثار و رسوبات گناه را بطور كلى از روح و جان انسان بشويد. پس از ذكر شرايط توبه در پايان آيه مىفرمايد: «خداوند توبه چنين اشخاصى را مىپذيرد و خداوند دانا و حكيم است» (فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً). (آيه 18)- در اين آيه اشاره به كسانى كه توبه آنها پذيرفته نمىشود نموده، مىفرمايد: «كسانى كه در آستانه مرگ قرار مىگيرند و مىگويند اكنون از گناه خود توبه كرديم توبه آنان پذيرفته نخواهد شد» (وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ). دسته دوم، از كسانى كه توبه آنها پذيرفته نمىشود آنها هستند كه در حال كفر از جهان مىروند، در آيه مورد بحث در باره آنها چنين مىفرمايد: «و آنها كه در حال كفر مىميرند توبه براى آنها نيست» (وَ لَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ). در حقيقت آيه مىگويد: كسانى كه از گناهان خود در حال صحت و سلامت و ايمان توبه كردهاند ولى در حال مرگ با ايمان از دنيا نرفتند، توبههاى گذشته آنها نيز بىاثر است. در پايان آيه مىفرمايد: «اينها (هر دو دسته) كسانى هستند كه عذاب برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 384 دردناكى براى آنان مهيا كردهايم» (أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً). (آيه 19) شأن نزول: از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه: اين آيه در باره كسانى نازل گرديده كه همسران خود را بدون اين كه همچون يك همسر با آنها رفتار كنند، نگه مىداشتند، به انتظار اين كه آنها بميرند، و اموالشان را تملك كنند. تفسير: باز هم دفاع از حقوق زنان- در اين آيه به دو عادت ناپسند دوران جاهليت اشاره گرديده و به مؤمنان هشدار داده شده كه آلوده آنها نشوند. 1- آيه مىگويد: «اى افراد با ايمان! براى شما حلال نيست كه از زنان از روى اكراه (و ايجاد ناراحتى براى آنها) ارث ببريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً). 2- يكى ديگر از عادات نكوهيده آنها اين بود كه زنان را با وسايل گوناگون، تحت فشار مىگذاشتند تا مهر خود را ببخشند و طلاق گيرند، آيه مورد بحث اين كار را ممنوع ساخته، مىفرمايد: «آنها را تحت فشار قرار ندهيد به خاطر اين كه قسمتى از آنچه را به آنها دادهايد (از مهر) تملك كنيد» (وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُنَّ). ولى اين حكم، استثنايى دارد كه در جمله بعد به آن اشاره شده و آن اين است كه اگر آنها مرتكب عمل زشت گردند شوهران مىتوانند آنها را تحت فشار قرار دهند، تا مهر خود را حلال كرده و طلاق بگيرند. همان طور كه آيه مىگويد: «مگر اين كه عمل زشت آشكارى انجام دهند» (إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ). منظور از «بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ» (عمل زشت آشكار) در آيه فوق هر گونه مخالفت شديد زن و نافرمانى و ناسازگارى او را شامل مىشود. سپس دستور معاشرت شايسته و رفتار انسانى مناسب با زنان را صادر مىكند، مىفرمايد: و با آنها بطور شايسته معاشرت كنيد» (وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ). و به دنبال آن اضافه مىكند، حتى «اگر به جهانى از همسران خود رضايت كامل نداشته باشيد و بر اثر امورى آنها در نظر شما ناخوشايند باشند (فورا تصميم به جدايى نگيريد و تا آنجا كه قدرت داريد مدارا كنيد، زيرا ممكن است شما در برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 385 تشخيص خود گرفتار اشتباه شده باشيد) و اى بسا آنچه را نمىپسنديد خداوند در آن خير و بركت و سود فراوانى قرار داده باشد» (فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً). (آيه 20) شأن نزول: پيش از اسلام رسم بر اين بود كه اگر مىخواستند همسر سابق را طلاق گويند و ازدواج جديدى كنند براى فرار از پرداخت مهر، همسر خود را به اعمال منافى عفت متهم مىكردند، و بر او سخت مىگرفتند، تا حاضر شود مهر خويش را كه معمولا قبلا دريافت مىشد بپردازد، و طلاق گيرد، و همان مهر را براى همسر دوم قرار مىدادند. آيه نازل شد و اين كار زشت را مورد نكوهش قرار داد. تفسير: اين آيه نيز براى حفظ قسمت ديگرى از حقوق زنان نازل گرديده و مىگويد: «و اگر تصميم گرفتيد كه همسر ديگرى به جاى همسر خود انتخاب كنيد و مال فراوانى (به عنوان مهر) به او پرداختهايد، چيزى از آن را نگيريد» (وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً). سپس اشاره به طرز عمل دوران جاهليت در اين باره كه همسر خود را متهم به اعمال منافى عفت مىكردند نموده، مىفرمايد: «آيا براى باز پس گرفتن (مهر) زنان متوسل به تهمت و گناه مىشويد» (أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً). يعنى، اصل عمل، ظلم است و گناه، و متوسل شدن به يك وسيله ناجوانمردانه و غلط، گناه آشكار ديگرى است. (آيه 21)- در اين آيه مجددا براى تحريك عواطف انسانى مردان اضافه مىكند كه شما و همسرانتان مدتها در خلوت و تنهايى با هم بودهايد همانند يك روح در دو بدن «چگونه آن (مهر) را باز پس مىگيريد در حالى كه با يكديگر تماس و آميزش كامل داشتهايد» و همچون بيگانهها و دشمنان با يكديگر رفتار مىكنيد، و حقوق مسلم آنها را پايمال مىنماييد! (وَ كَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضى بَعْضُكُمْ إِلى بَعْضٍ). سپس مىفرمايد: از اين گذشته «همسران شما پيمان محكمى به هنگام عقد ازدواج از شما گرفتهاند» چگونه اين پيمان مقدس و محكم را ناديده مىگيريد برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 386 و اقدام به پيمانشكنى آشكار مىكنيد؟ (وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً). (آيه 22) شأن نزول: پس از اسلام، حادثهاى براى يكى از مسلمانان پيش آمد و آن اين كه: يكى از انصار به نام «ابو قيس» از دنيا رفت، فرزندش به نامادرى خود پيشنهاد ازدواج نمود، آن زن گفت: من تو را فرزند خود مىدانم و چنين كارى را شايسته نمىبينم ولى با اين حال از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله كسب تكليف مىكنم، سپس موضوع را خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد، و كسب تكليف نمود، آيه نازل شد و از اين كار (كه در زمان جاهليت معمول بود) به شدت نهى كرد. تفسير: همان طور كه در شأن نزول نيز اشاره شد، آيه خط بطلان به يكى از اعمال ناپسند دوران جاهليت مىكشد و مىگويد: «با زنانى كه پدران شما با آنها ازدواج كردهاند هرگز ازدواج نكنيد» (وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ). اما از آنجا كه هيچ قانونى معمولا شامل گذشته نمىشود، اضافه مىفرمايد: «مگر ازدواجهايى كه (پيش از نزول اين حكم) انجام شده است» (إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ). سپس براى تأكيد مطلب، سه تعبير شديد در باره اين نوع ازدواج بيان كرده، مىگويد: «زيرا اين كار، عمل زشتى است» (إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً). و بعد اضافه مىكند: «عملى است كه موجب تنفر» در افكار مردم است يعنى طبع بشر آن را نمىپسندد (وَ مَقْتاً). و در پايان مىفرمايد: «روش نادرستى است» (وَ ساءَ سَبِيلًا). حتى در تاريخ مىخوانيم كه مردم جاهلى نيز اين نوع ازدواج را «مقت» (تنفرآميز) و فرزندانى كه ثمره آن بودند «مقيت» (فرزندان مورد تنفر) مىناميدند. (آيه 23)- تحريم ازدواج با محارم! در اين آيه به محارم يعنى زنانى كه ازدواج با آنها ممنوع است اشاره كرده، و بر اساس آن محرميت از سه راه ممكن است پيدا شود: 1- ولادت كه از آن تعبير به «ارتباط نسبى» مىشود. 2- از طريق ازدواج كه به آن «ارتباط سببى» مىگويند. 3- از طريق شيرخوارگى كه به آن «ارتباط رضاعى» گفته مىشود. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 387 نخست اشاره به محارم نسبى كه هفت دسته هستند كرده و مىفرمايد: «مادران شما و دخترانتان و خواهرانتان و عمهها و خالههايتان و دختران برادر و دختران خواهرانتان بر شما حرام شدهاند» (حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ وَ عَمَّاتُكُمْ وَ خالاتُكُمْ وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ). بايد توجه داشت كه منظور از مادر فقط آن زنى كه انسان بلاواسطه از او متولد شده نيست، بلكه جدّه و مادر جدّه و مادر پدر و مانند آن را شامل مىشود همان طور كه منظور از دختر، تنها دختر بلاواسطه نيست بلكه، دختر و دختر پسر و دختر دختر و فرزندان آنها را نيز در بر مىگيرد و همچنين در مورد پنج دسته ديگر. سپس به محارم رضاعى اشاره كرده و مىفرمايد: «و مادرانى كه شما را شير دادهاند، و خواهران رضاعى شما، بر شما حرامند» (وَ أُمَّهاتُكُمُ اللَّاتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ). و در آخرين مرحله اشاره به دسته سوم از محارم كرده و آنها را تحت چند عنوان بيان مىكند. 1- «و مادران همسرانتان» (وَ أُمَّهاتُ نِسائِكُمْ). يعنى، به مجرد اين كه زنى به ازدواج مردى درآمد و صيغه عقد، جارى گشت مادر او، و مادر مادر
(آيه 101)- در اين آيه به صورت تعجب از مؤمنان سؤال مىكند: «و چگونه ممكن است شما كافر شويد با اين كه (در دامان وحى قرار گرفتهايد) و آيات خدا بر شما خوانده مىشود و پيامبر او در ميان شماست» (وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ آياتُ اللَّهِ وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ). بنابراين، اگر ديگران گمراه شوند زياد جاى تعجب نيست، تعجب در اين است افرادى كه پيامبر را در ميان خود مىبينند و دائما با عالم وحى در تماس هستند چگونه ممكن است گمراه گردند و مسلما اگر چنين اشخاصى گمراه شوند مقصر اصلى خود آنها هستند و مجازاتشان بسيار دردناك خواهد بود. در پايان آيه به مسلمانان توصيه مىكند كه براى نجات خود از وسوسههاى دشمنان، و براى هدايت يافتن به صراط مستقيم، دست به دامن لطف پروردگار برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 314 بزنند، و به ذات پاك او و آيات قرآن مجيد متمسك شوند، مىفرمايد: «و هر كس به خدا تمسك جويد به راه مستقيم هدايت شده است» (وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ). (آيه 102) شأن نزول: در شأن نزول اين آيه و آيه بعد گفتهاند: روزى دو نفر از قبيله «اوس» و «خرزج» به نام «ثعلبة بن غنم» و «اسعد بن زراره» در برابر يكديگر قرار گرفتند، و هر كدام افتخاراتى را كه بعد از اسلام نصيب قبيله او شده بود بر مىشمرد، «ثعلبه» گفت: خزيمة بن ثابت (ذو الشهادتين) و حنظله (غسيل الملائكة) كه هر كدام از افتخارات مسلمانانند، از ما هستند، و همچنين عاصم بن ثابت، و سعد بن معاذ از ما مىباشند. در برابر او «اسعد بن زراره» كه از طايفه خزرج بود گفت: چهار نفر از قبيله ما در راه نشر و تعليم قرآن خدمت بزرگى انجام دادند: ابى بن كعب، و معاذ بن جبل، و زيد بن ثابت، و أبو زيد، به علاوه «سعد بن عباده» رئيس و خطيب مردم مدينه از ماست. كم كم كار به جاى باريك كشيد، و قبيله دو طرف از جريان آگاه شدند، و دست به اسلحه كرده، در برابر يكديگر قرار گرفتند، بيم آن مىرفت كه بار ديگر آتش جنگ بين آنها شعلهور گردد و زمين از خون آنها رنگين شود! خبر به پيامبر رسيد، حضرت فورا به محل حادثه آمد، و با بيان و تدبير خاص خود به آن وضع خطرناك پايان داد، و صلح و صفا را در ميان آنها برقرار نمود. آيه نازل گرديد و به صورت يك حكم عمومى همه مسلمانان را با بيان مؤثر و مؤكدى دعوت به اتحاد نمود. تفسير: دعوت به تقوى- در اين آيه نخست دعوت به تقوى شده است تا مقدمهاى براى دعوت به سوى اتحاد باشد، در حقيقت دعوت به اتحاد بدون استمداد از يك ريشه اخلاقى و عقيدهاى بىاثر و يا بسيار كماثر است، به همين دليل در اين آيه كوشش شده است تا عوامل ايجاد كننده اختلاف و پراكندگى در پرتو ايمان و تقوى تضعيف گردند. لذا افراد با ايمان را مخاطب ساخته، مىگويد: برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 315 «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! آن گونه كه حق تقوى و پرهيزكارى است از خدا بپرهيزيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ). «حق تقوى» آخرين و عاليترين درجه پرهيزكارى است، كه پرهيز از هر گونه گناه و عصيان و تعدى و انحراف از حق و نيز اطاعت از فرمان خداوند و شكر نعمتهاى او را شامل مىشود. در پايان آيه به طايفه اوس و خزرج و همه مسلمانان جهان هشدار مىدهد كه به هوش باشند، تا عاقبت و پايان كار آنها به بدبختى نگرايد، لذا با تأكيد مىفرمايد: «و از دنيا نرويد مگر اين كه مسلمان باشيد» بايد گوهر ايمان را تا پايان عمر حفظ كنيد (وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ). (آيه 103)- دعوت به سوى اتحاد! در اين آيه بحث نهايى كه همان «مسأله اتحاد و مبارزه با هر گونه تفرقه» باشد مطرح شده، مىفرمايد: «و همگى به ريسمان الهى چنگ بزنيد، و از هم پراكنده نشويد» (وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا). در باره «بِحَبْلِ اللَّهِ» (ريسمان الهى) مفسران احتمالات مختلفى ذكر كردهاند و در روايات اسلامى نيز تعبيرات گوناگونى ديده مىشود ولى هيچ كدام با يكديگر اختلاف ندارند زيرا منظور از «ريسمان الهى» هر گونه وسيله ارتباط با ذات پاك خداوند است، خواه اين وسيله اسلام باشد، يا قرآن، يا پيامبر و اهل بيت او. سپس قرآن به نعمت بزرگ اتحاد و برادرى اشاره كرده و مسلمانان را به تفكر در وضع اندوهبار گذشته، و مقايسه آن «پراكندگى» با اين «وحدت» دعوت مىكند، مىگويد: «و نعمت (بزرگ) خدا را بر خود به ياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد و او در ميان دلهاى شما الفت ايجاد كرد، و به بركت نعمت او برادر شديد» (وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً). در اينجا مسأله تأليف قلوب مؤمنان را به خود نسبت داده مىگويد: «خدا در ميان دلهاى شما الفت ايجاد كرد» با اين تعبير، اشاره به يك معجزه اجتماعى اسلام نموده، زيرا اگر سابقه دشمنى و عداوت پيشين عرب را درست بررسى كنيم برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 316 خواهيم ديد كه چگونه يك موضوع جزئى و ساده كافى بود آتش جنگ خونين در ميان آنها بيفروزد و ثابت مىگردد كه از طرق عادى امكان پذير نبود كه از چنان ملت پراكنده و نادان و بىخبر، ملتى واحد و متحد و برادر بسازند. اهميت وحدت و برادرى در ميان قبايل كينهتوز عرب حتى از نظر دانشمندان و مورّخان غير مسلمان مخفى نمانده و همگى با اعجاب فراوان از آن ياد كردهاند! سپس قرآن مىافزايد: «شما در گذشته در لبه گودالى از آتش بوديد كه هر آن ممكن بود در آن سقوط كنيد و همه چيز شما خاكستر گردد» (وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها). اما خداوند شما را نجات داد و از اين پرتگاه به نقطه امن و امانى كه همان نقطه «برادرى و محبت» بود رهنمون ساخت. «نار» (آتش) در آيه فوق كنايه از جنگها و نزاعهايى بوده كه هر لحظه در دوران جاهليت به بهانهاى در ميان اعراب شعلهور مىشد. در پايان آيه براى تأكيد بيشتر مىگويد: «خداوند اين چنين آيات خود را بر شما روشن مىسازد شايد قبول هدايت كنيد» (كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ). بنابر اين، هدف نهايى هدايت و نجات شماست، پس بايد به آنچه گفته شد اهميت فراوان دهيد. (آيه 104)- دعوت به حق و مبارزه با فساد! در اين آيه دستور داده شده كه: «همواره در ميان شما مسلمانان بايد امتى باشند كه اين دو وظيفه بزرگ اجتماعى را انجام دهند: مردم را به نيكيها دعوت كنند، و از بديها باز دارند» (وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ). و در پايان آيه تصريح مىكند كه فلاح و رستگارى تنها از اين راه ممكن است «و آنها همان رستگارانند» (وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ). پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله در ضمن يك مثال جالب، منطقى بودن وظيفه امر برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 317 به معروف و نهى از منكر را مجسم ساخته و حق نظارت فرد بر اجتماع را يك حق طبيعى كه ناشى از پيوند سرنوشتهاست، بر شمرده و مىفرمايد: «يك فرد گنهكار، در ميان مردم همانند كسى است كه با جمعى سوار كشتى شود، و هنگامى كه در وسط دريا قرار گيرد تبرى برداشته و به سوراخ كردن موضعى كه در آن نشسته است بپردازد، و هر گاه به او اعتراض كنند، در جواب بگويد من در سهم خود تصرف مىكنم! اگر ديگران او را از اين عمل خطرناك باز ندارند؟ طولى نمىكشد كه آب دريا به داخل كشتى نفوذ كرده و يكباره همگى در دريا غرق مىشوند». (آيه 105)- در اين آيه مجددا پيرامون مسأله اتحاد و پرهيز از تفرقه و نفاق بحث مىكند، مىفرمايد: «و مانند كسانى نباشيد كه پراكنده شدند و اختلاف كردند» (وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا). اصرار قرآن در اين آيات در باره اجتناب از تفرقه و نفاق، اشاره به اين است كه اين حادثه در آينده در اجتماع آنها وقوع خواهد يافت زيرا هر كجا قرآن در ترساندن از چيزى زياد اصرار نموده اشاره به وقوع و پيدايش آن مىباشد. لذا در پايان آيه مىفرمايد: «كسانى كه با بودن ادله روشن در دين چنان اختلاف كنند به عذاب عظيم و دردناكى گرفتار مىگردند» (مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ). جامعهاى كه اساس قدرت و اركان همبستگيهاى آنان با تيشههاى تفرقه در هم كوبيده شود، سرزمين آنان براى هميشه جولانگاه بيگانگان و قلمرو حكومت استعمارگران خواهد بود، راستى چه عذاب بزرگى است! (آيه 106)- چهرههاى نورانى و تاريك! به دنبال هشدارى كه در آيات سابق در باره تفرقه و نفاق و بازگشت به آثار دوران كفر و جاهليت داده شد در اين آيه و آيه بعد به نتايج نهايى آن اشاره مىكند كه چگونه كفر موجب رو سياهى و اسلام، و ايمان موجب رو سفيدى است، مىفرمايد: «در روز رستاخيز چهرههايى سفيد و نورانى و چهرههايى تاريك و سياه خواهد بود» (يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ). سپس مىفرمايد: به آنها كه چهرههاى سياه و تاريك دارند گفته مىشود: برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 318 «چرا بعد از ايمان، راه كفر را پيموديد (؟) و چرا بعد از اتحاد در پرتو اسلام، راه نفاق و جاهليت را پيش گرفتيد»؟ (فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ). در پايان آيه به عذابى كه در انتظار آنهاست اشاره كرده، مىگويد: «پس (اكنون) بچشيد عذاب را در برابر آنچه كفر ورزيديد» (فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ). (آيه 107)- ولى در مقابل مؤمنان متحد غرق در درياى رحمت الهى خواهند بود و جاودانه در آن زندگى آرامبخش به سر مىبرند چنانكه قرآن مىگويد: «و اما آنها كه چهرههايشان سفيد شده در رحمت خداوند خواهند بود، و جاودانه در آن مىمانند» (وَ أَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِي رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فِيها خالِدُونَ). (آيه 108)- اين آيه اشاره به بحثهاى مختلف گذشته در باره اتحاد و اتفاق و ايمان و كفر و امر به معروف و نهى از منكر و نتايج و عواقب آنها كرده مىفرمايد: «اينها آيات خداست كه به حق بر تو مىخوانيم» (تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ). سپس مىافزايد: آنچه بر اثر تخلف از اين دستورات دامنگير افراد مىشود، نتيجه اعمال خود آنهاست «و خداوند (هيچ گاه) ستمى براى (احدى از) جهانيان نمىخواهد» (وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعالَمِينَ). بلكه اين آثار شوم، همان است كه با دست خود براى خود فراهم ساختند. (آيه 109)- اين آيه مشتمل دليل بر عدم صدور ظلم و ستم از ناحيه خداست، مىفرمايد: «و (چگونه ممكن است خدا ستم كند در حالى كه) آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن اوست و همه كارها به سوى او باز مىگردد» و به فرمان او است (وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ). (آيه 110)- باز هم مبارزه با فساد و دعوت به حق! در اين آيه بار ديگر به مسأله امر به معروف و نهى از منكر و ايمان به خدا باز گشته و مىفرمايد: «شما بهترين امتى بوديد كه به سود انسانها آفريده شديد (چه اين كه) امر به معروف مىكنيد و نهى از منكر، و به خدا ايمان داريد» (كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 319 بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ) . جالب اين كه دليل بهترين امت بودن مسلمانان «امر به معروف و نهى از منكر كردن، و ايمان بخدا داشتن» ذكر گرديده، و اين مىرساند كه اصلاح جامعه بشرى بدون ايمان و دعوت به حق و مبارزه با فساد ممكن نيست. به علاوه انجام اين دو فريضه، ضامن گسترش ايمان و اجراى همه قوانين فردى و اجتماعى مىباشد و ضامن اجرا عملا بر خود قانون مقدم است. سپس اشاره مىكند كه مذهبى به اين روشنى و قوانينى با اين عظمت منافعش براى هيچ كس قابل انكار نيست، بنابراين «اگر اهل كتاب (يهود و نصارى) ايمان بياورند به سود خودشان است (اما متأسفانه تنها) اقليتى از آنها پشت پا به تعصبهاى جاهلانه زدهاند و اسلام را با آغوش باز پذيرفتهاند در حالى كه اكثريت آنها از تحت فرمان پروردگار خارج شدهاند» (وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ). (آيه 111) شأن نزول: در شأن نزول اين آيه و آيه بعد نقل شده: هنگامى كه بعضى از بزرگان روشن ضمير يهود همچون عبد اللّه بن سلام با ياران خود آيين پيشين را ترك گفته و به آيين اسلام گرويدند، جمعى از رؤساى يهود به نزد آنها آمدند و زبان به سرزنش و ملامت آنان گشودند و حتى آنها را تهديد كردند كه چرا آيين پدران و نياكان خود را ترك گفته و اسلام آوردهاند؟ آيه به عنوان دلدارى و بشارت به آنها و ساير مسلمانان نازل گرديد. تفسير: اين آيه و آيه بعد در حقيقت متضمن چند پيشگويى و بشارت مهم به مسلمانان است كه همه آنها در زمان پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله عملى گرديد: 1- «اهل كتاب هيچ گاه نمىتوانند ضرر مهمى به شما (مسلمانان) برسانند، و زيانهاى آنها جزئى و زود گذر است» (لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذىً). 2- «هر گاه در جنگ با شما رو برو شوند سر انجام شكست خواهند خورد و پيروزى نهايى از آن شما (مسلمانان) است و كسى به حمايت از آنان بر نخواهد خاست» (وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 320 (آيه 112)- سوم: آنها هيچ گاه روى پاى خود نمىايستند، و همواره ذليل و بيچاره خواهند بود، مگر اين كه در برنامه خود تجديد نظر كنند و راه خدا پيش گيرند يا به ديگران متوسل شوند و موقتا از نيروى آنها استفاده كنند (ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا). طولى نكشيد كه اين سه وعده و بشارت آسمانى در زمان خود پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله تحقق يافت. سپس در ذيل اين جمله مىفرمايد: تنها در دو صورت است كه مىتوانند اين مهر ذلت را از پيشانى خود پاك كنند، نخست «بازگشت و پيوند با خدا و ايمان به آيين راستين او» (إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ). «و يا وابستگى به مردم و اتكاء به ديگران» (وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ). بنابراين، يا بايد در برنامه زندگى خود تجديد نظر كنند و به سوى خدا باز گردند و خاطره خيال شيطنت و كينهتوزى را از افكار خود بشويند، و يا از طريق وابستگى به اين و آن به زندگى نفاق آلود خود ادامه دهند. سپس قرآن به ذلّتى كه يهود بدان گرفتار آمده اشاره كرده، مىگويد: «و در خشم خدا مسكن گزيدهاند، و مهر بيچارگى بر آنها زده شده» (وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ). به اين ترتيب يهود بر اثر خلافكاريها نخست از طرف ديگران مطرود شدند و به خشم خداوند گرفتار آمدند و سپس تدريجا اين موضوع به صورت يك صفت ذاتى «احساس حقارت» در آمد. در پايان آيه دليل اين سرنوشت شوم يهوديان را بيان مىكند، مىفرمايد: اگر آنها به چنين سرنوشتى گرفتار شدند، نه به خاطر نژاد و يا خصوصيات ديگر آنهاست، بلكه به خاطر اعمالى است كه مرتكب مىشدند، «چرا كه آنها به آيات خدا كفر مىورزيدند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ). و دوم اين كه: اصرار در كشتن رهبران الهى و پيشوايان خلق و نجات دهندگان بشر يعنى انبياى پروردگار داشتند «و پيامبران را به ناحق مىكشتند» (وَ يَقْتُلُونَ برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 321 الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ) . و سوم اين كه: آلوده به انواع گناهان مخصوصا ظلم و ستم و تعدى به حقوق ديگران و تجاوز به منافع ساير مردم بودهاند و اگر چنين ذليل شدند «به خاطر آن است كه گناه كردند و به حقوق ديگران تجاوز مىنمودند» (ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ). و مسلما هر قوم و ملتى كه داراى چنين اعمالى باشند سرنوشتى مشابه آنها خواهند داشت. (آيه 113) شأن نزول: در شأن نزول اين آيه و دو آيه بعد، گويند هنگامى كه «عبد اللّه بن سلام» كه از دانشمندان يهود بود با جمع ديگرى از آنها اسلام آوردند يهوديان و مخصوصا بزرگان آنها از اين حادثه بسيار ناراحت شدند، و در صدد برآمدند كه آنها را متهم به شرارت سازند تا در انظار يهوديان، پست جلوه كنند، و عمل آنها سر مشقى براى ديگران نشود، لذا علماى يهود اين اشعار را در ميان آنها پخش كردند كه تنها جمعى از اشرار ما به اسلام گرويدهاند! اگر آنها افراد درستى بودند آيين نياكان خود را ترك نمىگفتند و به ملت يهود خيانت نمىكردند، آيه نازل شد و از اين دسته دفاع كرد. تفسير: روح حق جويى اسلام- به دنبال مذمتهاى شديدى كه در ايات گذشته از قوم يهود به عمل آمد، قرآن در اين آيه براى رعايت عدالت و احترام به حقوق افراد شايسته و اعلام اين حقيقت كه همه آنها را نمىتوان با يك چشم نگاه كرد مىگويد: «اهل كتاب همه يكسان نيستند، و در برابر افراد تبهكار، كسانى در ميان آنها يافت مىشوند كه در اطاعت خداوند و قيام بر ايمان ثابت قدمند» (لَيْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ). صفت ديگر آنها اين است كه: «پيوسته در دل شب آيات خدا را تلاوت مىكنند» (يَتْلُونَ آياتِ اللَّهِ آناءَ اللَّيْلِ). و در پايان آيه از خضوع آنها ياد مىكند و مىفرمايد: «و در برابر عظمت پروردگار به سجده مىافتند» (وَ هُمْ يَسْجُدُونَ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 322 (آيه 114)- در اين آيه اضافه مىكند: «به خدا و روز رستاخيز ايمان دارند» (يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ). «و به وظيفه امر به معروف و نهى از منكر قيام مىكنند» (وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ). «و در كارهاى نيك بر يكديگر سبقت مىگيرند» (وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ). و بالاخره «آنها از افراد صالح و با ايمان هستند» (وَ أُولئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ). (آيه 115)- در اين آيه كه در حقيقت مكمل آيات قبل است، به عاقبت افراد صالح و با ايمان اشاره كرده و مىفرمايد: «و (اين دسته از اهل كتاب) آنچه از اعمال نيك انجام مىدهند هرگز كفران نخواهد شد» و پاداش شايسته همه آن را مىبينند (وَ ما يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ). يعنى: هر چند در گذشته مرتكب خلافهايى شده باشند اكنون كه در روش خود تجديد نظر به عمل آوردهاند و در صف متقين و پرهيزكاران قرار گرفتهاند، نتيجه اعمال نيك خود را خواهند ديد و هرگز از خدا، ناسپاسى نمىبينند! با اين كه خداوند به همه چيز آگاهى دارد در پايان آيه مىفرمايد: «خداوند از پرهيزكاران آگاه است» (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ). بنابراين اعمال نيك آنها، كم باشد يا زياد، هرگز ضايع نمىشود. (آيه 116)- نقطه مقابل افراد با ايمان و حق جويى كه وصف آنها در آيه قبل آمد افراد بىايمان و ستمگرى هستند كه در اين آيه و آيه بعد توصيف شدهاند. نخست مىفرمايد: «آنها كه راه كفر را پيش گرفتند هرگز نمىتوانند در پناه ثروت و فرزندان متعدد خويش ار مجازات خدا در امان بمانند» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً). در اين كه از امكانات مادى تنها اشاره به ثروت و فرزندان شده، به خاطر آن است كه مهمترين سرمايههاى مادى، يكى نيروى انسانى است كه به عنوان فرزندان ذكر شده است و ديگرى سرمايههاى اقتصادى مىباشد و بقيه امكانات مادى از اين دو سر چشمه مىگيرد. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 323 قرآن با صراحت مىگويد: امتيازهاى مالى، و قدرت جمعى، به تنهايى نمىتواند در برابر خداوند، امتيازى محسوب شود، و تكيه كردن بر آنها اشتباه است، مگر هنگامى كه در پرتو ايمان و نيت پاك در مسيرهاى صحيح به كار گرفته شوند، در غير اين صورت «آنها (صاحبان اموال) اصحاب دوزخند و جاودانه در آن خواهند بود» (أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ). (آيه 117)- در اين آيه اشاره به وضع بذل و بخششها و انفاقهاى رياكارانه آنها نموده و ضمن يك مثال جالب سرنوشت آن را تشريح مىكند و مىگويد: «آنچه آنها در اين زندگى دنيا انفاق مىكنند همانند باد سوزانى است كه به زراعت قومى كه بر خود ستم كردهاند (و در غير محل يا وقت مناسب كشت نمودهاند) بوزد و آن را نابود سازد»َثَلُ ما يُنْفِقُونَ فِي هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ) . افراد بىايمان و آلوده چون انگيزه صحيحى در انفاق خود ندارند روح خودنمايى و رياكارى همچون باد سوزان و خشككنندهاى بر مزرعه انفاق آنها مىوزد و آن را بىاثر مىسازد. در پايان مىفرمايد: «خداوند به آنها ستمى نكرده، بلكه آنها خودشان ستم به خويشتن كردهاند»َ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ) . به اين ترتيب سرمايههاى خود را بيهوده از بين مىبرند، زيرا عمل فاسد جز اثر فاسد چه نتيجهاى مىتواند داشته باشد؟ (آيه 118) شأن نزول: از ابن عباس نقل شده اين آيه و دو آيه بعد هنگامى نازل شد كه عدهاى از مسلمانان با يهوديان، به سبب قرابت، يا همسايگى، يا حقّ رضاع، و يا پيمانى كه پيش از اسلام بسته بودند، دوستى داشتند و به قدرى با آنها صميمى بودند كه اسرار مسلمانان را به آنان مىگفتند، بدين وسيله قوم يهود كه دشمن سرسخت اسلام و مسلمين بودند و به ظاهر خود را دوست مسلمانان قلمداد مىكردند، از اسرار مسلمانان مطلع مىشدند، آيه نازل شد و به آن عده از مسلمانان هشدار داد كه چون آنها در دين شما نيستند، نبايد آنان را محرم اسرار خود قرار دهيد. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 324 تفسير: بيگانگان را محرم اسرار خود نسازيد- اين آيه به دنبال آياتى كه مناسبات مسلمانان را با كفار بيان كرد به يكى از مسائل حساس اشاره كرده و ضمن تشبيه لطيفى به مؤمنان هشدار مىدهد، مىگويد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! غير از هم مسلكان خود براى خود، دوست و همرازى انتخاب نكنيد، و بيگانگان را از اسرار و رازهاى درونى خود با خبر نسازيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالًا). هرگز سوابق دوستى و رفاقت آنها با شما مانع از آن نيست كه به خاطر جدايى در مذهب و مسلك آرزوى زحمت و زيان شما را در دل خود نپرورانند، بلكه «پيوسته علاقه آنها اين است كه شما در رنج و زحمت باشيد» (وَدُّوا ما عَنِتُّمْ). آنها براى اين كه شما از مكنونات ضميرشان آگاه نشويد، و رازشان فاش نگردد، معمولا در سخنان و رفتار خود مراقبت مىكنند، و با احتياط و دقت حرف مىزنند، ولى با وجود اين «آثار عداوت و دشمنى از لابلاى سخنان آنها آشكار است» (قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ). خلاصه اين كه خداوند بدين وسيله طريقه شناسايى باطن دشمنان را نشان داده، و از ضمير باطن و راز درونيشان خبر مىدهد و مىفرمايد: «آنچه از عداوت و دشمنى در دل خود پنهان كردهاند، به مراتب از آنچه بر زبان مىآورند بزرگتر است» (وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ). سپس اضافه نموده: «ما براى شما اين آيات را بيان كرديم، كه اگر در آن تدبّر كنيد» به وسيله آن مىتوانيد دوست خود را از دشمن تميز دهيد، و راه نجات را از شرّ دشمنان پيدا كنيد (قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ). (آيه 119)- در اين آيه مىفرمايد: «شما اى جمعيت مسلمانان آنان را روى خويشاوندى و يا همجوارى و يا به علل ديگر دوست مىداريد، غافل از اين كه آنها شما را دوست نمىدارند، در حالى كه شما به تمام كتابهايى كه از طرف خداوند نازل شده (اعم از كتاب خودتان و كتابهاى آسمانى آنها) ايمان داريد، ولى آنان به كتاب آسمانى شما ايمان ندارند» (ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا يُحِبُّونَكُمْ برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 325 وَ تُؤْمِنُونَ بِالْكِتابِ كُلِّهِ) . سپس قرآن چهره اصلى آنها را معرفى كرده، مىگويد: «اين دسته از اهل كتاب منافق هستند، چون با شما ملاقات كنند، مىگويند ما ايمان داريم و آيين شما را تصديق مىكنيم، ولى چون تنها شوند، از شدت كينه و عداوت و خشم سر انگشتان خود را به دندان مىگيرند» (وَ إِذا لَقُوكُمْ قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَيْظِ). اى پيامبر! «بگو: با همين خشمى كه داريد، بميريد» و اين غصّه تا روز مرگ دست از شما برنخواهد داشت (قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ). شما از وضع آنها آگاه نبوديد، و خدا آگاه است «زيرا خداوند از اسرار درون سينهها باخبر است» (إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ). (آيه 120)- در اين آيه يكى از نشانههاى كينه و عداوت آنها بازگو شده است كه «اگر فتح و پيروزى و پيشامد خوبى براى شما رخ دهد، آنها ناراحت مىشوند، و چنانچه حادثه ناگوارى براى شما رخ دهد خوشحال مىشوند» (إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِها). «اما اگر در برابر كينهتوزيهاى آنها استقامت كنيد، و پرهيزكار و خويشتن دار باشيد، آنان نمىتوانند به وسيله نقشههاى خائنانه خود به شما لطمهاى وارد كنند، زيرا خداوند به آنچه مىكنيد كاملا احاطه دارد» (وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ). (آيه 121)- از اين به بعد آياتى شروع مىشود كه در باره يك حادثه مهم و پردامنه اسلامى يعنى جنگ «احد» نازل شده. در آغاز اشاره به بيرون آمدن پيامبر از مدينه براى انتخاب لشكرگاه در دامنه احد كرده و مىگويد: «به خاطر بياور اى پيامبر! آن روز را كه صبحگاهان از مدينه از ميان بستگان و اهل خود بيرون آمدى تا براى مؤمنان پايگاههايى براى نبرد با دشمن آماده سازى و خداوند شنوا و داناست» (وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 326 سپس به گوشه ديگرى از اين ماجرا اشاره كرده مىفرمايد: «در آن هنگام دو طايفه از مسلمانان (كه طبق نقل تواريخ «بنو سلمه» از قبيله اوس و «بنو حارثه» از قبيله خزرج بودند) تصميم گرفتند كه سستى به خرج دهند و از وسط راه به مدينه باز گردند» (إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا). علت اين تصميم شايد اين بود كه آنها از طرفداران نظريه «جنگ در شهر» بودند و پيامبر با نظر آنها مخالفت كرده بود، اما چنانكه از ذيل آيه استفاده مىشود آن دو طايفه به زودى از تصميم خود بازگشتند، و به همكارى با مسلمانان ادامه دادند، لذا قرآن مىگويد: «خداوند ياور و پشتيبان اين دو طايفه بود و افراد با ايمان بايد بر خدا تكيه كنند» (وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ) «1». (آيه 123)- از اينجا به بعد آياتى است كه براى تقويت روحيه، شكستخورده مسلمانان در يك حالت بحرانى نازل گرديد، نخست در آن اشاره به پيروزى چشمگير مسلمانان در ميدان بدر شده تا با يادآورى آن خاطره، به آينده خويش دلگرم شوند و لذا مىفرمايد: «خداوند شما را در بدر پيروزى داد در حالى كه نسبت به دشمن ضعيف، و از نظر عده و تجهيزات قابل مقايسه با آنها نبوديد» (وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ). عدد شما 313 نفر با تجهيزات كم، و مشركان بيش از هزار نفر و با تجهيزات فراوان بودند. «حال كه چنين است، از خدا بپرهيزيد، و از تكرار مخالفت فرمان پيشواى خود، يعنى پيامبر اجتناب كنيد تا شكر نعمتهاى گوناگون او را بجاى آورده باشيد» (فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ). (آيه 124)- سپس خاطره يارى مسلمانان را در ميدان بدر به وسيله فرشتگان يادآورى كرده و مىگويد: «در آن هنگام كه تو، به مؤمنان مىگفتى: آيا كافى نيست پروردگارتان شما را به سه هزار نفر از فرشتگان كه (از آسمان) فرود آيند __________________________________________________ (1) مشروح ماجراى احد را ذيل همين آيه در «تفسير نمونه» مطالعه فرماييد. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 327 يارى كند»! (إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ). (آيه 125)- «آرى! امروز هم اگر استقامت به خرج دهيد و به استقبال سپاه قريش بشتابيد، و تقوا را پيشه كنيد، و مانند روز گذشته، با فرمان پيامبر مخالفت ننماييد، اگر در اين حال مشركان به سرعت به سوى شما برگردند، خداوند به وسيله پنج هزار نفر از فرشتگان كه همگى داراى نشانههاى مخصوصى هستند شما را يارى خواهد كرد» (بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ). (آيه 126)- «اما توجه داشته باشيد كه آمدن فرشتگان به يارى شما، تنها براى تشويق و بشارت و اطمينان خاطر و تقويت روحيه شماست، و گر نه پيروزى تنها از ناحيه خداوندى است كه بر همه چيز قادر و در همه كار حكيم است» هم راه پيروزى را مىداند و هم قدرت بر اجراى آن دارد (وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ). (آيه 127)- در اين آيه خداوند مىفرمايد: «اين كه به شما وعده داده شده است كه فرشتگان را در برخورد جديد با دشمن به يارى شما بفرستد، براى اين است كه قسمتى از پيكر لشكر مشركان را قطع كند، و آنها را با ذلّت و رسوايى باز گرداند» (لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خائِبِينَ). (آيه 128) شأن نزول: پس از آن كه دندان و پيشانى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در جنگ «احد» شكست و آن همه ضربات سخت بر پيكر مسلمين وارد شد، پيامبر از آينده مشركان نگران گرديد و پيش خود فكر مىكرد چگونه اين جمعيت قابل هدايت خواهند بود و فرمود: «چگونه چنين جمعيتى رستگار خواهند شد كه با پيامبر خود چنين رفتار مىكنند در حالى كه وى آنها را به سوى خدا دعوت مىكند». آيه نازل شد و به پيامبر دلدارى داد كه تو مسؤول هدايت آنها نيستى بلكه تنها موظف به تبليغ آنها مىباشى. تفسير: در تفسير اين آيه سخن بسيار رفته است ولى اين موضوع مسلم است برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 328 كه پس از جنگ احد نازل شده و مربوط به حوادث آن است. به هر حال آيه مىگويد: «در باره سرنوشت (كافران يا مؤمنان فرارى از جنگ) كارى از دست تو ساخته نيست مگر اين كه خدا بخواهد آنها را ببخشد يا به خاطر ستمى كه كردهاند مجازاتشان كند» (لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ). (آيه 129)- اين آيه در حقيقت تأكيدى است براى آيه قبل، مىگويد: «و آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداست، هر كس را بخواهد (و شايسته بداند) مىبخشد و هر كس را بخواهد مجازات مىكند» (وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ). سپس مىافزايد: در عين حال كه مجازات او شديد است «او آمرزنده و مهربان است» و رحمت او بر غضب او پيشى مىگيرد (وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ). (آيه 130)- تحريم رباخوارى! اين آيه و هشت آيه بعد از آن محتوى يك سلسله برنامههاى اقتصادى، اجتماعى و تربيتى است. در اين آيه روى سخن را به مؤمنان كرده، مىفرمايد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! ربا (و سود پول) را چند برابر نخوريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً). عرب در زمان جاهليت آلودگى شديدى به رباخوارى داشت، به همين دليل قرآن براى ريشهكن ساختن رباخوارى حكم تحريم را تدريجا و در چهار مرحله بيان كرده است: 1- در آيه 39 سوره روم در باره «ربا» به يك پند اخلاقى قناعت شده. 2- در آيه 161 سوره نساء «ربا» به عنوان يك عادت زشت يهود مورد سرزنش قرار گرفته است. 3- در آيات 275 تا 279 سوره بقره، نيز هر گونه رباخوارى را ممنوع و در حكم جنگ با خدا ذكر نموده است. 4- و بالاخره در آيه مورد بحث، حكم تحريم ربا صريحا ذكر شده، امّا تنها به يك نوع از انواع ربا كه نوع شديد و فاحش آن است اشاره شده است. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 329 منظور از «ربا فاحش» اين است كه سرمايه به شكل تصاعدى در مسير ربا سير كند يعنى سود در مرحله نخستين با اصل سرمايه ضميمه شود و مجموعا مورد ربا قرار گيرند. در پايان آيه مىفرمايد: «اگر مىخواهيد رستگار شويد بايد تقوى را پيشه كنيد و از اين گناه بپرهيزيد» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ). (آيه 131)- در اين آيه، مجددا روى حكم تقوى تأكيد كرده، مىفرمايد: «و از آتشى بپرهيزيد، كه براى كافران آماده شده است» (وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ). از تعبير «كافرين» استفاده مىشود كه اصولا رباخوارى با روح ايمان سازگار نيست و رباخواران از آتشى كه در انتظار كافران است سهمى دارند. (آيه 132)- تهديد آيه قبل با تشويقى كه در اين آيه براى مطيعان و فرمانبرداران ذكر شده تكميل مىگردد، مىفرمايد: «فرمان خدا و پيامبر را اطاعت كنيد و رباخوارى را ترك گوييد تا مشمول رحمت الهى شويد» (وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ). (آيه 133)- مسابقه در مسير سعادت! به دنبال آيات گذشته كه بدكاران را تهديد به مجازات آتش و نيكوكاران را تشويق به رحمت الهى مىكرد، در اين آيه كوشش و تلاش نيكوكاران را تشبيه به يك مسابقه معنوى كرده كه هدف نهايى آن آمرزش الهى و نعمتهاى جاويدان بهشت است، مىفرمايد: «براى رسيدن به آمرزش الهى بر يكديگر سبقت بگيريد» (وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ). از آنجا كه رسيدن به هر مقام معنوى بدون آمرزش و شستشوى از گناه ممكن نيست، هدف اين مسابقه معنوى در درجه اول مغفرت و دومين هدف آن بهشت قرار داده شده «بهشتى كه وسعت آن، پهنه آسمانها و زمين است» (وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ). در پايان آيه تصريح مىكند كه: «اين بهشت، با آن عظمت، براى پرهيزكاران آماده شده است» (أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 330 (آيه 134)- سيماى پرهيزكاران! از آنجا كه در آيه قبل وعده بهشت جاويدان به پرهيزكاران داده شده در اين آيه پرهيزكاران را معرفى مىكند و پنج صفت از اوصاف عالى و انسانى براى آنها ذكر نموده است: 1- «آنها در همه حال انفاق مىكنند چه موقعى كه در راحتى و وسعتند و چه زمانى كه در پريشانى و محروميتند» (الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ). جالب توجه اين كه در اينجا نخستين صفت برجسته پرهيزكاران «انفاق» ذكر شده، زيرا اين آيات نقطه مقابل صفاتى را كه در باره رباخواران و استثمارگران در آيات قبل ذكر شد، بيان مىكند، به علاوه گذشت از مال و ثروت آن هم در حال خوشى و تنگدستى روشنترين نشانه مقام تقواست. 2- «آنها بر خشم خود مسلّطند» (وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ). 3- «آنها از خطاى مردم مىگذرند» (وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ). فرو بردن خشم بسيار خوب است اما به تنهايى كافى نيست زيرا ممكن است كينه و عداوت را از قلب انسان ريشه كن نكند، در اين حال براى پايان دادن به حالت عداوت بايد «كظم غيظ» با «عفو و بخشش» توأم گردد. 4- آنها نيكوكارند «و خداوند نيكوكاران را دوست دارد» (وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ). در اينجا اشاره به مرحله عاليتر از عفو شده، كه انسان با نيكى كردن در برابر بدى (آنجا كه شايسته است) ريشه دشمنى را در دل طرف بسوزاند و قلب او را نسبت به خويش مهربان گرداند. (آيه 135)- پنجم: «و آنها كه وقتى مرتكب عمل زشتى شوند يا به خود ستم كنند به ياد خدا مىافتند و براى گناهان خود طلب آمرزش مىكنند» (وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ). از آيه فوق استفاده مىشود كه انسان تا به ياد خداست مرتكب گناه نمىشود، اما اين فراموشكارى و غفلت در افراد پرهيزكار ديرى نمىپايد، به زودى به ياد خدا مىافتند و گذشته را جبران مىكنند «و كيست جز خدا كه گناهان را برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 331 ببخشد»؟ (وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ). در پايان آيه براى تأكيد مىگويد: «آنها هرگز با علم و آگاهى بر گناه خويش اصرار نمىورزند و تكرار گناه نمىكنند» (وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ). (آيه 136)- در اين آيه پاداش پرهيزكارانى كه صفات آنها در دو آيه گذشته آمد توضيح داده، مىگويد: «آنها پاداششان آمرزش پروردگار و بهشتهايى است كه از زير درختانش نهرها جارى است (و لحظهاى آب از آنها قطع نمىشود) بهشتى كه بطور جاودان در آن خواهند بود» (أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها). و در پايان آيه مىگويد: «اين چه پاداش نيكى است براى آنها كه اهل عمل هستند» (وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ). نه افراد واداده و تنبل كه هميشه از تعهدات و مسؤوليتهاى خويش مىگريزند. (آيه 137)- بررسى تاريخ گذشتگان! قرآن مجيد پيوند فكرى و فرهنگى نسل حاضر با گذشتگان براى درك حقايق، لازم و ضرورى مىداند، زيرا از ارتباط و گره خوردن اين دو زمان (گذشته و حاضر) وظيفه و مسؤوليت آيندگان روشن مىشود، در آيه مورد بحث مىفرمايد: «خداوند سنتهايى در اقوام گذشته داشته كه اين سنن هرگز جنبه اختصاصى ندارد و به صورت يك سلسله قوانين حياتى در باره همگان اجرا مىشود» (قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ). در اين سنن پيشرفت و تعالى افراد با ايمان و مجاهد و متحد و بيدار پيش بينى شده و شكست و نابودى ملتهاى پراكنده و بىايمان و آلوده به گناه نيز پيشبينى گرديده كه در تاريخ بشريت ثبت است. روى اين جهت قرآن مجيد به مسلمانان دستور مىدهد «برويد در روى زمين بگرديد و در آثار پيشينيان و ملتهاى گذشته و زمامداران و فراعنه گردنكش و جبار دقت كنيد، و بنگريد پايان كار آنها كه كافر شدند، و پيامبران خدا را تكذيب كردند و بنيان ظلم و فساد را در زمين گذاردند، چگونه بود؟ و سر انجام كار آنها به كجا رسيد»؟ (فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 332 (آيه 138)- در اين آيه مىگويد: «آنچه در آيات فوق گفته شد بيانيه روشنى است براى همه انسانها و وسيله هدايت و اندرزى است براى همه پرهيزكاران» (هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَة