سوره مائده - آیه های 1 تا 50
سوره مائده اين سوره در «مدينه» نازل شده و 120 آيه است. بسم اللّه الرحمن الرحيم (آيه 1)- لزوم وفا به عهد و پيمان! بطورى كه از روايات اسلامى و سخنان مفسران بزرگ استفاده مىشود، اين سوره آخرين سوره (و يا از آخرين سورههايى) است كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است. __________________________________________________ (1) «مائده» در اصل به طبقى گويند كه در آن غذا باشد. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 486 در اين سوره- به خاطر همين موقعيت خاص- تأكيد روى يك سلسله مفاهيم اسلامى و آخرين برنامههاى دينى و مسأله رهبرى امت و جانشينى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شده است و شايد به همين جهت است كه با مسأله لزوم وفاى به عهد و پيمان، شروع شده، و در نخستين جمله مىفرمايد: «اى افراد با ايمان به عهد و پيمان خود وفا كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ). تا به اين وسيله افراد با ايمان را ملزم به پيمانهايى كه در گذشته با خدا بستهاند و يا در اين سوره به آن اشاره شده است بنمايد. جمله فوق دليل بر وجوب وفا به تمام پيمانهايى است كه ميان افراد انسان با يكديگر، و يا افراد انسان با خدا، بطور محكم بسته مىشود، و به اين ترتيب تمام پيمانهاى الهى و انسانى و پيمانهاى سياسى و اقتصادى و اجتماعى و تجارى و زناشويى و مانند آن را در بر مىگيرد و يك مفهوم كاملا وسيع دارد، حتى عهد و پيمانهايى را كه مسلمانان با غير مسلمانان مىبندند نيز شامل مىشود. در اهميت وفاى به عهد در نهج البلاغه در فرمان مالك اشتر چنين مىخوانيم: «در ميان واجبات الهى هيچ موضوعى همانند وفاى به عهد در ميان مردم جهان- با تمام اختلافاتى كه دارند- مورد اتفاق نيست به همين جهت بتپرستان زمان جاهليت نيز پيمانها را در ميان خود محترم مىشمردند زيرا عواقب دردناك پيمان شكنى را دريافته بودند». سپس به دنبال دستور وفاى به پيمانها كه تمام احكام و پيمانهاى الهى را شامل مىشود يك سلسله از احكام اسلام را بيان كرده، كه نخستين آن حلال بودن گوشت پارهاى از حيوانات است، مىفرمايد: «چهارپايان (يا جنين آنها) براى شما حلال شده است» (أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعامِ) «1». سپس در ذيل آيه دو مورد را از حكم حلال بودن گوشت چهارپايان استثناء كرده، مىفرمايد: «به استثناى گوشتهايى كه تحريم آن به زودى براى شما بيان مىشود» (إِلَّا ما يُتْلى عَلَيْكُمْ). __________________________________________________ (1) «انعام» جمع «نعم» به معنى شتر و گاو و گوسفند است. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 487 «و به استثناى حال احرام (براى انجام مناسك حجّ يا انجام مناسك عمره) كه در اين حال صيد كردن حرام است» (غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ). و در پايان مىفرمايد: «خداوند هر حكمى را بخواهد صادر مىكند» (إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ ما يُرِيدُ). يعنى، چون آگاه از همه چيز و مالك همه چيز مىباشد هر حكمى را كه به صلاح و مصلحت بندگان باشد و حكمت اقتضا كند تشريع مىنمايد. (آيه 2)- هشت دستور در يك آيه! در اين آيه چند دستور مهم اسلامى از آخرين دستوراتى كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است بيان گرديده كه همه يا اغلب آنها مربوط به حجّ و زيارت خانه خداست: 1- نخست خطاب به افراد با ايمان كرده، مىفرمايد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! شعائر الهى را نقض نكنيد و حريم آنها را حلال نشمريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ). منظور از «شعائر اللّه» مناسك و برنامههاى حجّ است. 2- «احترام ماههاى حرام را نگاه داريد و از جنگ كردن در اين ماهها خوددارى كنيد» (وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ). 3- «قربانيانى را كه براى حج مىآورند، اعم از اين كه بىنشان باشند- هدى- و يا نشان داشته باشند- قلائد- حلال نشمريد و بگذاريد كه به قربانگاه برسند و در آنجا قربانى شوند» (وَ لَا الْهَدْيَ وَ لَا الْقَلائِدَ). 4- تمام زائران خانه خدا بايد از آزادى كامل در اين مراسم بزرگ اسلامى بهرهمند باشند و هيچ گونه امتيازى در اين قسمت در ميان قبايل و افراد و نژادها و زبانها نيست بنابراين «نبايد كسانى را كه براى خشنودى پروردگار و جلب رضاى او و حتى به دست آوردن سود تجارى به قصد زيارت خانه خدا حركت مىكنند مزاحمت كنيد خواه با شما دوست باشند يا دشمن همين اندازه كه مسلمانند و زائر خانه خدا مصونيت دارند» (وَ لَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً). 5- تحريم صيد محدود به زمان احرام است، بنابراين «هنگامى كه از احرام (حج يا عمره) بيرون آمديد، صيد كردن براى شما مجاز است» (وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 488 6- اگر جمعى از بتپرستان در دوران جاهليت (در جريان حديبيه) مزاحم زيارت شما از خانه خدا شدند و نگذاشتند مناسك زيارت خانه خدا را انجام دهيد، «نبايد اين جريان سبب شود كه بعد از اسلام آنها، كينههاى ديرينه را زنده كنيد و مانع آنها از زيارت خانه خدا شويد» (وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا). از جمله فوق يك قانون كلى استفاده مىشود و آن اين كه مسلمانان هرگز نبايد «كينهتوز» باشند و در صدد انتقام حوادثى كه در زمانهاى گذشته واقع شده برآيند. 7- سپس براى تكميل بحث گذشته مىفرمايد: شما بجاى اين كه دست به هم بدهيد تا از دشمنان سابق و دوستان امروز خود انتقام بگيريد «بايد دست اتحاد در راه نيكيها و تقوا به يكديگر بدهيد نه اين كه تعاون و همكارى بر گناه و تعدى نماييد» (وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ). 8- در پايان آيه براى تحكيم و تأكيد احكام گذشته مىفرمايد: «پرهيزكارى را پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد كه مجازات و كيفرهاى خدا شديد است» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ). (آيه 3)- در آغاز اين سوره اشاره به حلال بودن گوشت چهارپايان به استثناى آنچه بعدا خواهد آمد شده اين آيه در حقيقت همان استثناهايى است كه وعده داده شد، در اينجا حكم به تحريم يازده چيز شده است. نخست مىفرمايد: «مردار بر شما حرام شده است» (حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ). «و همچنين خون» (وَ الدَّمُ) «و گوشت خوك» (وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ). «و حيواناتى كه طبق سنت جاهليت به نام بتها و اصولا به غير نام خدا ذبح شوند» (وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ). «و نيز حيواناتى كه خفه شده باشند حرامند» (وَ الْمُنْخَنِقَةُ). خواه بخودى خود و يا بوسيله دام و خواه بوسيله انسان اين كار انجام گردد چنانكه در زمان جاهليت معمول بوده گاهى حيوان را در ميان دو چوب يا در ميان دو شاخه درخت سخت مىفشردند تا بميرد و از گوشتش استفاده كنند «و حيواناتى كه با شكنجه و ضرب، جان بسپارند و يا به بيمارى از دنيا بروند» (وَ الْمَوْقُوذَةُ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 489 در تفسير قرطبى نقل شده كه در ميان عرب معمول بوده كه بعضى از حيوانات را به خاطر بتها آنقدر مىزدند تا بميرد و آن را يك نوع عبادت مىدانستند! «و حيواناتى كه بر اثر پرت شدن از بلندى بميرند» (وَ الْمُتَرَدِّيَةُ). «و حيواناتى كه به ضرب شاخ مرده باشند» (وَ النَّطِيحَةُ). «و حيواناتى كه بوسيله حمله درندگان كشته شوند» (وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ). سپس به دنبال تحريم موارد فوق مىفرمايد: «اگر قبل از آن كه اين حيوانات جان بسپرند به آنها برسند و با آداب اسلامى آنها را سر ببرند و خون بقدر كافى از آنها بيرون بريزد، حلال خواهد بود» (إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ). در زمان جاهليت بتپرستان سنگهايى در اطراف كعبه نصب كرده بودند كه شكل و صورت خاصى نداشت، آنها را «نصب» مىناميدند در مقابل آنها قربانى مىكردند و خون قربانى را به آنها مىماليدند، و فرق آنها با بت همان بود كه بتها همواره داراى اشكال و صور خاصى بودند اما «نصب» چنين نبودند، اسلام در آيه مورد بحث اين گونه گوشتها را تحريم كرده و مىگويد: «حيوانهايى كه روى بتها يا در برابر آنها ذبح شوند همگى بر شما حرام است» (وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ). روشن است كه تحريم اين نوع گوشت جنبه اخلاقى و معنوى دارد نه جنبه مادى و جسمانى. نوع ديگرى از حيواناتى كه تحريم آن در آيه آمده آنهاست كه بصورت «بختآزمايى» ذبح و تقسيم مىگرديده و آن چنين بوده كه: ده نفر با هم شرط بندى مىكردند و حيوانى را خريدارى و ذبح نموده سپس ده چوبه تير، كه روى هفت عدد از آنها عنوان «برنده» و سه عدد عنوان «بازنده» ثبت شده بود در كيسه مخصوصى مىريختند و به صورت قرعه كشى آنها را به نام يك يك از آن ده نفر بيرون مىآوردند، هفت چوبه برنده به نام هر كس مىافتاد سهمى از گوشت برمىداشت، و چيزى در برابر آن نمىپرداخت، ولى آن سه نفر كه تيرهاى بازنده را دريافت داشته بودند، بايد هر كدام يك سوم قيمت حيوان را بپردازند، بدون اين كه سهمى از گوشت داشته باشند، اين چوبههاى تير را «ازلام» مىناميدند، اسلام برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 490 خوردن اين گوشتها را تحريم كرد، نه به خاطر اين كه اصل گوشت حرام بوده باشد، بلكه به خاطر اين كه جنبه قمار و بختآزمايى دارد و مىفرمايد: «و (همچنين) قسمت كردن گوشت حيوان به وسيله چوبههاى تير مخصوص بختآزمايى» بر شما حرام شده است (وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ). روشن است كه تحريم قمار و مانند آن اختصاص به گوشت حيوانات ندارد، بلكه در هر چيز انجام گيرد ممنوع است و تمام زيانهاى «فعاليتهاى حساب نشده اجتماعى» و برنامههاى خرافى در آن جمع مىباشد. و در پايان براى تأكيد بيشتر روى تحريم آنها مىفرمايد: «تمام اين اعمال فسق است و خروج از اطاعت پروردگار» (ذلِكُمْ فِسْقٌ). اعتدال در استفاده از گوشت- آنچه از مجموع بحثهاى فوق و ساير منابع اسلامى استفاده مىشود اين است كه روش اسلام در مورد بهرهبردارى از گوشتها- همانند ساير دستورهايش- يك روش كاملا اعتدالى است، يعنى نه همانند مردم زمان جاهليت كه از گوشت سوسمار و مردار و خون و امثال آن مىخوردند، و يا همانند بسيارى از غربيهاى امروز كه حتى از خوردن گوشت خرچنگ و كرمها چشم پوشى نمىكنند، و نه مانند هندوها كه مطلقا خوردن گوشت را ممنوع مىدانند، بلكه گوشت حيواناتى كه داراى تغذيه پاك بوده و مورد تنفر نباشد حلال كرده و روى روشهاى افراطى و تفريطى خط بطلان كشيده و براى استفاده از گوشتها شرايطى مقرر داشته است. بعد از بيان احكام فوق دو جمله پرمعنى در آيه مورد بحث به چشم مىخورد نخست مىگويد: «امروز كافران از دين شما مأيوس شدند بنابراين، از آنها نترسيد و تنها از (مخالفت) من بترسيد» (الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ). و سپس مىگويد: «امروز دين و آيين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين شما پذيرفتم» (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 491 وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً). روز اكمال دين كدام روز است- منظور از «اليوم» (امروز) كه در دو جمله بالا تكرار شده چيست؟ آنچه تمام مفسران شيعه آن را در كتب خود آوردهاند و روايات متعددى از طرق معروف اهل تسنن و شيعه آن را تأييد مىكند و با محتويات آيه كاملا سازگار است اين كه: منظور روز غدير خم است، روزى كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله امير مؤمنان على عليه السّلام را رسما براى جانشينى خود تعيين كرد، آن روز بود كه آيين اسلام به تكامل نهايى خود رسيد و كفار در ميان امواج يأس فرو رفتند، زيرا انتظار داشتند كه آيين اسلام قائم به شخص باشد، و با از ميان رفتن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله اوضاع به حال سابق برگردد، و اسلام تدريجا برچيده شود، اما هنگامى كه مشاهده كردند مردى كه از نظر علم و تقوا و قدرت و عدالت بعد از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در ميان مسلمانان بىنظير بود به عنوان جانشينى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله انتخاب و از مردم براى او بيعت گرفته شد يأس و نوميدى نسبت به آينده اسلام آنها را فرا گرفت و فهميدند كه آيينى است ريشهدار و پايدار. نكته جالبى كه بايد در اينجا به آن توجه كرد اين است كه قرآن در سوره نور آيه 55 چنين مىگويد: «خداوند به آنهايى كه از شما ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادهاند وعده داده است كه آنها را خليفه در روى زمين قرار دهد همان طور كه پيشينيان آنان را چنين كرد، و نيز وعده داده آيينى را كه براى آنان پسنديده است مستقر و مستحكم گرداند و بعد از ترس به آنها آرامش بخشد». در اين آيه خداوند مىفرمايد: آيينى را كه براى آنها «پسنديده»، در روى زمين مستقر مىسازد، با توجه به اين كه سوره نور قبل از سوره مائده نازل شده است و با توجه به جمله «رضيت لكم الاسلام دينا» كه در آيه مورد بحث، در باره ولايت على عليه السّلام نازل شده، چنين نتيجه مىگيريم كه اسلام در صورتى در روى زمين مستحكم و ريشهدار خواهد شد كه با «ولايت» توأم باشد، زيرا اين همان اسلامى است كه خدا «پسنديده» و وعده استقرار و استحكامش را داده است، و به عبارت روشنتر اسلام در صورتى عالمگير مىشود كه از مسأله ولايت اهل بيت جدا نگردد. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 492 مطلب ديگرى كه از ضميمه كردن «آيه سوره نور» با آيه مورد بحث استفاده مىشود اين است كه در آيه سوره نور سه وعده به افراد با ايمان داده شده است نخست خلافت در روى زمين، و ديگر امنيت و آرامش براى پرستش پروردگار، و سوم استقرار آيينى كه مورد رضايت خداست. اين سه وعده در روز غدير خم با نزول آيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ...» جامه عمل بخود پوشيد زيرا نمونه كامل فرد با ايمان و عمل صالح، يعنى على عليه السّلام به جانشينى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نصب شد و به مضمون جمله الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ مسلمانان در آرامش و امنيت نسبى قرار گرفتند و نيز به مضمون و رضيت لكم الاسلام دينا آيين مورد رضايت پروردگار در ميان مسلمانان استقرار يافت. در پايان آيه بار ديگر به مسائل مربوط به گوشتهاى حرام برگشته، و حكم صورت اضطرار را بيان مىكند و مىگويد: «كسانى كه به هنگام گرسنگى ناگزير از خوردن گوشتهاى حرام شوند در حالى كه تمايل به گناه نداشته باشند خوردن آن براى آنها حلال است، زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است» و به هنگام ضرورت بندگان خود را به مشقت نمىافكند و آنها را كيفر نمىدهد (فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ). (آيه 4) شأن نزول: در باره اين آيه شأن نزولهايى ذكر كردهاند كه مناسبتر از همه اين است: «زيد الخير» و «عدى بن حاتم» كه دو نفر از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند خدمتش رسيدند و عرض كردند: ما جمعيتى هستيم كه با سگها و بازهاى شكارى صيد مىكنيم، و سگهاى شكارى ما حيوانات وحشى حلال گوشت را مىگيرند، بعضى از آنها زنده به دست ما مىرسد و آن را سر مىبريم، ولى بعضى از آنها بوسيله سگها كشته مىشوند، و ما فرصت ذبح آنها را پيدا نمىكنيم و با اين كه مىدانيم خدا گوشت مردار را بر ما حرام كرده، تكليف ما چيست؟ آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت. تفسير: صيد حلال- به دنبال احكامى كه در باره گوشتهاى حلال و حرام در دو آيه گذشته بيان شد در اين آيه نيز به قسمتى ديگر از آنها اشاره كرده و به عنوان برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 493 پاسخ سؤالى كه در اين زمينه شده است، چنين مىفرمايد: «از تو در باره غذاهاى حلال سؤال مىكنند» (يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ). سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مىدهد كه نخست به آنها «بگو: هر چيز پاكيزهاى براى شما حلال است» (قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ). يعنى تمام آنچه را اسلام تحريم كرده در زمره خبائث و ناپاكها است و هيچ گاه قوانين الهى، موجود پاكيزهاى كه طبعا براى استفاده و انتفاع بشر آفريده شده است تحريم نمىكند. سپس به سراغ صيدها رفته، مىگويد: «صيد حيوانات صياد كه تحت تعليم شما قرار گرفتهاند، يعنى از آنچه خداوند به شما تعليم داده به آنها آموختهايد، براى شما حلال است» (وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ). حيوانى را كه سگها شكار مىكنند اگر زنده به دست آيد، بايد طبق آداب اسلامى ذبح شود ولى اگر پيش از آن كه به آن برسند جان دهد، حلال است، اگر چه ذبح نشده باشد. سپس در ذيل آيه اشاره به دو شرط ديگر از شرايط حليت چنين صيدى كرده، مىفرمايد: «از صيدى كه سگهاى شكارى براى شما نگاه داشتهاند بخوريد» (فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ). بنابراين، اگر سگهاى شكارى عادت داشته باشند قسمتى از صيد خود را بخورند و قسمتى را واگذارند، چنان صيدى حلال نيست و در حقيقت چنين سگى نه تعليم يافته است و نه آنچه را كه نگاه داشته مصداق «عليكم» (براى شما) مىباشد، بلكه براى خود صيد كرده است. ديگر اين كه «به هنگامى كه سگ شكارى رها مىشود، نام خدا را ببريد» (وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ). و در پايان براى رعايت تمام اين دستورات، مىفرمايد: «از خدا بپرهيزيد، زيرا خداوند، سريع الحساب است» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ). (آيه 5)- خوردن غذاى اهل كتاب و ازدواج با آنان! در اين آيه كه مكمل برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 494 آيات قبل است، نخست مىفرمايد: «امروز آنچه پاكيزه است براى شما حلال شده و غذاهاى اهل كتاب براى شما حلال و غذاهاى شما براى آنها حلال است» (الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ). منظور از «طعام اهل كتاب» غير از گوشتهايى است كه ذبيحه آنها باشد. و در حديثى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه، در تفسير آيه چنين فرمود: «منظور از طعام اهل كتاب حبوبات و ميوههاست، نه ذبيحههاى آنها، زيرا هنگام ذبح كردن نام خدا را نمىبرند». ازدواج با زنان غير مسلمان- بعد از بيان حليت طعام اهل كتاب، اين آيه در باره ازدواج با زنان پاكدامن از مسلمانان و اهل كتاب سخن مىگويد و مىفرمايد: «زنان پاكدامن از مسلمانان و از اهل كتاب براى شما حلال هستند و مىتوانيد با آنها ازدواج كنيد به شرط اين كه مهر آنها را بپردازيد» (وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ). «به شرط اين كه از طريق ازدواج مشروع باشد نه به صورت زناى آشكار، و نه بصورت دوست پنهانى انتخاب كردن» (مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ وَ لا مُتَّخِذِي أَخْدانٍ). در حقيقت اين قسمت از آيه نيز محدوديتهايى را كه در مورد ازدواج مسلمانان با غير مسلمانان بوده تقليل مىدهد و ازدواج آنها را با زنان اهل كتاب با شرايطى تجويز مىنمايد- شرح بيشتر در اين باره بايد از كتب فقهى مطالعه شود. ناگفته نماند كه در دنياى امروز كه بسيارى از رسوم جاهلى در اشكال مختلف زنده شده است اين تفكر نيز به وجود آمده كه انتخاب دوست زن يا مرد براى افراد مجرد بىمانع است نه تنها به شكل پنهانى، آنگونه كه در زمان جاهليت قبل از اسلام وجود داشت، بلكه به شكل آشكار نيز هم! در حقيقت دنياى امروز در آلودگى و بىبندوبارى جنسى از زمان جاهليت پا را فراتر نهاده، زيرا اگر در آن زمان تنها انتخاب دوست پنهانى را مجاز مىدانستند، اينها آشكارش را نيز بىمانع مىدانند و حتى با نهايت وقاحت به آن افتخار مىكنند، برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 495 اين رسم ننگين كه يك فحشاى آشكار و رسوا محسوب مىشود از سوغاتهاى شومى است كه از غرب به شرق انتقال يافته و سر چشمه بسيارى از بدبختيها و جنايات شده است. از آنجا كه تسهيلات فوق در باره معاشرت با اهل كتاب و ازدواج با زنان آنها ممكن است مورد سوء استفاده بعضى قرار گيرد، و آگاهانه يا غير آگاهانه به سوى آنها كشيده شوند در پايان آيه به مسلمانان هشدار داده، مىگويد: «كسى كه نسبت به آنچه بايد به آن ايمان بياورد كفر بورزد و راه مؤمنان را رها كرده، در راه كافران قرار گيرد، اعمال او بر باد مىرود و در آخرت در زمره زيانكاران خواهد بود» (وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ). اشاره به اين كه تسهيلات مزبور علاوه بر اين كه گشايشى در زندگى شما ايجاد مىكند بايد سبب نفوذ و توسعه اسلام در ميان بيگانگان گردد، نه اين كه شما تحت تأثير آنها قرار گيريد، و دست از آيين خود برداريد كه در اين صورت مجازات شما بسيار سخت و سنگين خواهد بود. (آيه 6)- پاك سازى جسم و جان! در آيات سابق، بحثهاى گوناگونى در باره «طيبات جسمى و مواهب مادى» مطرح شد، در اين آيه به «طيبات روح» و آنچه باعث پاكيزگى جان انسان مىگردد، اشاره شده است و قسمت قابل ملاحظهاى از احكام وضو و غسل و تيمم كه موجب صفاى روح است، تشريح گرديده، نخست خطاب به افراد با ايمان كرده، احكام وضو را به اين ترتيب بيان مىكند: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد هنگامى كه براى نماز بپا خاستيد صورت و دستهاى خود را تا آرنج بشوييد و قسمتى از سر و همچنين پا را تا مفصل (يا برآمدگى پشت پا) مسح كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ). بنابراين، فقط مقدارى از دست كه بايد شسته شود در آيه ذكر شده، و اما كيفيت آن در سنت پيامبر كه بوسيله اهل بيت عليهم السّلام به ما رسيده آمده است و آن شستن آرنج است به طرف سر انگشتان. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 496 سپس به توضيح حكم غسل پرداخته، مىفرمايد: «و اگر جنب باشيد غسل كنيد» (وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا). روشن است كه مراد از جمله «فاطّهّروا» شستن تمام بدن مىباشد. «جنب» همان طور كه در ذيل آيه 43 سوره نساء گذشت به معنى «دور شونده» است، و اگر شخص «جنب» به اين عنوان ناميده مىشود به خاطر آن است كه بايد در آن حال، از نماز و توقف در مسجد و مانند آن دورى كند. ضمنا از اين كه قرآن در آيه فوق مىگويد به هنگام نماز اگر جنب هستيد غسل كنيد استفاده مىشود كه غسل جنابت جانشين وضو نيز مىگردد. سپس به بيان حكم تيمم پرداخته و مىگويد: «و اگر از خواب برخاستهايد و قصد نماز داريد و بيمار يا مسافر باشيد و يا اگر از قضاى حاجت برگشتهايد و يا آميزش جنسى با زنان كردهايد و دسترسى به آب نداريد با خاك پاكى تيمم كنيد» (وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً). سپس طرز تيمم را اجمالا بيان كرده، مىگويد: «بوسيله آن صورت و دستهاى خود را مسح كنيد» (فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ) «1». و در پايان آيه، براى اين كه روشن شود هيچ گونه سختگيرى در دستورات گذشته در كار نبوده بلكه همه آنها به خاطر مصالح قابل توجهى تشريع شده است، مىفرمايد: «خداوند نمىخواهد شما را به زحمت بيفكند، بلكه مىخواهد شما را پاكيزه سازد و نعمت خود را بر شما تمام كند تا سپاس نعمتهاى او را بگوييد» (ما يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ). در حقيقت جملههاى فوق بار ديگر اين واقعيت را تأكيد مىكند كه تمام دستورهاى الهى و برنامههاى اسلامى به خاطر مردم و براى حفظ منافع آنها قرار __________________________________________________ (1) پيرامون «فلسفه وضو، تيمم و غسل» بحث جالبى كه در «تفسير نمونه» ذيل همين آيه آمده، مطالعه فرماييد. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 497 داده شده و به هيچ وجه هدف ديگرى در كار نبوده است، خداوند مىخواهد با اين دستورها هم طهارت معنوى و هم جسمانى براى مردم فراهم شود. جمله ما يريد اللّه ليجعل عليكم من حرج اين قانون كلى را بيان مىكند، كه احكام الهى در هيچ مورد به صورت تكليف شاق و طاقت فرسا نيست. (آيه 7)- پيمانهاى الهى! در اين آيه بار ديگر مسلمانان را به اهميت نعمتهاى بىپايان خداوند كه مهمترين آنها نعمت ايمان و هدايت است، توجه داده مىفرمايد: «نعمتهاى خدا بر خودتان را به ياد بياوريد» (وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ). چه نعمتى از آن بالاتر كه در سايه اسلام، همه گونه مواهب و افتخارات و امكانات نصيب مسلمانان شد و جمعيتى كه قبلا كاملا پراكنده و جاهل و گمراه و خونخوار و فاسد و مفسد بودند به صورت جمعيتى متشكل و متحد و دانا با امكانات مادى و معنوى فراوان درآمدند. سپس پيمانى را كه با خدا بستهاند، يادآور شده مىگويد: «پيمانى را كه بطور محكم خدا با شما بست فراموش نكنيد، آن زمان كه گفتيد شنيديم و اطاعت كرديم» (وَ مِيثاقَهُ الَّذِي واثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا). اين آيه مىتواند اشاره به تمام پيمانهاى تكوينى و تشريعى (پيمانهايى كه خدا به حكم فطرت گرفته و يا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مراحل مختلف از مسلمانان گرفته) باشد. و در پايان آيه براى تأكيد اين معنى مىفرمايد: «پرهيزكارى پيشه كنيد خداوند از اسرار درون سينهها آگاه است» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ). (آيه 8)- دعوت اكيد به عدالت! اين آيه دعوت به قيام به عدالت مىكند و نظير آن با تفاوت مختصرى در سوره نساء آيه 135 گذشت. نخست خطاب به افراد با ايمان كرده، مىگويد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد همواره قيام براى خدا كنيد و به حق و عدالت گواهى دهيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ). سپس به يكى از عوامل انحراف از عدالت اشاره نموده، به مسلمانان چنين برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 498 هشدار مىدهد كه: «نبايد كينهها و عداوتهاى قومى و تصفيه حسابهاى شخصى مانع از اجراى عدالت و موجب تجاوز به حقوق ديگران گردد، زيرا عدالت از همه اينها بالاتر است» (وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلَّا تَعْدِلُوا). بار ديگر به خاطر اهميت موضوع روى مسأله عدالت تكيه كرده، مىفرمايد: «عدالت پيشه كنيد كه به پرهيزكارى نزديكتر است» (اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى). و از آنجا كه عدالت مهمترين ركن تقوا و پرهيزكارى است، براى سومين بار به عنوان تأكيد اضافه مىكند: «از خدا بپرهيزيد، زيرا خداوند از تمام اعمال شما آگاه است» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ). (آيه 9)- سپس در اين آيه- طبق سنت قرآن- كه پس از احكام خاصى براى تأكيد و تكميل آن اشاره به قوانين و اصول كلى مىكند در اينجا نيز براى تأكيد مسأله اجراى عدالت و گواهى به حق چنين مىفرمايد: «خداوند به كسانى كه ايمان آوردهاند و عمل صالح انجام مىدهند و عده آمرزش و پاداش عظيم داده است» (وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ). (آيه 10)- و در مقابل: «كسانى كه خدا را انكار كنند و آيات او را تكذيب نمايند از اصحاب دوزخند» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ). قابل توجه اين كه آمرزش و اجر عظيم به عنوان يك وعده الهى در آيه ذكر شده و فرموده: وعد اللّه ... ولى كيفر دوزخ به صورت نتيجه عمل بيان شده و مىفرمايد: «كسانى كه داراى چنين اعمالى باشند، چنان سرنوشتى خواهند داشت» و اين در حقيقت اشاره به مسأله فضل و رحمت خدا در مورد پاداشهاى سراى ديگر است، كه به هيچ وجه برابرى با اعمال ناچيز انسان ندارد، همانطور كه مجازاتهاى آن جهان جنبه انتقامى نداشته بلكه نتيجه اعمال خود آدمى است. (آيه 11)- به دنبال يادآورى نعمتهاى الهى در چند آيه قبل، در اين آيه روى سخن را بار ديگر به مسلمانان كرده و قسمتى ديگر از نعمتهاى خود را به ياد آنها مىآورد تا به شكرانه آن در اطاعت فرمان خدا و اجراى اصول عدالت بكوشند، برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 499 مىگويد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! نعمت خدا را بر خودتان به ياد آوريد در آن زمان كه جمعيتى تصميم گرفته بودند، دست به سوى شما دراز كنند و شما را از ميان بردارند، ولى خداوند شرّ آنها را از شما دفع كرد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ). در حقيقت اين آيه مسلمانان را متوجه خطراتى كه ممكن بود براى هميشه نامشان را از صفحه روزگار براندازد مىكند، و به آنها هشدار مىدهد كه به پاس اين نعمتها «تقوا را پيشه كنيد و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند» و بدانيد اگر پرهيزكار باشيد، در زندگى تنها نخواهيد ماند و آن دست غيبى كه هميشه حافظ شما بوده، باز هم از شما حمايت خواهد كرد (وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ). (آيه 12)- در اين سوره از آغاز اشاره به مسأله وفاى به عهد شده، و شايد فلسفه اين همه تأكيد براى اهميت دادن به مسأله پيمان غدير است كه در آيه 67 همين سوره خواهد آمد. در اين آيه مىفرمايد: «ما از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه به دستورات ما عمل كنند و به دنبال اين پيمان دوازده رهبر و سرپرست براى آنها برگزيديم» تا هر يك سرپرستى يكى از طوايف دوازدهگانه بنى اسرائيل را بر عهده گيرد (وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً). سپس وعده خدا را به بنى اسرائيل چنين تشريح مىكند كه خداوند به آنها گفت: «من با شما خواهم بود و از شما حمايت مىكنم» (وَ قالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ). اما به چند شرط: 1- «به شرط اين كه نماز را بر پا داريد» (لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ). 2- «و زكات خود را بپردازيد» (وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ). 3- «به پيامبران من ايمان بياوريد و آنها را يارى كنيد» (وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِي وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ). 4- علاوه بر اين، از انفاقهاى مستحب كه يك نوع قرض الحسنه با خداست خوددارى ننماييد» (وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 500 «اگر به اين پيمان عمل كنيد، من سيئات و گناهان گذشته شما را مىبخشم» (لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ). «و شما را در باغهاى بهشت كه از زير درختان آن نهرها جارى است داخل مىكنم» (وَ لَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ). «ولى آنها كه راه كفر و انكار و عصيان را پيش گيرند مسلما از طريق مستقيم گمراه شدهاند» (فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ). (آيه 13)- در تعقيب بحثى كه در باره پيمان خدا با بنى اسرائيل در آيه قبل گذشت، در اين آيه اشاره به پيمان شكنى آنها و عواقب اين پيمان شكنى مىكند و مىفرمايد: «چون آنها پيمان خود را نقض كردند ما آنها را طرد كرديم و از رحمت خود دور ساختيم و دلهاى آنها را سخت و سنگين نموديم» (فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً). در حقيقت آنها به جرم پيمان شكنى با اين دو مجازات، كيفر ديدند، هم از رحمت خدا دور شدند، و هم افكار و قلوب آنها متحجر و غير قابل انعطاف شد. سپس آثار اين قساوت را چنين شرح مىدهد: «آنها كلمات را تحريف مىكنند و از محل و مسير آن بيرون مىبرند» (يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ). و نيز «قسمتهاى قابل ملاحظهاى از آنچه به آنها گفته شده بود به دست فراموشى مىسپارند» (وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ). بعيد نيست قسمتى را كه آنها به دست فراموشى سپردند، همان نشانهها و آثار پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله باشد كه در آيات ديگر قرآن به آن اشاره شده است، و نيز ممكن است اين جمله اشاره به آن باشد كه مىدانيم تورات در طول تاريخ مفقود شده، سپس جمعى از دانشمندان يهود به نوشتن آن مبادرت كردند و طبعا قسمتهاى فراوانى از ميان رفت و قسمتى تحريف يا به دست فراموشى سپرده شد، و آنچه به دست آنها آمد بخشى از كتاب واقعى موسى (ع) بود كه با خرافات زيادى آميخته شده بود و آنها همين بخش را نيز گاهى به دست فراموشى سپردند. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 501 سپس اضافه مىفرمايد: «هر روز به خيانت تازهاى از آنها پى مىبرى، مگر دستهاى از آنها كه از اين جنايتها بركنارند و در اقليتند» (وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى خائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ). و در پايان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مىدهد كه «از آنها صرف نظر كن و چشم بپوش، زيرا خداوند نيكوكاران را دوست دارد» (فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ). بطور مسلم اين گذشت و عفو در مورد آزارهايى است كه به شخص پيامبر رسانيدند نه در مسائل هدفى و اصولى اسلام كه در آنها گذشت معنى ندارد. (آيه 14)- دشمنان جاويدان! در آيه قبل سخن از پيمان شكنى بنى اسرائيل در ميان بود و در اين آيه به پيمان شكنى نصارى اشاره كرده، مىفرمايد: «جمعى از كسانى كه ادعاى نصرانيت مىكنند، با اين كه از آنها پيمان وفادارى گرفته بوديم، دست به پيمانشكنى زدند و قسمتى از دستوراتى را كه به آنها داده شده بود به دست فراموشى سپردند» (وَ مِنَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى أَخَذْنا مِيثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ). آرى! آنها نيز با خدا پيمان بسته بودند كه از حقيقت توحيد منحرف نشوند و دستورات الهى را به دست فراموشى نسپارند و نشانههاى آخرين پيامبر را كتمان نكنند، ولى آنها نيز به همان سرنوشت يهود گرفتار شدند. بايد توجه داشت «نصارى» جمع «نصرانى» است و نامگذارى مسيحيان به اين اسم ممكن است به خاطر آن باشد كه هنگامى كه مسيح ناصران و يارانى از مردم طلبيد، آنها دعوت او را اجابت كردند همانطور كه قرآن مىگويد: كَما قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ: «همان گونه كه عيسى بن مريم به حواريّون گفت: چه كسانى در راه خدا ياوران من هستند؟ حواريّون گفتند: ما ياوران خدا هستيم». (صف: 14) سپس قرآن نتيجه اعمال مسيحيان را چنين شرح مىدهد كه: «به جرم برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 502 اعمالشان تا دامنه قيامت در ميان آنها عداوت و دشمنى افكنديم» (فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ). و مجازات ديگر آنها كه در آخرين جمله آيه به آن اشاره شده اين است كه «در آينده خداوند نتايج اعمال آنها را به آنها خبر خواهد داد و عملا با چشم خود خواهند ديد» (وَ سَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ). (آيه 15)- در تعقيب آياتى كه در باره يهود و نصارى و پيمان شكنيهاى آنها بحث مىكرد، اين آيه اهل كتاب را بطور كلى مخاطب قرار داده و از آنها دعوت به سوى اسلام كرده، نخست مىگويد: «اى اهل كتاب فرستاده ما به سوى شما آمد، تا بسيارى از حقايق كتب آسمانى را كه شما كتمان كرده بوديد آشكار سازد، و در عين حال از بسيارى از آنها (كه نيازى به ذكر نبوده و مربوط به دورانهاى گذشته است) صرف نظر مىكند» (يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ). سپس اشاره به اهميت و عظمت قرآن مجيد و اثرات عميق آن در هدايت و تربيت بشر كرده مىگويد: «از طرف خداوند نور و كتاب آشكارى به سوى شما آمد» (قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ). (آيه 16)- «همان نورى كه خداوند بوسيله آن كسانى را كه در پى كسب خشنودى او باشند به طرق سلامت هدايت مىكند» (يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ). و علاوه بر اين «آنها را از انواع ظلمتها و تاريكيها (ظلمت شرك، ظلمت جهل، ظلمت پراكندگى و نفاق و ...) به سوى نور توحيد، علم و اتحاد رهبرى مىكند» (وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ). و از همه گذشته «آنها را به جاده مستقيم كه هيچ گونه كجى در آن از نظر اعتقاد و برنامه عملى نيست هدايت مىنمايد» (وَ يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ). (آيه 17)- چگونه ممكن است مسيح، خدا باشد! براى تكميل بحثهاى گذشته در اين آيه شديدا به ادعاى الوهيت مسيح (ع) حمله شده و آن را يك كفر برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 503 آشكار شمرده و مىگويد: «بطور مسلم كسانى كه گفتند: مسيح بن مريم خدا است كافر شدند و در حقيقت خدا را انكار كردهاند» (لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ). براى روشن شدن مفهوم اين جمله بايد بدانيم كه مسيحيان چند ادعاى بىاساس در مورد خدا دارند نخست اين كه: عقيده به خدايان سهگانه دارند، آيه 170 سوره نساء به آن اشاره كرده و آن را ابطال مىكند. ديگر اين كه: آنها خداى آفريننده عالم هستى را يكى از خدايان سهگانه مىشمرند و به او خداى پدر مىگويند، قرآن اين عقيده را نيز در آيه 73 همين سوره ابطال مىكند. ديگر اين كه خدايان سهگانه در عين تعدد حقيقى، يكى هستند كه گاهى از آن تعبير به وحدت در تثليث مىشود، و اين همان چيزى است كه در آيه فوق به آن اشاره شده كه آنها مىگويند خدا همان مسيح بن مريم و مسيح بن مريم همان خدا است! و اين دو با روح القدس يك واحد حقيقى و در عين حال سه ذات متعدد را تشكيل مىدهند! سپس براى ابطال عقيده الوهيت مسيح قرآن چنين مىگويد: «اگر خدا بخواهد مسيح و مادرش مريم و تمام كسانى را كه در زمين زندگى مىكنند هلاك كند چه كسى مىتواند جلو آن را بگيرد» (قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً). اشاره به اين كه مسيح مانند مادرش مريم و مانند همه افراد بشر انسانى بيش نبود و به همين دليل فنا و نيستى در ذات او راه دارد و چنين چيزى، چگونه ممكن است خداوند ازلى و ابدى باشد! و در پايان آيه به گفتار آنهايى كه تولد مسيح را بدون پدر دليلى بر الوهيت او مىگيرند پاسخ داده، مىگويد: «خداوند حكومت آسمانها و زمين و آنچه را ميان اين دو است در اختيار دارد هر گونه مخلوقى بخواهد مىآفريند (خواه انسانى بدون پدر و مادر مانند آدم، و خواه انسانى از پدر و مادر مانند انسانهاى برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 504 معمولى، و خواه فقط از مادر مانند مسيح، اين تنوع خلقت دليل بر قدرت اوست و دليل بر هيچ چيز ديگر نيست) و خداوند
سوره نساء - آیه های 151 تا 176
(آيه 151)- در اين آيه ماهيت اين افراد را بيان كرده، مىفرمايد: «آنها كافران واقعى هستند» (أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا). و در پايان آنها را تهديد كرده، مىگويد: «ما براى كافران عذاب توهين آميز و خواركنندهاى فراهم ساختهايم» (وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً). (آيه 152)- در اين آيه به وضع مؤمنان و سرنوشت آنها اشاره كرده و مىگويد: «كسانى كه ايمان به خدا و همه پيامبران او آوردهاند و در ميان هيچ يك از آنها تفرقه نينداختند (و با اين كار، «تسليم و اخلاص» خود در برابر حق، و مبارزه با هر گونه «تعصب» نابجا را اثبات نمودند) به زودى خداوند پاداشهاى آنها را به آنها خواهد داد» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ). و در پايان آيه به اين مطلب اشاره مىشود كه اگر اين دسته از مؤمنان در گذشته مرتكب چنان تعصبها و تفرقهها و گناهان ديگر شدند اگر ايمان خود را خالص كرده و به سوى خدا بازگردند خداوند آنها را مىبخشد «و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده و هست» (وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً). (آيه 153) شأن نزول: جمعى از يهود نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و گفتند: اگر تو پيغمبر خدايى كتاب آسمانى خود را يكجا به ما عرضه كن، همانطور كه موسى تورات را يكجا آورد، اين آيه و آيه بعد نازل شد و به آنها پاسخ گفت. تفسير: بهانه جويى يهود- در اين آيه، نخست اشاره به درخواست اهل برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 472 كتاب (يهود) مىكند و مىگويد: «اهل كتاب از تو تقاضا مىكنند كه كتابى از آسمان (يكجا) بر آنها نازل كنى» (يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ). شك نيست كه آنها در اين تقاضاى خود حسن نيت نداشتند، زيرا هدف از نزول كتاب آسمانى همان ارشاد و هدايت و تربيت است، گاهى اين هدف با نزول كتاب آسمانى يكجا تأمين مىشود، و گاهى تدريجى بودن آن به اين هدف بيشتر كمك مىكند. لذا به دنبال اين تقاضا خداوند به عدم حسن نيت آنها اشاره كرده، و ضمن دلدارى به پيامبرش، سابقه لجاجت و عناد و بهانهجويى يهود را در برابر پيامبر بزرگشان موسى بن عمران بازگو مىكند. نخست مىگويد: «اينها از موسى چيزهايى بزرگتر و عجيبتر از اين خواستند و گفتند: خدا را آشكارا به ما نشان بده»! (فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً). اين درخواست عجيب و غير منطقى كه نوعى از عقيده بتپرستان را منعكس مىساخت و خدا را جسم و محدود معرفى مىكرد و بدون شك از لجاجت و عناد سر چشمه گرفته بود، سبب شد كه «صاعقه آسمانى به خاطر اين ظلم و ستم آنها را فرا گرفت» (فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ). سپس به يكى ديگر از اعمال زشت آنها كه مسأله «گوساله پرستى» بود، اشاره مىكند و مىگويد: «آنها پس از مشاهده آن همه معجزات و دلايل روشن، گوساله را به عنوان معبود خود انتخاب كردند»! (ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ). ولى با اين همه براى اين كه به راه بازگردند «ما آنها را بخشيديم و به موسى برترى و حكومت آشكارى داديم» و بساط رسواى سامرى و گوساله پرستان را برچيديم» (فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ وَ آتَيْنا مُوسى سُلْطاناً مُبِيناً). (آيه 154)- باز آنها از خواب غفلت بيدار نشدند و از مركب غرور و لجاجت پايين نيامدند، به همين جهت «ما كوه طور را بر بالاى سر آنها به حركت برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 473 درآورديم، و در همان حال از آنها پيمان گرفتيم و به آنها گفتيم كه به عنوان توبه از گناهانتان از در بيت المقدس با خضوع و خشوع وارد شويد، و نيز به آنها تأكيد كرديم كه در روز شنبه دست از كسب و كار بكشيد و راه تعدى و تجاوز را پيش نگيريد (و از ماهيان دريا كه در آن روز صيدش حرام بود استفاده نكنيد) و در برابر همه اينها پيمان شديد از آنان گرفتيم» اما آنها به هيچ يك از اين پيمانهاى مؤكد وفا نكردند! (وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِمْ وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً). (آيه 155)- گوشه ديگرى از خلافكاريهاى يهود! در اينجا قرآن به قسمتهاى ديگرى از خلافكاريهاى بنى اسرائيل و كارشكنيها و دشمنيهاى آنها با پيامبران خدا اشاره كرده است. نخست، به پيمانشكنى و كفر جمعى از آنها و قتل پيامبران به دست آنان اشاره كرده چنين مىفرمايد: «ما آنها را به خاطر پيمان شكنى» از رحمت خود دور ساختيم يا قسمتى از نعمتهاى پاكيزه را بر آنان تحريم نموديم (فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ). آنها به دنبال اين پيمان شكنى، «آيات پروردگار را انكار كردند و راه مخالفت پيش گرفتند» (وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللَّهِ). و به اين نيز قناعت نكردند، «بلكه دست به جنايت بزرگ ديگرى كه قتل و كشتن راهنمايان و هاديان راه حق يعنى پيامبران زدند و بدون هيچ مجوزى آنها را از بين بردند» (وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ). آنها به قدرى در اعمال خلاف جسور و بىباك بودند كه گفتار پيامبران را به باد استهزاء مىگرفتند و صريحا به آنها «گفتند: بر دلهاى ما پرده افكنده شده كه مانع شنيدن و پذيرش دعوت شماست»! (وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ). در اينجا قرآن اضافه مىكند: دلهاى آنها به كلى مهر شده و هيچ گونه حقى در آن نفوذ نمىكند ولى عامل آن كفر و بىايمانى، خود آنها هستند و به همين دليل جز افراد كمى كه خود را از اين گونه لجاجتها بركنار داشتهاند ايمان نمىآورند، مىفرمايد: «آرى! خداوند به علت كفرشان، بر دلهاى آنها مهر زده، كه جز عده كمى برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 474 (كه راه حق مىپويند و لجاج ندارند) ايمان مىآورند» (بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا). (آيه 156)- «آنها در راه كفر آن چنان سريع تاختند كه به مريم پاكدامن، مادر پيامبر بزرگ خدا كه به فرمان الهى بدون همسر باردار شده بود تهمت بزرگى زدند» (وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظِيماً). (آيه 157)- حتى آنها به كشتن پيامبران افتخار مىكردند «و مىگفتند ما مسيح عيسى بن مريم رسولخدا را كشتهايم» (وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ). و شايد تعبير به رسول اللّه را در مورد مسيح از روى استهزاء و سخريه مىگفتند. در حالى كه در اين ادعاى خود نيز كاذب بودند، «آنها هرگز مسيح را نكشتند و نه به دار آويختند، بلكه ديگرى را كه شباهت به او داشت اشتباها به دار زدند» (وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ). سپس قرآن مىگويد: «آنها كه در باره مسيح اختلاف كردند، خودشان در شك بودند و هيچ يك به گفته خود ايمان نداشتند و تنها از تخمين و گمان پيروى مىكردند» (وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ). آنگاه قرآن به عنوان تأكيد مطلب مىگويد: «و قطعا او را نكشتند» (وَ ما قَتَلُوهُ يَقِيناً). (آيه 158)- «بلكه خداوند او را به سوى خود برد و خداوند قادر و حكيم است» (بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً). اگر مىبينيم قرآن مخصوصا روى مصلوب نشدن مسيح (ع) تكيه كرده، به خاطر اين است كه عقيده خرافى فداء و بازخريد گناهان امت را به شدت بكوبد، تا مسيحيان نجات را در گروه اعمال خويش ببينند، نه در پناه بردن به صليب! (آيه 159)- در تفسير اين آيه دو احتمال است كه هر يك به جهاتى قابل ملاحظه است: 1- آيه مىفرمايد: «هيچ كس از اهل كتاب نيست مگر اين كه به مسيح (ع) پيش از مرگ خود ايمان مىآورد» (وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 475 و آن هنگامى است كه انسان در آستانه مرگ قرار مىگيرد و ارتباط او با اين جهان ضعيف و با جهان بعد از مرگ قوى مىگردد، پردهها از برابر چشم او كنار مىرود و بسيارى از حقايق را مىبيند، در اين موقع است كه چشم حقيقت بين او مقام مسيح را مشاهده مىكند و در برابر او تسليم مىگردد، آنها كه منكر او شدند به او مؤمن مىشوند و آنها كه او را خدا دانستند به اشتباه خود پى مىبرند در حالى كه اين ايمان هيچ گونه سودى براى آنها ندارد- پس چه بهتر اكنون كه ايمان مفيد است مؤمن شوند! 2- منظور اين است كه تمام اهل كتاب به حضرت مسيح (ع) پيش از «مرگ او» ايمان مىآوردند يهوديان او را به نبوت مىپذيرند و مسيحيان دست از الوهيت او مىكشند و اين به هنگامى است كه مسيح (ع) طبق روايات اسلامى در موقع ظهور حضرت مهدى (عج) از آسمان فرود مىآيد، و پشت سر او نماز مىگذارد و يهود و نصارا نيز او را مىبينند و به او و مهدى (عج) ايمان مىآورند، و روشن است كه مسيح به حكم اين كه آيينش مربوط به گذشته بوده وظيفه دارد در اين زمان از آيين موجود يعنى آيين اسلام كه مهدى (عج) مجرى آن است پيروى كند. و در پايان آيه مىفرمايد: «در روز رستاخيز، مسيح گواه بر آنها خواهد بود» (وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً). منظور از گواهى مسيح بر ضد آنها اين است كه او گواهى مىدهد كه تبليغ رسالت كرده و آنها را هيچ گاه به خدايى و الوهيت خود دعوت ننموده بلكه به ربوبيت پروردگار دعوت كرده است. (آيه 160)- سرنوشت صالحان و ناصالحان يهود! در آيات گذشته به چند نمونه از خلافكاريهاى يهود اشاره شد، در اين آيه و دو آيه بعد نيز پس از ذكر چند قسمت ديگر از اعمال ناشايست آنها، كيفرهايى را كه بر اثر اين اعمال در دنيا و آخرت دامان آنها را گرفته و مىگيرد، بيان مىدارد. نخست مىفرمايد: «به خاطر ظلم و ستمى كه يهود كردند، و به خاطر برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 476 باز داشتن مردم از راه خدا، قسمتى از چيزهاى پاك و پاكيزه را كه بر آنها حلال بود تحريم كرديم» و آنان را از استفاده كردن از آن محروم ساختيم (فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيراً) «1». (آيه 161)- و نيز به خاطر اين كه «رباخوارى مىكردند با اين كه از آن نهى شده بودند، و همچنين اموال مردم را به ناحق مىخوردند، همه اينها سبب شد كه گرفتار آن محروميت شوند» (وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ). گذشته از اين كيفر دنيوى، ما آنها را به كيفرهاى اخروى گرفتار خواهيم ساخت «و براى كافران آنها عذاب دردناكى آماده كردهايم» (وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً). (آيه 162)- در اين آيه به واقعيت مهمى اشاره شده كه قرآن كرارا به آن تكيه كرده است و آن اين كه مذمت و نكوهش قرآن از يهود به هيچ وجه جنبه مبارزه نژادى و طائفهاى ندارد، اسلام هيچ نژادى را به عنوان «نژاد» مذمت نمىكند بلكه نكوهشها و حملات آن تنها متوجه آلودگان و منحرفان است، لذا در اين آيه افراد با ايمان و پاكدامن يهود را استثناء كرده، و مورد ستايش قرار داده و پاداش بزرگى به آنها نويد مىدهد، و مىگويد: «ولى آن دسته از يهود كه در علم و دانش راسخند و مؤمنان (از دست اسلام) به آنچه بر تو نازل شده و آنچه بر پيامبران پيشين نازل گرديده ايمان مىآورند (همچنين) نمازگزاران و زكاتدهندگان و ايمانآورندگان به خدا و روز قيامت به زودى پاداش بزرگى به آنها خواهيم داد» (لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أُولئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْراً عَظِيماً). به همين دليل مىبينيم كه جمعى از بزرگان يهود به هنگام ظهور پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و مشاهده دلايل حقانيت او به اسلام گرويدند و با جان و دل از آن __________________________________________________ (1) در مور تحريم طيّبات رجوع كنيد به سوره انعام (6) آيه 146. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 477 حمايت كردند و مورد احترام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ساير مسلمانان بودند. (آيه 163)- در آيات گذشته خوانديم كه يهود در ميان پيامبران خدا تفرقه مىافكندند بعضى را تصديق و بعضى را انكار مىكردند در اين آيه، بار ديگر به آنها پاسخ مىگويد كه: «ما بر تو وحى فرستاديم همانطور كه بر نوح و پيامبران بعد از او وحى فرستاديم و همانطور كه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبرانى كه از فرزندان يعقوب بودند و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى نموديم و به داود كتاب زبور داديم» (إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِيسى وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً). (آيه 164)- در اين آيه اضافه مىكند پيامبرانى كه وحى بر آنان نازل گرديد منحصر به اينها نبودند بلكه «پيامبران ديگرى كه قبلا سرگذشت آنها را براى تو بيان كردهايم و پيامبرانى را كه هنوز سرگذشت آنها را شرح ندادهايم همگى همين مأموريت را داشتند و وحى الهى بر آنها نازل گرديد» (وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ). و از اين بالاتر «خداوند رسما با موسى سخن گفت» (وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً). (آيه 165)- بنابراين، رشته وحى هميشه در ميان بشر بوده است و چگونه ممكن است ما افراد انسان را بدون راهنما و رهبر بگذرانيم و در عين حال براى آنها مسؤوليت و تكليف قائل شويم؟ لذا «ما اين پيامبران را بشارتدهنده و انذاركننده قرار داديم تا به رحمت و پاداش الهى، مردم را اميدوار سازند و از كيفرهاى او بيم دهند تا اتمام حجت بر آنها شود و بهانهاى نداشته باشند» (رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ). خداوند برنامه ارسال اين رهبران را دقيقا تنظيم و اجرا نموده، چرا چنين نباشد با اين كه: «او بر همه چيز توانا و حكيم است» (وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً). حكمت او ايجاب مىكند كه اين كار عملى شود و قدرت او راه را هموار مىسازد. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 478 (آيه 166)- و در اين آيه به پيامبر دلدارى و قوت قلب مىبخشد كه اگر اين جمعيت نبوت و رسالت تو را انكار كردند اهميتى ندارد، زيرا: «خداوند گواه چيزى است كه بر تو نازل كرده است» (لكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ). و البته انتخاب تو براى اين منصب بىحساب نبوده بلكه «اين آيات را از روى علم به لياقت و شايستگى تو براى مأموريت، نازل كرده است» (أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ). و در پايان اضافه مىكند كه نه تنها خداوند گواهى بر حقانيت تو مىدهد، بلكه «فرشتگان پروردگار نيز گواهى مىدهند اگر چه گواهى خدا كافى است» (وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً). (آيه 167)- در آيات گذشته بحثهايى در باره افراد بىايمان و با ايمان ذكر شده بود، در اين آيه اشاره به دستهاى ديگر مىكند كه بدترين نوع كفر را انتخاب كردند، آنها كسانى هستند كه علاوه بر گمراهى خود، كوشش براى گمراه ساختن ديگران مىكنند، نه خود راه هدايت را پيمودند و نه مىگذارند ديگران اين راه را بپيمايند آيه مىفرمايد: «كسانى كه كافر شدند و مردم را از گام گذاشتن در راه خدا مانع گشتند، در گمراهى دور و درازى گرفتار شدهاند» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِيداً). (آيه 168)- در اين آيه اضافه مىفرمايد: «آنها كه كافر شدند و ستم كردند (هم ستم به حق كردند كه آنچه شايسته آن بود انجام ندادند و هم ستم به خويش كه خود را از سعادت محروم ساختند و در درّه ضلالت سقوط كردند و هم به ديگران ستم كردند كه آنها را از راه حق بازداشتند) چنين افرادى هرگز مشمول آمرزش پروردگار نخواهند شد و خداوند آنها را به هيچ راهى هدايت نمىكند» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً). (آيه 169)- «مگر به سوى دوزخ! و آنها براى هميشه در دوزخ مىمانند» (إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً). آنها بايد بدانند كه اين تهديد الهى صورت مىپذيرد، زيرا: «اين كار براى خدا آسان است و قدرت بر آن دارد» (وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 479 (آيه 170)- در آيات گذشته سرنوشت افراد بىايمان بيان شد، و در اين آيه دعوت به سوى ايمان آميخته با ذكر نتيجه آن مىكند، و با تعبيرات مختلفى كه شوق و علاقه انسان را برمىانگيزد همه مردم را به اين هدف عالى تشويق مىنمايد. نخست مىگويد: «اى مردم همان پيامبرى كه در انتظار او بوديد و در كتب آسمانى پيشين به او اشاره شده بود با آيين حق به سوى شما آمده است» (يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ). سپس مىفرمايد: «اين پيامبر از طرف آن كس كه پرورش و تربيت شما را بر عهده دارد آمده است» (مِنْ رَبِّكُمْ). بعد اضافه مىكند: «اگر ايمان بياوريد به سود شماست» به ديگرى خدمت نكردهايد، بلكه به خودتان خدمت نمودهايد (فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ). و در پايان مىفرمايد: «فكر نكنيد اگر شما راه كفر پيش گيريد به خدا زيانى مىرسد چنين نيست، زيرا خداوند مالك آنچه در آسمانها و زمين است مىباشد» (وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ). به علاوه چون «خداوند، عالم و حكيم است» (وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً) دستورهايى را كه به شما داده و برنامههايى را كه تنظيم كرده همگى روى فلسفه و مصالحى بوده و به سود شماست. (آيه 171)- تثليث موهوم است! در اين آيه و آيه بعد به تناسب بحثهايى كه در باره اهل كتاب و كفار بود به يكى از مهمترين انحرافات جامعه مسيحيت يعنى «مسأله تثليث و خدايان سهگانه» اشاره كرده و با جملهاى كوتاه و مستدل آنها را از اين انحراف بزرگ برحذر مىدارد. نخست به آنان اخطار مىكند كه: «اى اهل كتاب! در دين خود راه غلو را نپوييد و جز حق، در باره خدا نگوييد» (يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ). مسأله «غلوّ» در باره پيشوايان، يكى از مهمترين سر چشمههاى انحراف در اديان آسمانى بوده است، به همين جهت اسلام در باره غلات سختگيرى شديدى كرده و در كتب «عقايد» و «فقه» غلات از بدترين كفار معرفى شدهاند! برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 480 سپس به چند نكته كه هر كدام در حكم دليلى بر ابطال تثليث و الوهيت مسيح است اشاره مىكند: 1- «عيسى فقط فرزند مريم بود» (إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ). اين تعبير خاطرنشان مىسازد كه مسيح همچون ساير افراد انسان در رحم مادر قرار داشت و دوران جنينى را گذراند و همانند ساير افراد بشر متولد شد، شير خورد و در آغوش مادر پرورش يافت يعنى، تمام صفات بشرى در او بود، چگونه ممكن است چنين كسى كه مشمول و محكوم قوانين طبيعت و تغييرات جهان ماده است خداوندى ازلى و ابدى باشد. 2- «عيسى فرستاده خدا بود» (رَسُولُ اللَّهِ)- اين موقعيت نيز تناسبى با الوهيت او ندارد. 3- «عيسى كلمه خدا بود كه به مريم القا شد» (وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ). اين تعبير به خاطر آن است كه اشاره به مخلوق بودن مسيح كند، همانطور كه «كلمات» مخلوق ما است، موجودات عالم آفرينش هم مخلوق خدا هستند. 4- «عيسى روحى است كه از طرف خدا آفريده شد» (وَ رُوحٌ مِنْهُ). اين تعبير كه در مورد آفرينش آدم و به يك معنى آفرينش تمام بشر نيز در قرآن آمده است اشاره به عظمت آن روحى است كه خدا آفريد و در وجود انسانها عموما و مسيح و پيامبران خصوصا قرار داد. سپس قرآن به دنبال اين بيان مىگويد: «اكنون كه چنين است به خداى يگانه و پيامبران او ايمان بياوريد و نگوييد خدايان سهگانهاند و اگر از اين سخن بپرهيزيد، به سود شماست» (فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ). بار ديگر تأكيد مىكند كه: «تنها خداوند معبود يگانه است» (إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ). يعنى، شما قبول داريد كه در عين تثليث، خدا يگانه است در حالى كه اگر فرزندى داشته باشد شبيه او خواهد بود و با اين حال يگانگى معنى ندارد. «چگونه ممكن است خداوند فرزندى داشته باشد در حالى كه او از نقيصه احتياج برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 481 به همسر و فرزند و نقيصه جسمانيت و عوارض جسم بودن مبرّاست» (سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ). به علاوه «او مالك آنچه در آسمانها و زمين است مىباشد، همگى مخلوق اويند و او خالق آنهاست، و مسيح نيز يكى از اين مخلوقات اوست» (لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ). چگونه مىتوان يك حالت استثنايى براى وى قائل شد؟ آيا مملوك و مخلوق مىتواند فرزند مالك و خالق خود باشد؟ خداوند نه تنها خالق و مالك آنهاست بلكه مدبّر و حافظ و رازق و سرپرست آنها نيز مىباشد «و براى تدبير و سرپرستى آنها خداوند كافى است» (وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلًا). اصولا خدايى كه ازلى و ابدى است، و سرپرستى همه موجودات را از ازل تا ابد بر عهده دارد چه نيازى به فرزند دارد، مگر او همانند ما است كه فرزندى براى جانشين بعد از مرگ خود بخواهد؟! (آيه 172) شأن نزول: روايت شده كه: طايفهاى از مسيحيان نجران خدمت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و عرض كردند: چرا نسبت به پيشواى ما خرده مىگيرى؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: من چه عيبى بر او گذاشتم؟ گفتند: تو مىگويى او بنده خدا و پيامبر او بوده است. آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت. تفسير: مسيح بنده خدا بود- پيوند و ارتباط اين آيه با آيات گذشته كه در باره نفى الوهيت مسيح و ابطال مسأله تثليث بود آشكار است. نخست با بيان ديگرى مسأله الوهيت مسيح را ابطال مىكند و مىگويد شما چگونه معتقد به الوهيت عيسى هستيد در حالى كه «نه مسيح استنكاف از عبوديت و بندگى پروردگار داشت و نه فرشتگان مقرب پروردگار استنكاف دارند»َنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لَا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ) . و مسلم است كسى كه خود عبادت كننده است معنى ندارد كه معبود باشد. در حديثى مىخوانيم كه امام على بن موسى الرضا عليه السّلام براى محكوم ساختن مسيحيان منحرف كه مدعى الوهيت او بودند به «جاثليق» بزرگ مسيحيان فرمود: برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 482 عيسى (ع) همه چيزش خوب بود تنها يك عيب داشت و آن اين كه عبادت چندانى نداشت، مرد مسيحى برآشفت و به امام گفت چه اشتباه بزرگى مىكنى؟ اتفاقا او از عابدترين مردم بود، امام فورا فرمود: او چه كسى را عبادت مىكرد؟ آيا كسى جز خدا را مىپرستيد؟ بنابراين، به اعتراف خودت مسيح بنده و مخلوق و عبادت كننده خدا بود، نه معبود و خدا، مرد مسيحى خاموش شد و پاسخى نداشت! سپس قرآن اضافه مىكند: «كسانى كه از عبادت و بندگى پروردگار امتناع ورزند و اين امتناع از تكبر و خودبينى سر چشمه بگيرد، خداوند همه آنها را در روز رستاخيز حاضر خواهد ساخت» و به هر كدام كيفر مناسب خواهد دادَ مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعاً) . (آيه 173)- «در آن روز آنها كه داراى ايمان و عمل صالح بودهاند پاداششان را بطور كامل خواهد داد، و از فضل و رحمت خدا بر آن خواهد افزود، آنها كه از بندگى خدا امتناع ورزيدند و راه تكبر را پيش گرفتند به عذاب دردناكى گرفتار خواهد كرد و غير از خدا هيچ سرپرست و حامى و ياورى نخواهند يافت» (فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِيماً وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً). (آيه 174)- نور آشكار! در تعقيب بحثهايى كه در باره انحرافات اهل كتاب از اصل توحيد و اصول تعليمات انبياء در آيات سابق گذشت در اين آيه و آيه بعد سخن نهايى گفته شده و راه نجات مشخص گرديده است، نخست عموم مردم جهان را مخاطب ساخته، مىگويد: «اى مردم از طرف پروردگار شما پيامبرى آمده است كه براهين و دلايل آشكار دارد و همچنين نور آشكارى به نام قرآن با او فرستاده شده كه روشنگر راه سعادت شماست» (يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً). منظور از «برهان» شخص پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله است و منظور از «نور» قرآن مجيد برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 483 است كه در آيات ديگر نيز از آن تعبير به نور شده است. (آيه 175)- در اين آيه نتيجه پيروى از اين برهان و نور را چنين شرح مىدهد: «اما آنها را كه به خدا ايمان آوردند و به اين كتاب آسمانى چنگ زدند به زودى در رحمت واسعه خود وارد خواهد كرد، و از فضل و رحمت خويش بر پاداش آنها خواهد افزود و به صراط مستقيم و راه راست هدايتشان مىكند» (فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِراطاً مُسْتَقِيماً). (آيه 176)) شأن نزول: از «جابر بن عبد اللّه انصارى» چنين نقل كردهاند كه مىگويد: من شديدا بيمار بودم، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عيادت من آمد و در آنجا وضو گرفت و از آب وضوى خود بر من پاشيد، من كه در انديشه مرگ بودم به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كردم: وارث من فقط خواهران منند، ميراث آنها چگونه است؟ اين آيه كه آيه فرائض نام دارد نازل شد و ميراث آنها را روشن ساخت. و به عقيده بعضى اين آخرين آيهاى است كه در باره احكام اسلام بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده. تفسير: اين آيه مقدار ارث برادران و خواهران را بيان مىكند، و همانطور كه در اوايل اين سوره در تفسير آيه 12 گفتيم در باره ارث خواهران و برادران، دو آيه در قرآن نازل شده است يكى همان آيه 12 كه ناظر به برادران و خواهران «مادرى» است، و ديگر آيه مورد بحث كه در باره خواهران و برادران «پدرى و مادرى» يا «پدرى تنها» سخن مىگويد، مىفرمايد: «از تو در اين باره سؤال مىكنند، بگو: خداوند حكم كلاله (برادران و خواهران را) براى شما بيان مىكند» (يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلالَةِ). سپس به چندين حكم اشاره مىنمايد: 1- «هر گاه مردى از دنيا برود و فرزندى نداشته باشد و يك خواهر داشته باشد نصف ميراث او به آن يك خواهر مىرسد» (إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 484 2- و اگر زنى از دنيا برود «و فرزندى نداشته باشد و يك برادر (برادر پدر و مادرى يا پدرى تنها) از خود به يادگار بگذارد تمام ارث او به يك برادر مىرسد» (وَ هُوَ يَرِثُها إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ). 3- «اگر كسى از دنيا برود و دو خواهر از او به يادگار بماند دو ثلث از ميراث او را مىبرند» (فَإِنْ كانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَكَ). 4- «اگر ورثه شخص متوفى، چند برادر و خواهر باشند (از دو نفر بيشتر) تمام ميراث او را در ميان خود تقسيم مىكنند بطورى كه سهم هر برادر دو برابر سهم يك خواهر شود» (وَ إِنْ كانُوا إِخْوَةً رِجالًا وَ نِساءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ). در پايان آيه مىفرمايد: «خداوند اين حقايق را براى شما بيان مىكند تا گمراه نشويد و راه سعادت را بيابيد (و حتما راهى را كه خدا نشان مىدهد راه صحيح و واقعى است) زيرا به هر چيزى دانا است» (يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ). پايان سوره نساء
(آيه 101)- نماز مسافر. در تعقيب آيات گذشته كه در باره «جهاد» و «هجرت» بحث مىكرد در اين آيه به مسأله «نماز مسافر» اشاره كرده، مىفرمايد: «هنگامى كه مسافرت كنيد مانعى ندارد كه نماز را كوتاه كنيد اگر از خطرات كافران بترسيد، زيرا كافران دشمن آشكار شما هستند» (وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنَّ الْكافِرِينَ كانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبِيناً). البته جاى شك نيست كه نماز مسافر اختصاصى به حالت ترس ندارد. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 444 (آيه 102)- هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با عدهاى از مسلمانان به عزم «مكّه» وارد سرزمين «حديبيه» شدند و جريان به گوش قريش رسيد، خالد بن وليد به سرپرستى يك گروه دويست نفرى براى جلوگيرى از پيشروى مسلمانان به سوى مكّه، در كوههاى نزديك مكّه مستقر شد، هنگام ظهر «بلال» اذان گفت و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با مسلمانان نماز ظهر را به جماعت ادا كردند، خالد از مشاهده اين صحنه در فكر فرو رفت و به نفرات خود گفت در موقع نماز عصر بايد از فرصت استفاده كرد و در حال نماز كار مسلمانان را يكسره ساخت در اين هنگام آيه نازل شد و دستور نماز خوف را به مسلمانان داد، و اين خود يكى از نكات اعجاز قرآن است كه قبل از اقدام دشمن، نقشههاى آنها را نقش بر آب كرد. تفسير: در تعقيب آيات مربوط به جهاد، اين آيه كيفيت نماز خوف را كه به هنگام جنگ بايد خوانده شود به مسلمانان تعليم مىدهد، آيه خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده، مىفرمايد: «هنگامى كه در ميان آنها هستى و براى آنها نماز جماعت بر پا مىدارى بايد مسلمانان به دو گروه تقسيم شوند، نخست عدهاى با حمل اسلحه با تو به نماز بايستند» (وَ إِذا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ). سپس هنگامى كه اين گروه سجده كردند (و ركعت اول نماز آنها تمام شد، تو در جاى خود توقف مىكنى) و آنها با سرعت ركعت دوم را تمام نموده و به ميدان نبرد باز مىگردند و در برابر دشمن مىايستند و گروه دوم كه نماز نخواندهاند، جاى گروه اول را مىگيرند و با تو نماز مىگزارند» (فَإِذا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرائِكُمْ وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْرى لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ). «گروه دوم نيز بايد وسايل دفاعى و اسلحه را با خود داشته باشند و بر زمين نگذارند» (وَ لْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ). اين طرز نماز گزاردن براى اين است كه دشمن شما را غافلگير نكند، «زيرا دشمن همواره در كمين است كه از فرصت استفاده كند و دوست مىدارد كه شما از سلاح و متاع خود غافل شويد و يكباره به شما حملهور شود» (وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 445 تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً واحِدَةً) . ولى از آنجا كه ممكن است ضرورتهايى پيش بيايد كه حمل سلاح و وسايل دفاعى هر دو با هم به هنگام نماز مشكل باشد، در پايان آيه چنين دستور مىدهد: «و گناهى بر شما نيست اگر از باران ناراحت باشيد و يا بيمار شويد كه در اين حال سلاح خود را بر زمين بگذاريد» (وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كانَ بِكُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ). «ولى در هر صورت از همراه داشتن وسايل محافظتى و ايمنى (مانند زره و خود و امثال آن) غفلت نكنيد و حتى در حال عذر، حتما آنها را با خود داشته باشيد» كه اگر احيانا دشمن حمله كند بتوانيد تا رسيدن كمك، خود را حفظ كنيد (وَ خُذُوا حِذْرَكُمْ). شما اين دستورات را به كار بنديد و مطمئن باشيد پيروزى با شماست «زيرا خداوند براى كافران مجازات خواركنندهاى آماده كرده است» (إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً). (آيه 103)- اهميت فريضه نماز! به دنبال دستور نماز خوف در آيه قبل و لزوم بپاداشتن نماز حتى در حال جنگ در اين آيه مىفرمايد: «پس از اتمام نماز ياد خدا را فراموش نكنيد، و در حال ايستادن و نشستن و زمانى كه بر پهلو خوابيدهايد به ياد خدا باشيد و از او كمك بجوييد» (فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِكُمْ). منظور از ياد خدا در حال قيام و قعود و بر پهلو خوابيدن، ممكن است همان حالات مختلف جنگى كه سربازان گاهى در حال ايستادن و زمانى نشستن و زمانى به پهلو خوابيدن، سلاحهاى مختلف جنگى از جمله وسيله تيراندازى را به كار مىبرند، بوده باشد. آيه فوق در حقيقت اشاره به يك دستور مهم اسلامى است، كه معنى نماز خواندن در اوقات معين اين نيست كه در ساير حالات انسان از خدا غافل بماند. سپس قرآن مىگويد: دستور نماز خوف يك دستور استثنايى است و «به برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 446 مجرد اين كه حالت خوف زائل گشت، بايد نماز را به همان طرز عادى انجام دهيد» (فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ). و در پايان سرّ اين همه سفارش و دقت را در باره نماز چنين بيان مىدارد: «زيرا نماز وظيفه ثابت و معينى براى مؤمنان است» (إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً). (آيه 104) شأن نزول: از ابن عباس چنين نقل شده كه: پس از حوادث دردناك جنگ احد پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله بر فراز كوه احد رفت و أبو سفيان نيز بر كوه احد قرار گرفت و با لحنى فاتحانه فرياد زد: «اى محمد! يك روز پيروز شديم و روز ديگر شما» يعنى اين پيروزى ما در برابر شكستى كه در بدر داشتيم، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به مسلمانان فرمود: فورا به او پاسخ گوييد، مسلمانان گفتند: «هرگز وضع ما با شما يكسان نيست، شهيدان ما در بهشتند و كشتگان شما در دوزخ». ابو سفيان فرياد زد: «لنا العزّى و لا عزّى لكم ما داراى بت بزرگ «عزّى» هستيم و شما نداريد. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: شما هم در برابر شعار آنها بگوييد: اللّه مولينا و لا مولى لكم سرپرست و تكيه گاه ما خداست و شما سرپرست و تكيه گاهى نداريد. ابو سفيان كه خود را در مقابل اين شعار زنده اسلامى ناتوان ديد، دست از بت «عزّى» برداشت و به دامن بت «هبل» درآويخت و فرياد زد: اعل هبل! سر بلند باد هبل. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد كه اين شعار جاهلى را نيز با شعارى نيرومندتر و محكمتر بكوبند و بگويند: اللّه اعلى و اجلّ! خداوند برتر و بالاتر است. ابو سفيان كه از اين شعارهاى گوناگون خود بهرهاى نگرفت فرياد زد: ميعادگاه ما سرزمين بدر صغرى است. مسلمانان از ميدان جنگ بازگشتند در حالى كه از حوادث دردناك احد سخت ناراحت بودند در اين هنگام آيه نازل شد و به آنها هشدار داد كه در تعقيب مشركان كوتاهى نكنند و از اين حوادث دردناك ناراحت نشوند. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 447 اين شأن نزول به ما مىآموزد كه مسلمانان بايد هيچ يك از تاكتيكهاى دشمن را از نظر دور ندارند در برابر منطق دشمنان، منطقهاى نيرومندتر و در برابر سلاحهاى آنها سلاحهاى برتر و گر نه حوادث به نفع دشمن تغيير شكل خواهد داد. و بنابراين، در عصرى همچون عصر ما بايد به جاى تأسف خوردن در برابر حوادث دردناك و مفاسد وحشتناكى كه مسلمانان را از هر سو احاطه كرده بطور فعالانه دست به كار شوند، در برابر كتابها و مطبوعات ناسالم، كتب و مطبوعات سالم فراهم كنند، و در مقابل وسايل تبليغاتى مجهز دشمنان از مجهزترين وسايل تبليغاتى روز استفاده كنند، و در مقابل طرحها و تزها و دكترينهايى كه مكتبهاى مختلف سياسى و اقتصادى و اجتماعى ارائه مىدهند طرحهاى جامع اسلامى را به شكل روز در اختيار همگان قرار دهند، تنها با استفاده از اين روش است كه مىتوانند موجوديت خود را حفظ كرده و به صورت يك گروه پيشرو در جهان درآيند. تفسير: به دنبال آيات مربوط به جهاد و هجرت، اين آيه براى زنده كردن روح فداكارى در مسلمانان چنين مىگويد: «هرگز از تعقيب دشمن سست نشويد» (وَ لا تَهِنُوا فِي ابْتِغاءِ الْقَوْمِ). اشاره به اين كه در مقابل دشمنان سرسخت، روح تهاجم را در خود حفظ كنيد زيرا از نظر روانى اثر فوق العادهاى در كوبيدن روحيه دشمن دارد. سپس استدلال زنده و روشنى براى اين حكم بيان مىكند و مىگويد: چرا شما سستى به خرج دهيد «در حالى كه اگر شما در جهاد گرفتار درد و رنج مىشويد دشمنان شما نيز از اين ناراحتيها سهمى دارند، با اين تفاوت كه شما اميد به كمك و رحمت وسيع پروردگار عالم داريد و آنها فاقد چنين اميدى هستند» (إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ ما لا يَرْجُونَ). و در پايان براى تأكيد بيشتر مىفرمايد: «فراموش نكنيد كه تمام اين ناراحتيها و رنجها و تلاشها و كوششها و احيانا سستىها و مسامحه كاريهاى شما از ديدگاه علم خدا مخفى نيست» (وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً). و بنابراين، نتيجه همه آنها را خواهيد ديد. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 448 (آيه 105) شأن نزول: در شأن نزول اين آيه و آيه بعد نقل شده كه: طايفه بنى ابيرق طايفهاى نسبتا معروف بودند سه برادر از اين طايفه به نام «بشر» و «بشير» و «مبشر» نام داشتند، «بشير» به خانه مسلمانى به نام «رفاعه» دستبرد زد و شمشير و زره و مقدارى از مواد غذايى را به سرقت برد، فرزند برادر او به نام «قتاده» كه از مجاهدان بدر بود جريان را به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد. برادران سارق وقتى باخبر شدند، يكى از سخنوران قبيله خود را ديدند كه با جمعى به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بروند و با قيافه حق به جانب سارق را تبرئه كنند، و قتاده را به تهمت ناروا زدن متهم سازند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله طبق وظيفه «عمل به ظاهر» شهادت اين جمعيت را پذيرفت و قتاده را مورد سرزنش قرار داد، قتاده كه بيگناه بود از اين جريان بسيار ناراحت شد و به سوى عموى خود بازگشت و جريان را با اظهار تأسف فراوان بيان كرد، عمويش او را دلدارى داد و گفت: نگران مباش خداوند پشتيبان ما است. اين آيه و آيه بعد نازل شد و اين مرد بيگناه را تبرئه كرد و خائنان واقعى را مورد سرزنش شديد قرار داد. تفسير: از خائنان حمايت نكنيد- در اين آيه خداوند نخست به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله توصيه مىكند كه هدف از فرستادن اين كتاب آسمانى اين است كه اصول حق و عدالت در ميان مردم اجرا شود، مىفرمايد: «ما اين كتاب را به حق بر تو فرستاديم تا به آنچه خداوند به تو آموخته است در ميان مردم قضاوت كنى» (إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ). سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هشدار مىدهد، مىگويد: «هرگز از كسانى مباش كه از خائنان حمايت نمايى» (وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنِينَ خَصِيماً). گر چه روى سخن در اين آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است ولى شك نيست كه اين حكم يك حكم عمومى نسبت به تمام قضات و داوران مىباشد، و به همين دليل چنين خطابى مفهومش اين نيست كه ممكن است چنين كارى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سر بزند! (آيه 106)- در اين آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مىدهد كه «و از پيشگاه خداوند برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 449 طلب آمرزش نما» (وَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ). «زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً). (آيه 107)- به دنبال دستورهاى گذشته در باره عدم حمايت از خائنان، قرآن چنين ادامه مىدهد كه: «هيچ گاه از خائنان و آنها كه به خود خيانت كردند، حمايت نكن» (وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ) «چرا كه خداوند، خيانت كنندگان گنهكار را دوست نمىدارد» (إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ خَوَّاناً أَثِيماً) . (آيه 108)- سپس اين گونه خائنان را مورد سرزنش قرار داده، مىگويد: «آنها شرم دارند كه باطن اعمالشان براى مردم روشن شود ولى از خدا، شرم ندارند!» (يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ) «خداوندى كه همه جا با آنهاست، و در آن هنگام كه در دل شب، نقشههاى خيانت را طرح مىكنند و سخنانى كه خدا از آن راضى نبود مىگفتند، با آنها بود و به همه اعمال آنها احاطه دارد» (وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضى مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطاً) . (آيه 109)- سپس روى سخن را به طايفه شخص سارق كه از او دفاع كردند نموده، مىگويد: «گيرم كه شما در زندگى اين جهان از آنها دفاع كنيد ولى كيست كه در روز قيامت بتواند از آنها دفاع نمايد و يا به عنوان و كيل كارهاى آنها را سامان بخشد، و گرفتاريهاى آنها را برطرف سازد»؟! (ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا فَمَنْ يُجادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَمْ مَنْ يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا) . بنابراين دفاع شما از آنها بسيار كماثر است، زيرا در زندگى جاويدان آن هم در برابر خداوند، هيچ گونه مدافعى براى آنها نيست. در حقيقت در سه آيه فوق، نخست به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و همه قاضيان به حق توصيه شده كه كاملا مراقب باشند، افرادى با صحنهسازى و شاهدهاى دروغين حقوق ديگران را پايمال نكنند. سپس به افراد خيانتكار، و بعد به مدافعان آنها هشدار داده شده كه مراقب نتايج سوء اعمال خود در اين جهان و جهان ديگر باشند. (آيه 110)- قرآن در تعقيب بحثهاى مربوط به خيانت و تهمت كه در آيات قبل گذشت سه حكم كلى بيان مىكند: برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 450 1- نخست اشاره به اين حقيقت مىكند كه راه توبه، به روى افراد بدكار به هر حال باز است و «كسى كه به خود يا ديگرى ستم كند و بعد حقيقتا پشيمان شود و از خداوند طلب آمرزش كند و در مقام جبران برآيد، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد يافت» (وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِيماً) . از جمله فوق استفاده مىشود كه توبه حقيقى آنچنان اثر دارد كه انسان در درون جان خود نتيجه آن را مىيابد. (آيه 111)- دوم: اين آيه توضيح همان حقيقى است كه اجمال آن در آيات قبل بيان شد و آن اين كه: «هر گناهى كه انسان مرتكب مىشود نهايتا و در نتيجه به خود ضرر زده و به زيان خود گام برداشته است» (وَ مَنْ يَكْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما يَكْسِبُهُ عَلى نَفْسِهِ) . و به اين ترتيب گناهان اگر چه در ظاهر مختلفند، ولى آثار سوء آن قبل از همه در روح و جان خود شخص ظاهر مىشود. و در پايان آيه مىفرمايد: «خداوند هم عالم است و از اعمال بندگان باخبر، و هم حكيم است» و هر كس را طبق استحقاق خود مجازات مىكند (وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً) . (آيه 112)- سوم: در اين آيه اشاره به اهميت گناه تهمت زدن نسبت به افراد بيگناه كرده، مىفرمايد: «هر كس خطا يا گناهى مرتكب شود و آن را به گردن بيگناهى بيفكند، بهتان و گناه آشكارى انجام داده است» (وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً) . جنايت تهمت- تهمت زدن به بيگناه از زشتترين كارهايى است كه اسلام آن را به شدت محكوم ساخته است. از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود: «كسى كه به مرد يا زن با ايمان تهمت بزند و يا در باره او چيزى بگويد كه در او نيست، خداوند در روز قيامت او را بر تلّى از آتش قرار مىدهد تا از مسؤوليت آنچه گفته است در آيد». در حقيقت رواج اين كار ناجوانمردانه در يك محيط، سبب به هم ريختن نظام و عدالت اجتماعى و آلوده شدن حق به باطل و گرفتار شدن بيگناه و تبرئه گنهكار برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 451 و از ميان رفتن اعتماد عمومى مىشود. (آيه 113)- اين آيه اشاره به گوشه ديگرى از حادثه بنى ابيرق است كه در چند آيه قبل تحت عنوان شأن نزول به آن اشاره شد، آيه چنين مىگويد: «اگر فضل و رحمت پروردگار شامل حال تو نبود جمعى از منافقان يا مانند آنها تصميم داشتند تو را از مسير حق و عدالت، منحرف سازند، ولى لطف الهى شامل حال تو شد و تو را حفظ كرد» (وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ) . آنها مىخواستند با متهم ساختن يك فرد بيگناه و سپس كشيدن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اين ماجرا، هم ضربهاى به شخصيت اجتماعى و معنوى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بزنند و هم اغراض سوء خود را در باره يك مسلمان بيگناه عملى سازند، ولى خداوندى كه حافظ پيامبر خويش است، نقشههاى آنها را نقش بر آب كرد! سپس قرآن مىگويد: «اينها فقط خود را گمراه مىكنند و هيچ گونه زيان به تو نمىرسانند» (وَ ما يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْءٍ) . سر انجام علت مصونيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را از گمراهى و خطا و گناه، چنين بيان مىكند كه «خدا، كتاب و حكمت بر تو نازل كرد و آنچه را نمىدانستى به تو آموخت» (وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ) . و در پايان آيه مىفرمايد: «فضل خداوند بر تو بسيار بزرگ بوده است» (وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً) . در جمله فوق يكى از دلايل اساسى مسأله عصمت بطور اجمال آمده است و آن اين كه خداوند علوم و دانشهايى به پيامبر آموخته كه در پرتو آن در برابر گناه و خطا بيمه مىشود، زيرا علم و دانش (در مرحله نهايى) موجب عصمت است. (آيه 114)- سخنان در گوشى! در آيات گذشته اشارهاى به جلسات مخفيانه شبانه و شيطنت آميز بعضى از منافقان يا مانند آنها شده بود، در اين آيه بطور مشروحتر از آن تحت عنوان نجوى بحث مىشود. «نجوى» تنها به معنى سخنان در گوشى نيست، بلكه هر گونه جلسات سرّى و مخفيانه را نيز شامل مىشود. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 452 آيه مىگويد: «در غالب جلسات محرمانه و مخفيانه آنها كه بر اساس نقشههاى شيطنت آميز بنا شده خير و سودى نيست» (لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ). سپس براى اين كه گمان نشود هر گونه نجوى و سخن در گوشى يا جلسات سرّى مذموم و ممنوع است، چند مورد را به صورت استثناء در ذيل آيه ذكر كرده مىفرمايد: «مگر اين كه كسى در نجواى خود، توصيه به صدقه و كمك به ديگران، يا انجام كار نيك، و يا اصلاح در ميان مردم مىنمايد» (إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ). و اين گونه نجوىها اگر به خاطر تظاهر و رياكارى نباشد بلكه منظور از آن كسب رضاى پروردگار بوده باشد، خداوند پاداش بزرگى براى آن مقرر خواهد فرمود، آيه مىگويد: «و هر كس براى خشنودى پروردگار چنين كند، پاداش بزرگى به او خواهيم داد» (وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً). اصولا نجوى و سخنان در گوشى و تشكيل جلسات سرّى در قرآن به عنوان يك عمل شيطانى معرفى شده است. در آيه 10 سوره مجادله مىفرمايد: إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّيْطانِ نجوى از شيطان است. اساسا نجوى اگر در حضور جمعيت انجام پذيرد سوء ظن افراد را برمىانگيزد، و گاهى حتى در ميان دوستان ايجاد بدبينى مىكند، به همين دليل بهتر است كه جز در موارد ضرورت از اين موضوع استفاده نشود و فلسفه حكم مزبور در قرآن نيز همين است. (آيه 115) شأن نزول: در شأن نزول آيات سابق گفتيم كه بشير بن ابيرق، پس از سرقت از مسلمانى، شخص بيگناهى را متهم ساخت و با صحنهسازى در حضور پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله خود را تبرئه كرد ولى با نزول آيات گذشته رسوا شد، و به دنبال آن رسوايى به جاى اين كه توبه كند، راه كفر را پيش گرفت و رسما از زمره مسلمانان خارج گرديد، آيه نازل شد و ضمن اشاره به اين موضوع، يك حكم كلى و عمومى را بيان ساخت. تفسير: هنگامى كه انسان مرتكب خلافى مىشود، پس از آگاهى دو راه در برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 453 پيش دارد، راه بازگشت و توبه كه اثر آن در شستشوى گناه در چند آيه پيش بيان گرديد راه ديگر، راه لجاجت و عناد است كه به نتيجه شوم آن در اين آيه اشاره شده مىفرمايد: «كسى كه بعد از آشكار شدن حق از در مخالفت و عناد در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آيد و راهى جز راه مؤمنان انتخاب نمايد، ما او را به همان راه كه مىرود مىكشانيم و در قيامت به دوزخ مىفرستيم و چه جايگاه بدى در انتظار اوست» (وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً). (آيه 116)- شرك گناه نابخشودنى! در اينجا بار ديگر به دنبال بحثهاى مربوط به منافقان و مرتدّان يعنى كسانى كه بعد از قبول اسلام به سوى كفر باز مىگردند، اشاره به اهميت گناه شرك مىكند كه گناهى است غير قابل عفو و بخشش و هيچ گناهى بالاتر از آن متصور نيست، نخست مىفرمايد: «خداوند شرك به او را نمىآمرزد (ولى) كمتر از آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته بيند) مىآمرزد» (إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ). اين مضمون در آيه 48 همين سوره گذشت، منتها ذيل دو آيه با هم تفاوت مختصرى دارد، در اينجا مىفرمايد: «هر كس براى خدا شريكى قائل شود در گمراهى دورى گرفتار شده» (وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِيداً). ولى در گذشته فرمود: وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظِيماً: «كسى كه براى خدا شريك قائل شود دروغ و افتراى بزرگى زده است». در حقيقت در آنجا اشاره به مفسده بزرگ شرك از جنبه الهى و شناسايى خدا شده و در اينجا زيانهاى غير قابل جبران آن براى خود مردم بيان گرديده است. (آيه 117)- نقشههاى شيطان! اين آيه توضيحى است براى حال مشركان، كه در آيه قبل به سرنوشت شوم آنها اشاره شد و در حقيقت علت گمراهى شديد آنها را بيان مىكند و مىگويد: آنها به قدرى كوتاه فكرند كه خالق و آفريدگار جهان پهناور هستى را رها كرده و در برابر موجوداتى سر تعظيم فرود مىآورند كه كمترين اثر مثبتى ندارند و «آنچه غير از خدا مىخوانند، فقط بتهايى است (بىروح)، كه برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 454 هيچ اثرى ندارد و (يا) شيطان سركش و ويرانگر است» (إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِناثاً وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطاناً مَرِيداً). قابل توجه اين كه: معبودهاى مشركان در اين آيه منحصر به دو چيز شناخته شده «اناث» و «شيطان مريد». «اناث» جمع «انثى» به معنى موجود نرم و قابل انعطاف است. يعنى آنها معبودهايى را مىپرستيدند كه مخلوق ضعيفى بيش نبودند و به آسانى در دست آدمى به هر شكل درمىآمدند، تمام وجودشان تأثر و «انعطاف پذيرى» و تسليم در برابر حوادث بود، و به عبارت روشنتر، موجودهايى كه هيچ گونه اراده و اختيارى از خود نداشتند و سر چشمه سود و زيان نبودند. اما «شيطان مريد» يعنى شيطانى كه تمام صفات فضيلت از شاخسار وجودش فرو ريخته و چيزى از نقاط قوت در او باقى نمانده است. (آيه 118)- سپس در آيات بعد اشاره به صفات شيطان و اهداف او و عداوت خاصى كه با فرزندان آدم دارد كرده و قسمتهاى مختلفى از برنامههاى او را شرح مىدهد و قبل از هر چيز مىفرمايد: «خداوند او را از رحمت خويش دور ساخته» (لَعَنَهُ اللَّهُ). و در حقيقت ريشه تمام بدبختيها و ويرانگريهاى او همين دورى از رحمت خداست كه بر اثر كبر و نخوت دامنش را گرفت. سپس مىفرمايد: شيطان سوگند ياد كرده كه چند برنامه را اجرا كند: 1- «و گفت: از بندگان تو نصيب معينى خواهم گرفت» (وَ قالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصِيباً مَفْرُوضاً). او مىداند قدرت بر گمراه ساختن همه بندگان خدا را ندارد، و تنها افراد هوسباز و ضعيف الايمان و ضعيف الاراده هستند كه در برابر او تسليم مىشوند. (آيه 119)- دوم: «آنها را گمراه مىكنم» (وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ). 3- «با آرزوهاى دور و دراز و رنگارنگ آنها را سرگرم مىسازم» (وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ). 4- آنها را به اعمال خرافى دعوت مىكنم، از جمله «فرمان مىدهم كه گوشهاى چهارپايان را بشكافند و يا قطع كنند» (وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 455 و اين اشاره به يكى از اعمال زشت جاهلى است كه در ميان بتپرستان رايج بود كه گوش بعضى از چهار پايان را مىشكافتند و يا به كلى قطع مىكردند و سوار شدن بر آن را ممنوع مىدانستند و هيچ گونه از آن استفاده نمىنمودند. 5- «آنها را وادار مىسازم كه آفرينش پاك خدايى را تغيير دهند» (وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ). و اين ضرر غير قابل جبرانى است كه شيطان بر پايه سعادت انسان مىزند. اين جمله اشاره به آن است كه خداوند در نهاد اولى انسان توحيد و يكتاپرستى و هر گونه صفت و خوى پسنديدهاى را قرار داده است ولى وسوسههاى شيطانى و هوى و هوسها انسان را از اين مسير صحيح منحرف مىسازد و به بيراههها مىكشاند. و در پايان يك اصل كلى را بيان كرده، مىفرمايد: «هر كس شيطان را به جاى خداوند به عنوان ولىّ و سرپرست خود انتخاب كند زيان آشكارى كرده» (وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِيناً). (آيه 120)- در اين آيه چند نكته كه به منزله دليل براى مطلب سابق است بيان شده: «شيطان پيوسته به آنها وعدههاى دروغين مىدهد، و به آرزوهاى دورو دراز سرگرم مىكند ولى جز فريب و خدعه، كارى براى آنها انجام نمىدهد» (يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلَّا غُرُوراً). (آيه 121)- در اين آيه، سرنوشت نهايى پيروان شيطان چنين بيان شده: «آنها جايگاهشان دوزخ است و هيچ راه فرارى از آن ندارند» (أُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ لا يَجِدُونَ عَنْها مَحِيصاً). (آيه 122)- در آيات گذشته چنين خوانديم: كسانى كه شيطان را ولىّ خود انتخاب كنند، در زيان آشكارى هستند، شيطان به آنها وعده دروغين مىدهد و با آرزوها سرگرم مىسازد، و وعده شيطان جز فريب و مكر نيست، در برابر آنها در اين آيه سر انجام كار افراد با ايمان را بيان كرده، مىفرمايد: «و آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند به زودى در باغهايى از بهشت وارد مىشوند كه نهرها از برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 456 زير درختان آن مىگذرد» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ). اين نعمت همانند نعمتهاى اين دنيا زود گذر و ناپايدار نيست، بلكه «مؤمنان براى هميشه در آن خواهند ماند» (خالِدِينَ فِيها أَبَداً). اين وعده همانند وعدههاى دروغين شيطان نيست، بلكه «وعدهاى است حقيقى و از ناحيه خدا» (وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا). بديهى است «هيچ كس نمىتواند صادقتر از خدا وعدهها و سخنانش باشد» (وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلًا). زيرا تخلّف از وعده، يا به خاطر ناتوانى است، يا جهل و نياز، كه تمام اينها از ساحت مقدّس او دور است. (آيه 123) شأن نزول: نقل شده كه: مسلمانان و اهل كتاب هر كدام بر ديگرى افتخار مىكردند، اهل كتاب مىگفتند: پيامبر ما قبل از پيامبر شما بوده است، كتاب ما از كتاب شما سابقهدارتر است، و مسلمانان مىگفتند: پيامبر ما خاتم پيامبران است، و كتابش آخرين و كاملترين كتب آسمانى است، بنابراين ما بر شما امتياز داريم، اين آيه و آيه بعد نازل شد و بر اين ادعاها قلم بطلان كشيد، و ارزش هر كس را به اعمالش معرفى كرد. تفسير: امتيازات واقعى و دروغين- در اين آيه و آيه بعد يكى از اساسىترين پايههاى اسلام بيان شده است، كه ارزش وجودى اشخاص و پاداش و كيفر آنها هيچ گونه ربطى به ادعاها و آرزوهاى آنها ندارد، بلكه تنها بستگى به عمل و ايمان دارد، اين اصلى است ثابت و سنتى تغيير ناپذير، و قانونى است كه تمام ملتها در برابر آن يكسانند لذا نخست مىفرمايد: «فضيلت و برترى به آرزوهاى شما و آرزوهاى اهل كتاب نيست» (لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ). سپس اضافه مىكند: «هر كس عمل بدى انجام دهد كيفر خود را در برابر آن خواهد گرفت و هيچ كس را جز خدا ولى و ياور خويش نمىيابد» (مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً). (آيه 124)- «و هم چنين كسانى كه عمل صالح به جا آورند و با ايمان باشند اعم از مرد و زن آنها وارد بهشت خواهند شد و كمترين ستمى به آنها نمىشود» (وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 457 يُظْلَمُونَ نَقِيراً) . و به اين ترتيب قرآن به تعبير ساده معمولى به اصطلاح «آب پاك» به روى دست همه ريخته است و وابستگيهاى ادعايى و خيالى و اجتماعى و نژادى و مانند آن را نسبت به يك مذهب به تنهايى بىفايده مىشمرد، و اساس را ايمان به مبانى آن مكتب و عمل به برنامههاى آن معرفى مىكند. (آيه 125)- در آيه قبل، سخن از تأثير ايمان و عمل بود و اين كه انتساب به هيچ مذهب و آيينى، به تنهايى اثرى ندارد، در عين حال در اين آيه براى اين كه سوء تفاهمى از بحث گذشته پيدا نشود، برترى آيين اسلام را بر تمام آيينها به اين تعبير بيان كرده است: «چه آيينى بهتر است از آيين كسى كه با تمام وجود خود، در برابر خدا تسليم شده، و دست از نيكوكارى برنمىدارد و پيرو آيين پاك خالص ابراهيم است» (وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً). در اين آيه سه چيز مقياس بهترين آيين شمرده شده: نخست تسليم مطلق در برابر خدا «اسلم وجهه للّه»، ديگرى نيكوكارى «و هو محسن» منظور از نيكوكارى در اينجا هر گونه نيكى با قلب و زبان و عمل است. و ديگرى پيروى از آيين پاك ابراهيم است «وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً». در پايان آيه دليل تكيه كردن روى آيين ابراهيم را چنين بيان مىكند كه «خداوند ابراهيم را به عنوان خليل و دوست خود انتخاب كرد» (وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا). (آيه 126)- در اين آيه اشاره به مالكيت مطلقه پروردگار و احاطه او به همه اشياء مىكند و مىفرمايد: «آنچه در آسمانها و زمين است ملك خداست، زيرا خداوند به همه چيز احاطه دارد» (وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطاً). اشاره به اين كه اگر خداوند ابراهيم را دوست خود انتخاب كرد نه به خاطر نياز به او بود، زيرا خدا از همگان بىنياز است بلكه به خاطر سجايا و صفات برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 458 فوق العاده و برجسته ابراهيم بود. (آيه 127)- باز هم حقوق زنان! اين آيه به پارهاى از سؤالات و پرسشهايى كه در باره زنان (مخصوصا دختران يتيم) از طرف مردم مىشده است پاسخ مىگويد، مىفرمايد: «اى پيامبر! از تو در باره احكام مربوط به حقوق زنان، سؤالاتى مىكنند بگو: خداوند در اين زمينه به شما فتوا و پاسخ مىدهد» (وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ). سپس اضافه مىكند: «و آنچه در قرآن مجيد در باره دختران يتيمى كه حقوقشان را نمىدهيد و مىخواهيد با آنها ازدواج كنيد، به قسمتى ديگر از سؤالات شما پاسخ مىدهد» و زشتى اين عمل ظالمانه را آشكار مىسازد (وَ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ فِي يَتامَى النِّساءِ اللَّاتِي لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ). سپس در باره پسران صغير كه طبق رسم جاهليت از ارث ممنوع بودند توصيه كرده و مىفرمايد: «خداوند به شما توصيه مىكند كه حقوق كودكان ضعيف را رعايت كنيد» (وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدانِ). بار ديگر در باره حقوق يتيمان بطور كلى تأكيد كرده و مىگويد: «و خدا به شما توصيه مىكند كه در مورد يتيمان به عدالت رفتار كنيد» (وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْيَتامى بِالْقِسْطِ). و در پايان به اين مسأله توجه مىدهد كه «هر گونه عمل نيكى (مخصوصا در باره يتيمان و افراد ضعيف) از شما سر زند از ديدگاه علم خداوند مخفى نمىماند» و پاداش مناسب آن را خواهيد يافت (وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِهِ عَلِيماً). (آيه 128) شأن نزول: نقل شده كه: رافع بن خديج دو همسر داشت يكى مسن و ديگرى جوان (بر اثر اختلافى) همسر مسن خود را طلاق داد، و هنوز مدت عدّه، تمام نشده بود به او گفت: اگر مايل باشى با تو آشتى مىكنم، ولى بايد اگر همسر ديگرم را بر تو مقدم داشتم صبر كنى و اگر مايل باشى صبر مىكنم مدت عدّه تمام شود و از هم جدا شويم، زن پيشنهاد اول را قبول كرد و با هم آشتى كردند. آيه شريفه نازل شد و حكم اين كار را بيان داشت. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 459 تفسير: صلح بهتر است! در آيه 34 و 35 همين سوره احكام مربوط به نشوز زن بيان شده بود، ولى در اينجا اشارهاى به مسأله نشوز مرد كرده و مىفرمايد: «هر گاه زنى احساس كند كه شوهرش بناى سركشى و اعراض دارد، مانعى ندارد كه براى حفظ حريم زوجيت، از پارهاى از حقوق خود صرف نظر كند، و با هم صلح نمايند» (وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً). سپس براى تأكيد موضوع مىفرمايد: «به هر حال صلح كردن بهتر است» (وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ). اين جمله كوتاه و پرمعنى گر چه در مورد اختلافات خانوادگى در آيه فوق ذكر شده ولى بديهى است يك قانون كلى و عمومى و همگانى را بيان مىكند كه در همه جا اصل نخستين، صلح و صفا و دوستى و سازش است، و نزاع و كشمكش و جدايى بر خلاف طبع سليم انسان و زندگى آرام بخش او است، و لذا جز در موارد ضرورت و استثنايى نبايد به آن متوسل شد! و به دنبال آن اشاره به سر چشمه بسيارى از نزاعها و عدم گذشتها كرده مىفرمايد: «مردم ذاتا و طبق غريزه حبّ ذات، در امواج بخل قرار دارند» (وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ). و هر كسى سعى مىكند تمام حقوق خود را بىكم و كاست دريافت دارد، و همين سر چشمه نزاعها و كشمكشهاست. بنابراين اگر زن و مرد به اين حقيقت توجه كنند كه سر چشمه بسيارى از اختلافات بخل است، سپس در اصلاح خود بكوشند و گذشت پيشه كنند، نه تنها ريشه اختلافات خانوادگى از بين مىرود، بلكه بسيارى از كشمكشهاى اجتماعى نيز پايان مىگيرد. ولى در عين حال براى اين كه مردان از حكم فوق سوء استفاده نكنند، در پايان آيه روى سخن را به آنها كرده و توصيه به نيكوكارى و پرهيزكارى نموده و به آنان گوشزد مىكند كه «اگر مراقب اعمال و كارهاى خود باشيد و از مسير حق و عدالت منحرف نشويد، خداوند از همه اعمال شما آگاه است» و پاداش شايسته برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 460 به شما خواهد داد (وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً). (آيه 129)- عدالت شرط تعدّد همسر! از جملهاى كه در پايان آيه قبل گذشت و در آن دستور به احسان و تقوى و پرهيزكارى داده شده بود، يك نوع تهديد در مورد شوهران استفاده مىشود، كه آنها بايد مراقب باشند كمترين انحرافى از مسير عدالت در مورد همسران خود پيدا نكنند، اينجاست كه اين توهّم پيش مىآيد كه مراعات عدالت حتى در مورد محبت و علاقه قلبى امكان پذير نيست، بنابراين در برابر همسران متعدد چه بايد كرد؟ اين آيه به اين سؤال پاسخ مىگويد كه «عدالت از نظر محبت، در ميان همسران امكان پذير نيست، هر چند در اين زمينه كوشش شود» (وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ). در عين حال براى اين كه مردان از اين حكم، سوء استفاده نكنند به دنبال اين جمله مىفرمايد: «اكنون كه نمىتوانيد مساوات كامل را از نظر محبت، ميان همسران خود، رعايت كنيد لااقل تمام تمايل قلبى خود را متوجه يكى از آنان نسازيد، كه ديگرى به صورت بلاتكليف درآيد و حقوق او نيز عملا ضايع شود» (فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ). و در پايان آيه به كسانى كه پيش از نزول اين حكم، در رعايت عدالت ميان همسران خود كوتاهى كردهاند هشدار مىدهد كه «اگر راه اصلاح و تقوا پيش گيريد و گذشته را جبران كنيد خداوند شما را مشمول رحمت و بخشش خود قرار خواهد داد» (وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً). (آيه 130)- سپس در اين آيه اشاره به اين حقيقت مىكند: اگر ادامه همسرى براى طرفين طاقتفرساست، و جهاتى پيش آمده كه افق زندگى براى آنها تيره و تار است و به هيچ وجه اصلاح پذير نيست، آنها مجبور نيستند چنان ازدواجى را ادامه دهند، و تا پايان عمر با تلخ كامى در چنين زندگى خانوادگى زندانى باشند بلكه مىتوانند از هم جدا شوند و در اين موقع بايد شجاعانه تصميم بگيرند و از آينده وحشت نكنند، زيرا «اگر با چنين شرايطى از هم جدا شوند خداوند بزرگ هر دو را با برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 461 فضل و رحمت خود بىنياز خواهد كرد و اميد است همسران بهتر و زندگانى روشنترى در انتظار آنها باشد» (وَ إِنْ يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللَّهُ كُلًّا مِنْ سَعَتِهِ). «زيرا خداوند فضل و رحمت وسيع آميخته با حكمت دارد» (وَ كانَ اللَّهُ واسِعاً حَكِيماً). (آيه 131)- در آيه قبل به اين حقيقت اشاره شد كه اگر ضرورتى ايجاب كند كه دو همسر از هم جدا شوند، و چارهاى از آن نباشد، اقدام بر اين كار بىمانع است و از آينده نترسند، زيرا خداوند آنها را از فضل و كرم خود بىنياز خواهد كرد، در اين آيه اضافه مىكند: ما قدرت بىنياز نمودن آنها را داريم زيرا «آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ملك خداست» (وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ). كسى كه چنين ملك بىانتها و قدرت بىپايان دارد از بىنياز ساختن بندگان خود عاجز نخواهد بود، سپس براى تأكيد در باره پرهيزكارى در اين مورد و هر مورد ديگر، مىفرمايد: «به يهود و نصارا و كسانى كه قبل از شما داراى كتاب آسمانى بودند و همچنين به شما، سفارش كردهايم كه پرهيزكارى را پيشه كنيد» (وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ). بعد روى سخن را به مسلمانان كرده، مىگويد: اجراى دستور تقوا به سود خود شماست، و خدا نيازى به آن ندارد «و اگر سرپيچى كنيد و راه طغيان و نافرمانى پيش گيريد، زيانى به خدا نمىرسد، آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن اوست، و او بىنياز و در خور ستايش است» (وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ غَنِيًّا حَمِيداً). (آيه 132)- در اين آيه براى سومين بار، روى اين جمله تكيه مىكند كه: «آنچه در آسمانها و آن